sort

/ˈsɔːrt//sɔːt/

معنی: جور، طبقه، نوع، رقم، گونه، قسم، طرز، دسته دسته کردن، طبقه بندی کردن، دمساز شدن، پیوستن، جور درامدن، جور کردن
معانی دیگر: قبیل، آدم، شخص، فرد، دسته بندی کردن، همجور کردن، جدا کردن، سوا کردن، تفکیک کردن، (عامیانه) مرتب کردن، منظم کردن، (قدیمی) معاشر بودن، همنشینی کردن، گروه، (قدیمی) روش، طریق، (کامپیوتر) ترتیب بندی، دهنادش، ترتیب بندی کردن، دهناد کردن، طور

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: out of sorts, of sorts, of a sort
(1) تعریف: kind; class.
مترادف: category, class, kind, species, type, variety
مشابه: brand, breed, description, fashion, form, genre, make, manner, mold, nature

- What sort of dog is that?
[ترجمه آیدا] این سگ ازچه گونه ای است؟
|
[ترجمه Alilord] نژاد این سگ چیست
|
[ترجمه ابوالفضل ستاری ] این سگ از چه نوع نژادی هست؟
|
[ترجمه فاطمه] این سگ از کدام نژاد است؟
|
[ترجمه کیمیا] این چه نوع سگی است؟
|
[ترجمه احمد قربانی سینی] این سگ از چه نژادی است؟
|
[ترجمه گوگل] اون چه سگیه؟
[ترجمه ترگمان] این دیگه چه جور سگی - ه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: type or kind, with respect to basic character or nature.
مترادف: character, kind, nature
مشابه: quality

- Her friends are of a reputable sort.
[ترجمه آیدا] دوستان او آدم های قابل احترامی هستند
|
[ترجمه گوگل] دوستان او از نوع معتبری هستند
[ترجمه ترگمان] دوستاش یه جورایی قابل احترام هستن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: sorts, sorting, sorted
مشتقات: sortable (adj.), sorter (n.)
(1) تعریف: to arrange or separate into classes or groups.
مترادف: group, separate, type
مشابه: arrange, catalogue, categorize, classify, divide, grade, graduate, list, order, organize, systematize

(2) تعریف: to separate so as to distinguish from others (usu. fol. by out).
مشابه: differentiate, divide, organize, pick out, select, separate, sift, tidy up

- They sorted out their personal belongings.
[ترجمه گوگل] آنها وسایل شخصی خود را مرتب کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها وسایل شخصی خود را دسته بندی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to make clear so as to solve or bring to a resolution (fol. by out).
مترادف: clarify, resolve, settle
مشابه: sift through, solve, understand

- issues that are difficult to sort out
[ترجمه گوگل] مسائلی که حل کردن آنها دشوار است
[ترجمه ترگمان] مسائلی که برای مرتب سازی دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. sort of
(عامیانه) کمی،تا اندازه ای،نسبتا

2. a sort of fruit
نوعی میوه

3. every sort of vehicle is put in requisition
انواع وسایط نقلیه را به کار می گیرند.

4. i'm sort of tired
کمی خسته ام.

5. to sort mail
نامه های پستی را دسته بندی کردن

6. to sort out colors
رنگ ها را طبقه بندی کردن

7. to sort out good apples from bad ones
سیب های خوب را از بد جدا کردن

8. to sort out the letters
نامه ها را دسته دسته کردن

9. to sort with thieves
با دزدان همنشینی کردن

10. what sort of a man is he?
چه جور آدمی است ؟

11. after a sort
باری به هر جهت،هر طوری شده (ولی نه به طور دلخواه)،یک جوری

12. of a sort
از نوع نامرغوب،پست،بنجل

13. a good, decent sort
یک فرد خوب و شریف

14. remarks of this sort
این قبیل اظهارات

15. i hate people of this sort
از این گونه مردم بیزارم.

16. they served tea of a sort
به ما به اصطلاح چای دادند.

17. she is not really such a bad sort
آنقدرها هم آدم بدی نیست.

