sorted

جمله های نمونه

1. pari sorted the underpants and socks into neat bundles
پری زیر شلواری ها و جوراب ها را به طور منظم دسته دسته کرد.

2. the packages have been sorted out and docketed
بسته ها دسته بندی و برچسب نویسی شده است.

3. We've sorted out the computer system's initial problems.
[ترجمه گوگل]ما مشکلات اولیه سیستم کامپیوتری را حل کرده ایم
[ترجمه ترگمان]ما مشکلات اولیه سیستم کامپیوتری را دسته بندی کرده ایم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The salesman sorted his new consignment of stockings.
[ترجمه گوگل]فروشنده محموله جدید جوراب خود را مرتب کرد
[ترجمه ترگمان]فروشنده محموله جدیدش را مرتب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Eggs are sorted into different sizes by a machine.
[ترجمه گوگل]تخم مرغ ها توسط دستگاه به اندازه های مختلف دسته بندی می شوند
[ترجمه ترگمان]تخم مرغ توسط یک دستگاه به اندازه های مختلف طبقه بندی می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Paper, plastic and cans are sorted for recycling.
[ترجمه گوگل]کاغذ، پلاستیک و قوطی ها برای بازیافت دسته بندی می شوند
[ترجمه ترگمان]کاغذ، پلاستیک و قوطی های کاغذ برای بازیافت انتخاب می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. We still haven't sorted out the thorny problem of where exactly the money is going to come from.
[ترجمه گوگل]ما هنوز این مشکل مهم را حل نکرده ایم که دقیقاً این پول از کجا می آید
[ترجمه ترگمان]ما هنوز مشکل thorny که دقیقا در آن پول از کجا می آید را حل نکرده ایم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Good, that's the accommodation sorted.
[ترجمه گوگل]خوب، این محل اقامت مرتب شده است
[ترجمه ترگمان]خوبه، محل اسکان مرتب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Women and children sorted the ore from the rock.
[ترجمه گوگل]زنان و کودکان سنگ معدن را از سنگ جدا کردند
[ترجمه ترگمان]زنان و کودکان سنگ معدن سنگ را از سنگ جمع کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I want to get things sorted out before I go away.
[ترجمه گوگل]من می خواهم قبل از رفتن همه چیز را مرتب کنم
[ترجمه ترگمان]می خوام قبل از اینکه برم اوضاع رو مرتب کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The letters are sorted by machine.
[ترجمه گوگل]حروف بر اساس ماشین مرتب شده اند
[ترجمه ترگمان]این نامه ها به وسیله ماشین دسته بندی می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It's about time you sorted out your finances.
[ترجمه گوگل]وقت آن است که امور مالی خود را مرتب کنید
[ترجمه ترگمان]در مورد زمان است که مسائل مالی خود را مرتب کرده اید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I just want to get everything sorted before I go away.
[ترجمه گوگل]من فقط می خواهم قبل از رفتن همه چیز را مرتب کنم
[ترجمه ترگمان]فقط میخوام قبل از اینکه برم همه چیز رو مرتب کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Matters can be more easily sorted out once you get to the resort.
[ترجمه گوگل]وقتی به استراحتگاه رسیدید، می توان مسائل را راحت تر حل کرد
[ترجمه ترگمان]وقتی به پیست رسیدید، مسائل می توانند به راحتی مرتب شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The business of the missing tickets hasn't been sorted out.
[ترجمه گوگل]کار بلیت های مفقود شده حل نشده است
[ترجمه ترگمان]کار بلیط های گم شده حل نشده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

تخصصی

[صنایع غذایی] نگهداری شده
[زمین شناسی] جور شده

انگلیسی به انگلیسی

• classified, grouped, arranged according to class or type

پیشنهاد کاربران

اگر به تنهایی گفته بشه به معنای: ردیفه، حله، جوره، اوکیه
تحلیل کامل Sorted و Sort out
• مثال
۱. Sort someone out تنبیه کلامی یا فیریکی کردن یک نفر ( v ) ( غیر رسمی )
•if he can't pay you, I'll sort him out : اگه نتونه بهت پول بده، آدمش/درستش/ادب و تنبیه اش میکنم
...
[مشاهده متن کامل]

