sort of

/ˈsɔːrtʌv//sɔːtɒv/

معنی: تقریبا، نسبتا، بمقدار متوسط، بمیزان متوسط
معانی دیگر: (عامیانه) کمی، تا اندازه ای

جمله های نمونه

1. Satire is a sort of glass, wherein beholders do generally discover ev-erybody's face their own.
[ترجمه گوگل]طنز نوعی شیشه است که در آن بینندگان عموماً چهره هر کس را می یابند
[ترجمه ترگمان]Satire نوعی شیشه است که در آن تماشاگران به طور کلی به تنهایی خود را کشف می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Let early education be a sort of a musement; you will then be bette able to find out the natural bent.
[ترجمه گوگل]اجازه دهید آموزش اولیه نوعی سرگرمی باشد پس از آن بهتر خواهید توانست خمیدگی طبیعی را پیدا کنید
[ترجمه ترگمان]اجازه دهید تحصیلات ابتدایی یک نوع of باشد؛ پس شما قادر خواهید بود که آن خم کننده طبیعی را پیدا کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He didn't look like the sort of man you should entrust your luggage to.
[ترجمه گوگل]او شبیه مردی نبود که باید چمدان خود را به او بسپارید
[ترجمه ترگمان]او شبیه کسی نبود که باید luggage را به آن ها واگذار کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Bamboo is a sort of hollow plant.
[ترجمه گوگل]بامبو نوعی گیاه توخالی است
[ترجمه ترگمان]بامبو نوعی گیاه توخالی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He had grown unused to this sort of attention.
[ترجمه گوگل]او از این نوع توجه بی استفاده شده بود
[ترجمه ترگمان]او به این نوع توجه عادت نکرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The male bird performs a sort of mating dance before copulating with the female.
[ترجمه گوگل]پرنده نر قبل از جفت گیری با ماده نوعی رقص جفت گیری انجام می دهد
[ترجمه ترگمان]این پرنده نر قبل از copulating با زن یک جور رقص جفت گیری را انجام می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Doesn't this sort of work fag you out?
[ترجمه گوگل]آیا این نوع کار شما را خسته نمی کند؟
[ترجمه ترگمان]این کارا تو رو بیرون نمی کنه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He's the sort of man who would let down the tyres on your car just out of/from spite.
[ترجمه گوگل]او از آن دسته افرادی است که لاستیک های خودروی شما را از روی انزجار/بغض رها می کند
[ترجمه ترگمان]او از آن نوع مردانی است که با لج افتادن لاستیک ماشینت را پیاده می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. That's not the sort of behaviour I expect of you!
[ترجمه گوگل]این رفتاری نیست که من از شما انتظار دارم!
[ترجمه ترگمان]این رفتاری نیست که من از تو انتظار دارم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He wasn't a very prepossessing sort of person.
[ترجمه گوگل]او یک نوع آدم مستضعف نبود
[ترجمه ترگمان]او آدم بسیار جذابی نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. There were snacks-peanuts, olives, that sort of thing.
[ترجمه گوگل]تنقلات، بادام زمینی، زیتون، از این قبیل چیزها وجود داشت
[ترجمه ترگمان]میان وعده ها - بادام زمینی، زیتون و این جور چیزها وجود داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She's a very jolly, upbeat sort of a person.
[ترجمه گوگل]او یک فرد بسیار شاد و سرزنده است
[ترجمه ترگمان]او یک آدم شاد و خوش بینی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He's the sort of person who only cares about money.
[ترجمه گوگل]او از آن دسته افرادی است که فقط به فکر پول هستند
[ترجمه ترگمان]او کسی است که فقط به پول اهمیت می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. What sort of substance could withstand those temperatures?
[ترجمه گوگل]چه نوع ماده ای می تواند این دماها را تحمل کند؟
[ترجمه ترگمان]چه ماده ای میتونه در برابر این دمای هوا مقاومت کنه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تقریبا (قید)
much, about, circa, near, nigh, almost, approximately, nearly, some, all but, well-nigh, sort of, thereabout

نسبتا (قید)
enough, rather, partly, sort of

بمقدار متوسط (قید)
sort of

به میزان متوسط (قید)
sort of

انگلیسی به انگلیسی

• slightly, somewhat; rather

پیشنهاد کاربران

نوع
جور
this sort of structure would cause an error
این نوع ساختار باعث خطا میشه
sort of و kind of هر دو به یک معنی هستن. اولی بریتیش هست و دومی آمریکن.
Sort of علاوه بر معنای عبارتی یک معنی اصطلاحی هم داره
A sort of cake نوعی کیک
Did you understand what he said?
Sort of
متوجه شدی چی گفت؟
یه جورایی ( تقریبا )
انواع و اقسام . . .
توی فارسی خودمون میگیم طرف از اون آدماس ( از اون رو با ( sort of ) میگن به طول مثال
Outgoing sort of person ( طرف از اون معاشرتی هاست )
Kind of
Sort of = somehow : یه جورایی، به طریقی،
یه جورایی
شبیه، مثل
بگی نگی
نوعی
It's a sort of orange colour : نوعی رنگ نارنجی است
یجورایی . میشه گفت . نسبتا . تقریبا
کم و بیش
Fairly; in a way; kind of
به نوعی ، یه جورایی، مترادف:fairly, in a way
used when you are trying to describe something but it is difficult to find the right word or to be exact
used to say that something is partly true but does not describe the exact situation
تا حدودی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس