soon

/ˈsuːn//suːn/

معنی: قریبا، بزودی، زود، عنقریب، طولی نکشید
معانی دیگر: به زودی، فورا، فوری، بلافاصله

بررسی کلمه

قید ( adverb )
حالات: sooner, soonest
(1) تعریف: in a short time; shortly.
مترادف: anon, by and by, directly, shortly, straightaway
مشابه: betimes, presently

- Dinner will be ready soon.
[ترجمه محمد رضا دادوی] شام به زودی آماده میشود
|
[ترجمه مهتاب سلطانی] شام خیلی زود آماده خواهد شد
|
[ترجمه شام به زودی حاضر می شود] شام به زودی حاضر می شود
|
[ترجمه Janan] شام به زودی آماده می شود 🍂
|
[ترجمه مهناز مهرابی] شام زود آماده میشه 🍜🍽️
|
[ترجمه علی] شام شنا ب زودی اماده خواهد شد
|
[ترجمه گوگل] شام به زودی آماده می شود
[ترجمه ترگمان] شام بزودی آماده میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: promptly; quickly.
مترادف: directly, forthwith, immediately, promptly, quickly
مشابه: lickety-split, on the spot, pronto, rapidly, straightaway, swiftly

- Please call as soon as you get home.
[ترجمه N.S] لطفا به محض اینکه به خانه رسیدید با ما تماس بگیرید و ما را در جریان قرار دهید
|
[ترجمه Armita] لطفا به محض رسیدن به خانه با من تماس بگیرید
|
[ترجمه مهناز مهرابی] به محض اینکه به خانه رسیدید تماس حاصل نمایید
|
[ترجمه گوگل] لطفا به محض رسیدن به منزل تماس بگیرید
[ترجمه ترگمان] لطفا به محض اینکه اومدی خونه زنگ بزن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: willingly.
مترادف: readily, willingly
مشابه: freely

- I'd as soon stay home.
[ترجمه anime] من به زودی به خانه خواهم آمد .
|
[ترجمه مهناز مهرابی] بزودی میام خونه
|
[ترجمه گوگل] من به زودی در خانه می مانم
[ترجمه ترگمان] به زودی به خانه خواهم آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. soon after her husband's death, she pined away and died too
اندکی پس از مرگ شوهرش او هم دق کرد و مرد.

2. soon after the operation, he died
کمی پس از عمل جراحی مرد.

3. soon after, denmark fell to the germans
اندکی بعد دانمارک توسط آلمان ها فتح شد.

4. soon afterward he died
اندکی پس از آن درگذشت.

5. soon byron's fame eclipsed everyone else's
کمی نپایید که (شهرت) بایرون،شهرت همه را تحت الشعاع قرار داد.

6. soon he found the method for the performance of his duties
به زودی به شیوه ی انجام وظایفش پی برد.

7. soon his injury mended
جراحات او به زودی شفا یافت.

8. soon his real intention became plain
به زودی قصد واقعی او آشکار شد.

9. soon it will be spring
بهار بزودی فرا خواهد رسید.

10. soon my fear vanished
به زودی واهمه ی من زایل شد.

11. soon she herself became the pivot of attention
به زودی خود او مرکز توجه شد.

12. soon the absurdity of the accusations advanced by him became evident
پوچی اتهاماتی که او مطرح کرده بود بزودی آشکار شد.

13. soon the children fleshed up
بچه ها به زودی چاق شدند.

14. soon the excellence of his character impressed everyone
به زودی والایی شخصیت او همه را تحت تاثیر قرار داد.

15. soon the house was turned into a den of thieves
دیری نپایید که آن خانه به لانه دزدان تبدیل گشت.

16. soon the magazine became a showcase for young writers
به زودی آن مجله هنرنمای نویسندگان جوان شد.

17. soon the novelty of living in a palace wore off
پس از اندکی زندگی در کاخ تازگی خود را از دست داد.

18. soon the trees will flower and the sky will smile
به زودی درختان گل خواهند داد و آسمان لبخند خواهد زد.

19. soon after
کمی بعد،اندکی پس از

20. soon afterward
کمی بعد،اندکی بعد (از آن)

21. as soon as anything happens he runs to his mother's lap
تا چیزی می شود به دامن مادرش پناه می برد.

22. as soon as he arrived in town, he went to the base and reported for duty
به محض این که وارد شهر شد به پادگان رفت و خود را برای انجام وظیفه معرفی کرد.

23. as soon as he entered the room, they let him have it
تا وارد اتاق شد ریختند بر سرش.

24. as soon as he got home, his wife would start carping
به مجرد اینکه به خانه می رسید زنش شروع می کرد به نق زدن.

