sophisticated

/səˈfɪstɪˌketəd//səˈfɪstɪkeɪtɪd/

معنی: مصنوعی، تصنعی، غیر طبیعی، در سطح بالا، خبره وماهر، مشکل وپیچیده
معانی دیگر: فرهیخته، کارکشته، وارد، پخته، چشم و گوش باز، پیراسته، آگاه، بافرهنگ، بامعرفت، (از نظر فکری و فرهنگی) پرمایه، پیشرفته، پرمغز، ناسره، ناخالص، قاتی دار، رقیق شده، ناناب، (متن) دارای دست بردگی، مخدوش، تحریف شده، دستکاری شده، پیچیده، مدغم، چند جنبه ای، عالمانه، چیره دستانه، مشگل وپیچیده، سوفسطایی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: sophisticatedly (adv.)
(1) تعریف: having knowledge or experience of the world or of culture, esp. in connection with the manners and ways of adult society; not naive or simple; worldly-wise.
مترادف: cosmopolitan, cultured, worldly, worldly-wise
متضاد: coarse, crude, naive, primitive, provincial, unsophisticated
مشابه: blas�, experienced, knowing, knowledgeable, mature, polished, refined, seasoned, shrewd, slick, suave, traveled, urbane

- She seemed very sophisticated to me, always knowing what to do and say in every situation.
[ترجمه Mahsa] به نظر من او بسیار کارکشته بود. همیشه میدانست در هر وضعیتی چه کار بکند و چه بگوید
|
[ترجمه گوگل] او برای من بسیار پیچیده به نظر می رسید و همیشه می دانست در هر موقعیتی چه باید بکند و چه بگوید
[ترجمه ترگمان] او به نظر من خیلی پیچیده بود، همیشه می دانست چه باید کرد و در هر موقعیتی چه بگوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A year abroad and two years at the university had made him much more sophisticated than when I had known him in high school.
[ترجمه sajad] یک سال در خارج و دو سال در دانشگاه او را کار کشته تر از زمانی ساخته بود که من در دبیرستان با او آشنا شده بودم
|
[ترجمه گوگل] یک سال خارج از کشور و دو سال در دانشگاه او را بسیار پیشرفته‌تر از زمانی که در دبیرستان می‌شناختمش کرده بود
[ترجمه ترگمان] یک سال در خارج و دو سال در دانشگاه او را پیچیده تر از زمانی ساخته بود که من در دبیرستان با او آشنا شده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The sophisticated audience understood the various allusions in the play.
[ترجمه Meysam] تماشاچیان حرفه ای قوانین بازی را می دانند.
|
[ترجمه گوگل] تماشاگران ماهر اشارات مختلف نمایش را درک کردند
[ترجمه ترگمان] تماشاگران پیچیده اشارات گوناگون نمایشنامه را درک می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: very complicated or complex.
مترادف: complex, complicated, intricate, subtle
متضاد: crude, naive, primitive, rustic, simple, unsophisticated
مشابه: advanced, elaborate, fancy, modern

- The company uses sophisticated machinery to engineer its products.
[ترجمه گوگل] این شرکت از ماشین آلات پیشرفته برای مهندسی محصولات خود استفاده می کند
[ترجمه ترگمان] شرکت از ماشین آلات پیچیده برای مهندسی محصولات خود استفاده می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: appealing to knowledgeable, experienced, or refined persons.
مترادف: elegant
متضاد: simple
مشابه: affected, fancy, fine, high-toned, highbrow, polished, refined

- a sophisticated menu
[ترجمه گوگل] یک منوی پیچیده
[ترجمه ترگمان] یک منو پیچیده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. sophisticated oil
روغن دارای ناخالصی

2. a sophisticated journalist
یک روزنامه نویس بافرهنگ

3. a sophisticated novel
یک رمان پرمغز

4. a sophisticated text
متن دستکاری شده

5. a sophisticated youth
یک جوان چشم و گوش باز

6. the sophisticated methods of modern research
روش های پیچیده ی پژوهش های امروزی

7. very sophisticated machinery
ماشین آلات بسیار پیشرفته

8. rose oil is sophisticated with geraniol
عطر را با ژرانیول رقیق می کنند.

9. They are cheating but are sophisticated enough to avoid detection.
[ترجمه حسن] آنها تقلب میکنند اما برای اجتناب از لو رفتن، به اندازه کافی ماهر ( خبره ) هستند.
|
[ترجمه گوگل]آنها تقلب می کنند اما به اندازه کافی پیچیده هستند تا از شناسایی جلوگیری کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها تقلب می کنند اما به اندازه کافی پیچیده هستند که از تشخیص اجتناب کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Marketing techniques are becoming increasingly sophisticated.
[ترجمه گوگل]تکنیک های بازاریابی به طور فزاینده ای پیچیده می شوند
[ترجمه ترگمان]تکنیک های بازاریابی به طور فزاینده ای پیچیده شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I never enjoys reading sophisticated novels.
[ترجمه گوگل]من هرگز از خواندن رمان های پیچیده لذت نمی برم
[ترجمه ترگمان]من هیچ وقت از خواندن رمان های پیچیده لذت نبرده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Mark is a smart and sophisticated young man.
[ترجمه گوگل]مارک یک مرد جوان باهوش و پیچیده است
[ترجمه ترگمان]مارک یک جوان باهوش و زیرک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Mr. Smith is a sophisticated world traveler.
[ترجمه میثم جاجرمی] آقای اسمیت یک جهانگرد دنیادیده است
|
[ترجمه گوگل]آقای اسمیت یک جهانگرد پیچیده است
[ترجمه ترگمان]اقای اسمیت یک مسافر پیشرفته جهانی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She was slim, svelte, and sophisticated.
[ترجمه اسحاقی] او باریک اندام و خوش ترکیب و طریف و بافرهنگ بود.
|
[ترجمه گوگل]او لاغر، شیک و پیچیده بود
[ترجمه ترگمان]او لاغر، لاغر و sophisticated بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Her behaviour was a peculiar mixture of the sophisticated and the childlike.
[ترجمه گوگل]رفتار او آمیزه ای عجیب از پیچیده و کودکانه بود
[ترجمه ترگمان]رفتارش مخلوطی از پیچیده و کودکانه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Honeybees use one of the most sophisticated communication systems of any insect.
[ترجمه گوگل]زنبورهای عسل از یکی از پیچیده ترین سیستم های ارتباطی در بین حشرات استفاده می کنند
[ترجمه ترگمان]Honeybees از یکی از پیچیده ترین سیستم های ارتباطی حشرات استفاده می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. He comes across as an intelligent, sophisticated, charmer.
[ترجمه گوگل]او به عنوان فردی باهوش، پیچیده، جذاب شناخته می شود
[ترجمه ترگمان]او به عنوان یک زن باهوش، باهوش و جذاب به دنیا می آید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The equipment was extremely sophisticated and was monitored from a central control-panel.
[ترجمه گوگل]تجهیزات فوق العاده پیچیده بود و از یک کنترل پنل مرکزی نظارت می شد
[ترجمه ترگمان]این تجهیزات بسیار پیچیده بوده و از یک کنترل مرکزی نظارت شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The sophisticated avionics enable the helicopter to operate at night.
[ترجمه گوگل]اویونیک پیشرفته هلیکوپتر را قادر می سازد در شب کار کند
[ترجمه ترگمان]ارتباطات پیچیده ارتباطات هوایی، این هلیکوپتر را قادر می سازد تا در شب فعالیت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مصنوعی (صفت)
accrete, artificial, false, sophisticated, dummy, feigned, artful, forged, made-up, factitious, factitive, postiche, nonrepresentational

تصنعی (صفت)
sophisticated, dummy, mannered, put-on, self-imposed

غیر طبیعی (صفت)
preposterous, sophisticated, uncanny, supernatural, factitious, factitive, unnatural, subnormal, preternatural

در سطح بالا (صفت)
sophisticated

خبره و ماهر (صفت)
sophisticated

مشکل و پیچیده (صفت)
sophisticated

انگلیسی به انگلیسی

• seasoned, worldly-wise; refined, cultured; complex, intricate, complicated
a sophisticated person knows about culture, fashion, and other matters that are considered socially important.
a sophisticated machine, device, or method is more advanced or complex than others.

