اسم ( noun )
• (1) تعریف: the quality or condition of having worldly knowledge, elegant refinement, or technological complexity.
• مشابه: civilization, elegance, experience, polish, taste
• مشابه: civilization, elegance, experience, polish, taste
- The girl had grown up somewhat cloistered and lacked the sophistication that many of her peers at college possessed.
[ترجمه جواد کیهان] دختره تا حدودی ایزوله بزرگ شده بود و فاقد پختگی سایر هم سن و سالای دانشگاهش بود|
[ترجمه گوگل] دختر تا حدودی در خانه بزرگ شده بود و فاقد پیچیدگی بود که بسیاری از همسالانش در کالج داشتند[ترجمه ترگمان] این دختر تا حدی ساکن شده بود و فاقد پیچیدگی آن بود که بسیاری از همسالان او در کالج بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He impressed her with his sophistication--his vast knowledge of the theater, art, and exotic cuisines.
[ترجمه گوگل] او او را تحت تأثیر پیچیدگی خود قرار داد - دانش گسترده او از تئاتر، هنر و غذاهای عجیب و غریب
[ترجمه ترگمان] او او را با مهارت و پیچیدگی اش تحت تاثیر قرار داد - - دانش وسیع او از تئاتر، هنر و غذاهای عجیب و غریب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او او را با مهارت و پیچیدگی اش تحت تاثیر قرار داد - - دانش وسیع او از تئاتر، هنر و غذاهای عجیب و غریب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Robots are becoming machines of great sophistication capable of understanding the subtleties of human language.
[ترجمه گوگل] روباتها در حال تبدیل شدن به ماشینهایی با پیچیدگی بالا هستند که قادر به درک ظرافتهای زبان انسان هستند
[ترجمه ترگمان] ربات ها در حال تبدیل شدن به ماشین هایی با پیچیدگی بزرگ هستند که قادر به درک the زبان انسان هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ربات ها در حال تبدیل شدن به ماشین هایی با پیچیدگی بزرگ هستند که قادر به درک the زبان انسان هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: the process of gaining worldly wisdom or urbanity.