1. soup du jour
سوپ روز (سوپ امروز)
2. soup up
(خودمانی - به ویژه اتومبیل) موتور را قوی تر کردن،بر توان (موتور و غیره) افزودن،تندروتر کردن،گنجاتر کردن
3. a soup cup
پیاله ی سوپ خوری
4. a soup lacking flavor
سوپی که مزه ندارد
5. bean soup
آبگوشت لوبیا
6. chicken soup
سوپ مرغ،آبگوشت مرغ
7. instant soup
سوپ پیش پخته
8. meaty soup
آبگوشت پرگوشت
9. slab soup
آبگوشت غلیظ
10. the soup needs a dash of salt
آبگوشت یک ذره نمک لازم دارد.
11. the soup was drooling from old man's mouth
سوپ از دهان پیرمرد جاری بود.
12. thick soup and watery soup
سوپ غلیظ و سوپ آبکی
13. thin soup
سوپ رقیق
14. this soup is cold
این سوپ سرد شده است.
15. this soup is too oily
این سوپ خیلی چرب است.
16. this soup tastes very nice
این سوپ خیلی خوشمزه است.
17. tinned soup
سوپ تو قوطی (کنسروی)
18. vegetable soup
سوپ سبزی،آش
19. warmed-over soup
آبگوشت دوباره گرم کرده
20. watery soup
سوپ آبکی
21. your soup was magnificent
سوپ شما عالی بود.
22. from soup to nuts
(آمریکا - عامیانه) از اول تا آخر،سر تا سر،کاملا
23. a delicious soup
سوپ خوشمزه
24. as the soup cooled, a fatty skin formed on it
آبگوشت که سرد شد یک لایه ی چرب روی آن تشکیل گردید.
25. let the soup simmer for a few minutes
بگذار آبگوشت چند دقیقه ملایم بجوشد.
26. meatless vegetable soup
سوپ سبزی بدون گوشت
27. the bubbling soup exuded a delicious aroma
آبگوشت جوشان بوی مطلوبی می داد.
28. in the soup
(خودمانی) دچار دردسر،در مهلکه،کسی که ریشش گیر است
29. a pot of soup
یک دیگ آبگوشت
30. cream of mushroom soup
سوپ حریره ی قارچ
31. cream of tomato soup
سوپ رب گوجه فرنگی
32. five bowls of soup
پنج کاسه (پر از) سوپ
33. to give the soup a stir
آبگوشت را هم زدن
34. to pepper the soup
به آبگوشت فلفل زدن
35. to reduce the soup by boiling it for an hour
غلیظ کردن آبگوشت با جوشاندن آن برای یک ساعت
36. to savor the soup with garlic
سوپ را دارای مزه ی سیر کردن
37. a pack of canned soup
یک جعبه کنسرو سوپ
38. the cook dipped the soup from the pot
آشپز (با ملاقه) آبگوشت را از دیگ کشید.
39. to sop bread in soup
نان را در آبگوشت ترید کردن
40. he ladled a bowl of soup for himself
او با ملاقه یک کاسه آبگوشت برای خود کشید.
41. hossein filled his bowl with soup
حسین کاسه ی خود را پر از سوپ کرد.
42. she makes a mean chicken soup
او آبگوشت مرغ معرکه ای می پزد.
43. a relish of garlic in the soup
طعم سیر در آبگوشت
44. she had a lap of the soup and said, "wow!"
یک ذره از سوپ را چشید و گفت ((به به !))
45. to skim the oil off the soup
روغن روی آبگوشت را گرفتن
46. the patients were given nothing but bland, watery soup
به بیماران چیزی جز سوپ بی مزه و آبکی نمی دادند.
47. when we had guests soghra would water the soup
هر وقت میهمان داشتیم صغرا توی آبگوشت آب می ریخت.
48. the fat had congealed into a layer on top of the bowl of soup
چربی به صورت لایه ای روی سوپ بسته بود.