اسم ( noun )
• (1) تعریف: a sudden uncontrolled contraction of a muscle or group of muscles.
• مشابه: contraction, convulsion, cramp, grip, pang, paroxysm, throe, tic, twinge, twitch
• مشابه: contraction, convulsion, cramp, grip, pang, paroxysm, throe, tic, twinge, twitch
- A painful spasm in her calf caused her to drop out of the race.
[ترجمه گوگل] اسپاسم دردناک در ساق پا باعث شد که او از مسابقه خارج شود
[ترجمه ترگمان] یک گرفتگی دردناک ناشی از آن باعث شد که او از مسابقه خارج شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک گرفتگی دردناک ناشی از آن باعث شد که او از مسابقه خارج شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: any sudden or brief spell of vigorous activity, strong feeling, or the like.
• مترادف: fit
• مشابه: agony, conniption, convulsion, eruption, frenzy, outbreak, outburst, paroxysm, throe
• مترادف: fit
• مشابه: agony, conniption, convulsion, eruption, frenzy, outbreak, outburst, paroxysm, throe
- He went into a spasm of joy as he saw what was inside the box.
[ترجمه گوگل] او با دیدن آنچه در داخل جعبه بود غرق شادی شد
[ترجمه ترگمان] وقتی دید که داخل جعبه است، دچار شادی و شادی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی دید که داخل جعبه است، دچار شادی و شادی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Listening to these politicians sends me into spasms of rage.
[ترجمه گوگل] گوش دادن به این سیاستمداران من را دچار اسپاسم خشم می کند
[ترجمه ترگمان] گوش دادن به این سیاستمداران منو به تشنج میندازه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گوش دادن به این سیاستمداران منو به تشنج میندازه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید