صفت ( adjective )
مشتقات: sophisticatedly (adv.)
مشتقات: sophisticatedly (adv.)
• (1) تعریف: having knowledge or experience of the world or of culture, esp. in connection with the manners and ways of adult society; not naive or simple; worldly-wise.
• مترادف: cosmopolitan, cultured, worldly, worldly-wise
• متضاد: coarse, crude, naive, primitive, provincial, unsophisticated
• مشابه: blas�, experienced, knowing, knowledgeable, mature, polished, refined, seasoned, shrewd, slick, suave, traveled, urbane
• مترادف: cosmopolitan, cultured, worldly, worldly-wise
• متضاد: coarse, crude, naive, primitive, provincial, unsophisticated
• مشابه: blas�, experienced, knowing, knowledgeable, mature, polished, refined, seasoned, shrewd, slick, suave, traveled, urbane
- She seemed very sophisticated to me, always knowing what to do and say in every situation.
[ترجمه Mahsa] به نظر من او بسیار کارکشته بود. همیشه میدانست در هر وضعیتی چه کار بکند و چه بگوید|
[ترجمه گوگل] او برای من بسیار پیچیده به نظر می رسید و همیشه می دانست در هر موقعیتی چه باید بکند و چه بگوید[ترجمه ترگمان] او به نظر من خیلی پیچیده بود، همیشه می دانست چه باید کرد و در هر موقعیتی چه بگوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A year abroad and two years at the university had made him much more sophisticated than when I had known him in high school.
[ترجمه sajad] یک سال در خارج و دو سال در دانشگاه او را کار کشته تر از زمانی ساخته بود که من در دبیرستان با او آشنا شده بودم|
[ترجمه گوگل] یک سال خارج از کشور و دو سال در دانشگاه او را بسیار پیشرفتهتر از زمانی که در دبیرستان میشناختمش کرده بود[ترجمه ترگمان] یک سال در خارج و دو سال در دانشگاه او را پیچیده تر از زمانی ساخته بود که من در دبیرستان با او آشنا شده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The sophisticated audience understood the various allusions in the play.
[ترجمه Meysam] تماشاچیان حرفه ای قوانین بازی را می دانند.|
[ترجمه گوگل] تماشاگران ماهر اشارات مختلف نمایش را درک کردند[ترجمه ترگمان] تماشاگران پیچیده اشارات گوناگون نمایشنامه را درک می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: very complicated or complex.
• مترادف: complex, complicated, intricate, subtle
• متضاد: crude, naive, primitive, rustic, simple, unsophisticated
• مشابه: advanced, elaborate, fancy, modern
• مترادف: complex, complicated, intricate, subtle
• متضاد: crude, naive, primitive, rustic, simple, unsophisticated
• مشابه: advanced, elaborate, fancy, modern
- The company uses sophisticated machinery to engineer its products.
[ترجمه گوگل] این شرکت از ماشین آلات پیشرفته برای مهندسی محصولات خود استفاده می کند
[ترجمه ترگمان] شرکت از ماشین آلات پیچیده برای مهندسی محصولات خود استفاده می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شرکت از ماشین آلات پیچیده برای مهندسی محصولات خود استفاده می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: appealing to knowledgeable, experienced, or refined persons.
• مترادف: elegant
• متضاد: simple
• مشابه: affected, fancy, fine, high-toned, highbrow, polished, refined
• مترادف: elegant
• متضاد: simple
• مشابه: affected, fancy, fine, high-toned, highbrow, polished, refined
- a sophisticated menu