•If he's been bothering her, I'll sort him out : اگر او را اذیت کرده است، درستش خواهم کرد ( حسابش رو می رسم )
۲. Sort out درست و یا تعمیر کردن - راست و ریس/حل و فصل کردن - انجام دادن - فائق آمدن، سر و سامان دادن به یک مشکل یا حل کردن مشکل فردی که دچار مشکل شده ( برای منشی ها، کارمندبانک، کافی نتی و کلا پشت میز نشینی که سوال ارباب رجوع رو حل میکنند بکار میره این معنی آخر ) ( v )
•I'll sort out your hotel reservation : من پیش گرفت/رزرو هتل تون رو انجام میدم ( درست، مرتب و راست و ریس میکنم )
•Tony will sort out your computer : تونی کامپیوترت رو درست خواهد کرد
• If you're not careful son, someone's going to come and sort you out : پسرم، اگر مراقب نباشی، ( یک روزی ) یه نفری میاد و درستت میکنه ( تهدیدآمیز could be a serious threat ) /مثل اینکه میگن اگه درست نشی طبیعت درستت میکنه و راه صحیح زیستن رو بهت میفهمونه
۳. سر و کله زدن - درباره چیزی بودن - سر و کار داشتن - مربوط بودن - شاید حتی بشه گفت کمک کردن ( v )
•Most of my �job �involves� sorting �out �customers� who have� queries : بیشتر کار من شامل کمک کردن به ( رفع سوال و مشکل ) مشتریانی است که سؤالاتی دارند. ( بیشتر کار من مربوط به سر و کله زدن با مشتریانی است که سوالاتی دارند )
۴. رفع کردن ( همون درست و برطرف کردنه دیگه ) ( v )
•We've sorted out the computer system's initial problems : ما مشکلات اولیه سیستم رایانه را حل/برطرف/رفع کرده ایم.
۵. تعیین کردن ( v )
•[ question word ] It'll be difficult to sort out how much each person owes : [� کلمه سؤالی که در اینجا how هست�]�تعیین� میزان بدهی هر�فرد� دشوار خواهد بود.
۶. Sort out اینم میشه [تقسیم کردن - الک کردن - غربال کردن - جدا گردن - طبقه بندی کردن ( بر اساس نوع و گروه و تیپ ) ] ( v )
she sorted out the clothes, some to be kept, some to be• thrown away : او لباس ها را جدا/غربال/طبقه بندی/تقسیم کرد، برخی را نگه داشت، برخی را دور انداخت
•Sort out any clothes you want to throw away and give them to me : هر لباسی را که می خواهید دور بیندازید جدا کنید و به من بدهید.
۷. Sort out [یافتن جواب و راه حل - حل و فصل کردن - سر در آوردن] ( v )
•the teacher helps the children to sort out their problems : معلم به کودکان کمک می کند تا مشکلات خود را حل کنند ( یا از مسائل سر دربیارن و مشکلات و راه حل آنها را پیدا کنند )
۸. Sorted یک صفت غیررسمی است. با معنی [ سازماندهی شده - مرتب شده - به طور رضایت بخشانه ای برخورد شده] ( adj )
'And your social commitments?' 'They’re well sorted' : و تعهدات اجتماعی شما؟ آنها به خوبی مرتب شده اند
۹. Sorted ( درباره یک فرد ) یعنی با اعتماد به نفس، مرتب و از نظر عاطفی متعادل. ( کار درست ) ( adj )
after a while, you realize they're not as sorted as they seem�
بعد از مدتی متوجه می شید که آنطور که به نظر می رسند مرتب/متعادل/کار درست نیستند�
A pretty sorted kind of bloke : یک نوع آدم کاملاً مرتب
۱۰. Get sorted something یعنی مرتب کردن چیزی ( v )
he's working on that old car he's been trying to get sorted : او در حال کار بر روی آن ماشین قدیمی است که سعی می کرد مرتب کند

جفت و جور شدن
جور شد
sort یه فعله به معنای دسته کردن، جور کردن و شدن، تفکیک کردن، طبقه بندی کردن، نوع، گونه، طبقه، دسته و. . .
اما وقتی میگیم Sorted ممکنه به معنی ( جور شد یا قضیه حل شد ) باشه.
مثلا دختره تو فیلم داد زد؛ Sorted که منظورش، ( جور شد ) بود.

مرتب ( شده ) ، دسته بندی شده، منظم، تفکیک شده، مرتب سازی شده

بپرس