18. Bamboo is a sort of hollow plant.
[ترجمه گوگل]بامبو نوعی گیاه توخالی است
[ترجمه ترگمان]بامبو نوعی گیاه توخالی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. He had grown unused to this sort of attention.
[ترجمه گوگل]او از این نوع توجه بی استفاده شده بود
[ترجمه ترگمان]او به این نوع توجه عادت نکرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. The male bird performs a sort of mating dance before copulating with the female.
[ترجمه گوگل]پرنده نر قبل از جفت گیری با ماده نوعی رقص جفت گیری انجام می دهد
[ترجمه ترگمان]این پرنده نر قبل از copulating با زن یک جور رقص جفت گیری را انجام می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Doesn't this sort of work fag you out?
[ترجمه گوگل]آیا این نوع کار شما را خسته نمی کند؟
[ترجمه ترگمان]این کارا تو رو بیرون نمی کنه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. He's the sort of man who would let down the tyres on your car just out of/from spite.
[ترجمه گوگل]او از آن دسته افرادی است که لاستیک های خودروی شما را از روی انزجار/بغض رها می کند
[ترجمه ترگمان]او از آن نوع مردانی است که با لج افتادن لاستیک ماشینت را پیاده می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. Most people went on training courses of one sort or another last year.
[ترجمه گوگل]اکثر مردم در سال گذشته در دوره های آموزشی از یک نوع یا دیگری شرکت کردند
[ترجمه ترگمان]اکثر مردم در سال گذشته دوره های آموزشی یک یا یک دوره را برگزار کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. That's not the sort of behaviour I expect of you!
[ترجمه گوگل]این رفتاری نیست که من از شما انتظار دارم!
[ترجمه ترگمان]این رفتاری نیست که من از تو انتظار دارم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. He wasn't a very prepossessing sort of person.
[ترجمه گوگل]او یک نوع آدم مستضعف نبود
[ترجمه ترگمان]او آدم بسیار جذابی نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. It takes me a long time to sort over my thoughts before I can start writing.
[ترجمه گوگل]زمان زیادی طول می کشد تا افکارم را مرتب کنم تا بتوانم شروع به نوشتن کنم
[ترجمه ترگمان]خیلی طول می کشد تا افکارم را مرور کنم تا بتوانم شروع به نوشتن کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. There were snacks-peanuts, olives, that sort of thing.
[ترجمه گوگل]تنقلات، بادام زمینی، زیتون، از این قبیل چیزها وجود داشت
[ترجمه ترگمان]میان وعده ها - بادام زمینی، زیتون و این جور چیزها وجود داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. Frank was a genuinely friendly sort.
[ترجمه گوگل]فرانک یک نوع واقعاً دوستانه بود
[ترجمه ترگمان]فرانک واقعا دوست صمیمی و صمیمی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جور (اسم)
sort, kind, brand, class, tyranny, oppression, genre, genus, ilk

طبقه (اسم)
sort, kind, degree, grade, race, bed, floor, stage, category, class, estate, stratum, folium, caste, lair, genus, ilk, layer, pigeonhole

نوع (اسم)
breed, persuasion, order, quality, nature, suit, sort, manner, kind, type, stamp, brand, method, class, species, genre, gender, genus, ilk, kidney, variety, speckle

رقم (اسم)
character, sort, number, figure, statistic, type, brand, item, digit, numeral, symbol

گونه (اسم)
breed, nature, sort, kind, type, form, cheek, species, jowl, ilk

قسم (اسم)
persuasion, sort, manner, adjuration, kind, type, species, genre, gender, genus, speckle

طرز (اسم)
way, sort, manner, mode, kind, form, method, how, shape, garb, genre, fashion, modus

دسته دسته کردن (فعل)
sort, group, regiment, windrow

طبقه بندی کردن (فعل)
relegate, sort, assort, type, divide, arrange, grade, group, class, classify, categorize, subdivide, pigeonhole

دمساز شدن (فعل)
sort, concur

پیوستن (فعل)
adhere, adjoin, associate, annex, couple, attach, affix, sort, meet, join, ally, affiliate, connect, catenate, weld, cleave, cement, cling, conjoin, consociate