پیشنهاد کاربران

فاخر
پخته تر/ جاافتاده تر/ جامع تر
A sophisticated description
یک تعریف جامع تر / یک تعریف پخته تر /یک تعریف جاافتاده تر
غیر متعارف
Full - fledged
Full - blown
آدم حسابی
غامض
پیچیده، پیشرفته
مثال: The new technology is very sophisticated.
فناوری جدید بسیار پیچیده است.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
If someone is sophisticated, they know many things about the world
offering cultural activities, fashionable shops and restaurants, etc.
خبره
گیج کننده، پیچیده
شیک
زیبا
برازنده
غنی
در اصطلاح نظامی، به معنی دست ساز است. sophisticated bombs یعنی بمب های دست ساز که معمولا شورشیان و شبه نظامیان ، علیه مخالفین خود استفاده می کنند.
قلنبه سلنبه
فرهیخته ؛ پیشرفته , پیچیده
– He's very suave and sophisticated
– She seemed very sophisticated to me
– highly sophisticated computer systems
– The company uses sophisticated machinery
– I never enjoys reading sophisticated novels
🌠 SOPHISTICATED 🌠
ADJECTIVE
[more sophisticated; most sophisticated]
1
a : having or showing a lot of experience and knowledge about the world and about culture, art, literature, etc.
◀️She was a sophisticated and well - traveled woman.
...
[مشاهده متن کامل]

◀️She has sophisticated tastes.
b : attractive to fashionable or sophisticated people
◀️a swank and sophisticated restaurant
2 : highly developed and complex
◀️a sophisticated computer network
◀️sophisticated technologies
◀️Her knitting technique is more sophisticated than mine
🌠 SOPHISTICATION 🌠
NOUN
◀️She is admired for her sophistication and sense of style.
◀️the growing sophistication of new technologies
🌠 SOPHISTICATEDLY 🌠
ADVERB
معنی Sophisticated :
۱. فرهیخته، مجرب، دنیا دیده، خیلی با اطلاعات و پُر از بار علمی و تجربه، پر مغز، کار آزموده
۲. جذاب، طبق مد روز، مدرن، باکلاس، شیک
۳. بغرنج و پیچیده، توسعه یافته و پیشرفته
🌠 CONNOISSEUR 🌠
noun
[count] : a person who knows a lot about something ( such as art, wine, food, etc. ) : an expert in a particular subject
wine connoisseurs
◀️ She is a connoisseur of African art.
خبره، مطلع، دانشور و پر اطلاع ( خصوصا در موضوعاتی مثل هنر، غذا، ایده، . . . ) / کسیکه در یک موضوع فوق حرفه ای هست

دنیا دیده
1 - در مورد تکنولوژی: بسیار پیشرفته و پیچیده
2 - در مورد اشخاص: دارای تجربه جهانی و مطلع از هنر و فرهنگ
سَهلُ مُمتَنِع ( سهل و ممتنع )
مصنوعی_ناخالص
برای انسان:کارآزموده و خبره

برای بحث و سوال: موشکافانه، پیچیده

لاکچری. سطح بالا
sophisticated lifestyle سبک زندگی لاکچری ( سطح بالا )
Adjective :
مدرن
تراز اول
پیشرفته
فرهیخته
ماهر
That's fine if you're an extrovert, feel you want to make some obscure political point or are so sophisticated that you can pull it off with bravado
پیشرفته ، مشکل و پیچیده
فهمیده
مثال
He's very suave and sophisticated
اون خیلی فهمیده و خوش برخورده .
میتونید به کانال اینستاگرام من سر بزنید برای یادگیری لغات دیگه همراه با مثال .
languageyar@
Master sophisticated. امورش سطح بالا. امورش با کیفیت
با کلاس
سطح بالا
بالقوه
1. پخته، کارآزموده
2. پیشرفته
پیشرفته
راجع انسان :فاضل ، کار آزموده
پیچیده، مصنوعی
جواب پس داده
دررمورد انسان:
1. پیشرفته ( دررمورد تجهیزات و ماشین آلات )
2. پخته، پرمغز، فرهیخته ( دررمورد انسان )
مشکل و پیچیده
[مدیریت تولید] پیشرفته
بغرنج
همه جانبه ( یعنی توجه به همۀ ابعاد یک مسئله )
کارازموده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٣)

بپرس