جور در آمدن (فعل)
accord, sort

جور کردن (فعل)
accord, concert, adapt, suit, sort, assort, consort, lot, grade

تخصصی

[حسابداری] دسته بندی، ردیف کردن
[کامپیوتر] فرمان SORT - مرتب نمودن ،جور کردن، مرتب ،جور - مرتب سازی - آرایش عناصر با ترتیب عددی یا الفبایی . الگوریتم های بسیرای وجود دارند که می توانند گروهی از عناصر را مرتب کنند . اگر تعداد عناصر کم باشد، استفاده از الگوریتمی که بتوان با یک برنامه ی کوتاه نشان داد ؛ احتمالاً بهتر است . اما اگر تعداد عناصر داده زیاد باشد ؛ استفاده از الگوریتم سریع و پیچیده تر اهمیت داد. برخی از الگوریتم ها بر این فرض قرار دارند که عناصر داده در درون حافظه قرار گرفته است . با این حال، اگر تعداد عناصر بسیاز زیاد باشد، استفاده از الگوریتمی ضروری است که با داده های ذخیره شده در دستگاههای ذخیره ی کمکی کار کند. از آنجا که مرتب سازی، عملیات رایجی است، بسیاری از سیستمهای عامل دارای الگوریتم های پیش ساخته ی مرتب سازی هستند . برای شناخت الگوریتمهای مرتب سازی، تگاه کنید به Shell sortsort ;selection ;radix sort ;Quicksort ;merge ;insertion sort; bubble sort .
[برق و الکترونیک] مرتب کردن
[مهندسی گاز] رده بندی کردن، نوع، قسم
[ریاضیات] ردیف، ردیف کردن، رده بندی، دسته کردن، نظم، ترتیب، تفکیک
[آب و خاک] مرتب کردن، جور کردن

انگلیسی به انگلیسی

• type, kind; character, manner, quality
classify, arrange according to classes or groups; organize; separate from others; clarify
a particular sort of something is one of its different kinds or types.
if you sort things, you arrange them into groups according to their common features or characteristics.
you use sort of when you want to say that something can roughly be described in a particular way; an informal expression.
you use of sorts to indicate that something is not of very good quality.
if you feel out of sorts, you feel slightly unwell or discontented.
if you sort out a group of things, you organize or tidy them.
if you sort out a problem, you deal with it and find a solution to it.

پیشنهاد کاربران

Type or kind
نوع ، جور
. The sort of that makes me strong.
یه نوع از آن منو قوی می کنه.
به ترتیب چیدن
دسته بندی کردن
مثال: She likes to sort her books alphabetically.
او دوست دارد کتاب هایش را به ترتیب الفبا دسته بندی کند.
نوع، دسته بندی کردن
جور کردن، دسته کردن، طبقه بندی کردن، قسم، نوع، گونه، طور، طبقه، رقم، جور کردن، سوا کردن، دسته دسته کردن، جور درآمدن، پیوستن، دمساز شدن، علوم مهندسی: نوع، کامپیوتر: فرمانSORT
What kind of= what sort of = what type of هم معنی هستند
I am out of sorts
روبه راه نیستم
جدا سازی
اسم: جور - نوع
فعل: جور کردن ( مرتب کردن - دسته بندی کردن )
در بین حروف چین ها چاپخانه �یک حرف که از فلز ریخته گری شده باشد� معروف بود.
عکس زیر این حرف را نشان می دهد.
sort
sort
همریشه با :
آلمانی : Sorte ( زُرته )
پارسی : سَرده ، سَرتِه ، ( سَرتَک ، پَهلَوی )
kind type class
We sort the silverware in the drawer
Sort مرتب کردن
ما ست چنگال و قاشق رو به صورت مرتب در کشو گذاشتیم.
مرتب سازی
بر طرف کردن مشکل، حل مشکل، در اصطلاح عامیانه به معنای ردیف شدن ( مرتب شدن ) . . The problem with the engine was soon sorted مشکل موتور ماشین زود حل شد.
مسئولیت مدنی
نژاد، نوع ، گونه؟رقم
کنار هم چیدن.
سنخ
متصل کردن
وصل کردن
همراه کردن
چسباندن

Kind of
Type
نوع
گونه
نوع، موضوع، جور، رقم، گونه
ردیف
I, m out of sort روبه راه نیستم
نوع انواع گونه
نوع، گونه
مرتب کردن
نظم دادن

مرتب کردن،
organize,
Kind of
مرتب سازی

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٠)

بپرس