25. as soon as he got the ball, he was tackled
به مجرد اینکه توپ را گرفت او را تکل کردند.

26. as soon as he opens his mouth, his wife snaps at him
تا دهانش را باز می کند زنش به او تشر می زند.

27. as soon as he sat on the dentist chair, he tensed up
تا روی صندلی دندانپزشک نشست،عصبی شد.

28. as soon as he saw her his cheeks colored
تا او را دید گونه هایش سرخ شد.

29. as soon as he saw me he ducked behind a fence
مرا که دید پشت نرده قایم شد.

30. as soon as he saw me he smiled
تا مرا دید لبخند زد.

31. as soon as he saw the bear, he took to the nearest tree
تا خرس را دید به نزدیک ترین درخت پناه برد.

32. as soon as he saw the enemy, his courage deserted him
تا دشمن را دید جرات خود را از دست داد.

33. as soon as he saw the meat, the dog slobbered
با دیدن گوشت آب دهان از لب و لوچه ی سگ جاری شد.

34. as soon as he saw the rotten corpse he recoiled with disgust
تا جسد فاسد شده را دید از شدت تنفر یکه خورد.

35. as soon as he saw the thief, he reached for his gun
تا دزد را دید دست برد به طرف تپانچه اش.

36. as soon as he took over, everything clicked
به مجرد آن که او کارها را به عهده گرفت همه چیز روبراه شد.

37. as soon as i looked at her, she withdrew her glance
تا به او نگاه کردم (او) نگاهش را برگرداند به طرف دیگر.

38. as soon as i opened the hatch a mouse popped out
تا دریچه را باز کردم یک موش بیرون پرید.

39. as soon as i said i have no money, she flashed out at me
تا گفتم پول ندارم بر سرم فریاد زد.

40. as soon as i saw the donkey, i sheered off to the left
تا الاغ را دیدم (اتومبیل را) به چپ پیچیدم.

41. as soon as i touched his wound he yelped
تا دست به زخم او زدم دادش بلند شد.

42. as soon as me saw the cake, he smacked his lips
تا کیک را دید شروع کرد به لب مزه کردن.

43. as soon as money was mentioned he flew off the handle
به مجرد آنکه حرف پول به میان آمد از کوره در رفت.

44. as soon as possible
هر چه زودتر

45. as soon as school ended, my mother would bundle us off to kashan
به مجرد تمام شدن مدرسه مادرم ما را راهی کاشان می کرد.

46. as soon as she collapsed we rushed her to a hospital
به مجرد از حال رفتن او را به بیمارستان رساندیم.

47. as soon as she heard shemr's name, her face puckered
تا اسم شمر را شنید چهره اش چین افتاد.

48. as soon as she saw me she primmed
تا مرا دید خودش را گرفت.

49. as soon as she saw my red tie she began to fume
تا کراوات قرمز مرا دید از کوره در رفت.

50. as soon as she saw the broken dish, she pouted and. . .
تا بشقاب شکسته را دید لب و لوچه اش آویزان شد و . . .

51. as soon as she saw the mouse, she screamed
تا موش را دید جیغ زد.

52. as soon as she saw the policeman, she quickened her steps
تا مامور پلیس را دید قدم های خود را تند کرد.

53. as soon as spring arrived, she discarded her winter clothes
به مجرد فرار رسیدن بهار لباس های زمستانی خود را کنار گذاشت.

54. as soon as the cat saw the snake, it became ruffled
گربه تا مار را دید براق شد.

55. as soon as the horse saw the snake, it reared
تا اسب مار را دید روی دو پا بلند شد.

56. as soon as the teacher turned his back, the girls tittered
تا معلم پشتش را به آنها کرد دخترها هرهر خنده را سر دادند.

57. as soon as the telephone rings, ali pounces on it
(مجازی) تا تلفن زنگ می زند علی می پرد و آن را بر می دارد.

58. as soon as the words were spoken, she was sorry
به مجرد گفتن آن کلمات پشیمان شد.

59. as soon as they amassed enough money, they decided to take a trip
به مجرد اینکه پول کافی جمع کردند تصمیم گرفتند به سفر بروند.

60. as soon as they entered, i seized their intent
تا وارد شدند منظورشان به دلم برات شد.

61. as soon as they found that the salary would be insignificant, all of the job's candidates shied away
تا فهمیدند حقوق ناچیز خواهد بود همه ی متقاضیان آن شغل منصرف شدند.

62. as soon as they saw me, they laughed
تا مرا دیدند خندیدند.

63. he soon acclamated to the heat and was not uncomfortable
چیزی نگذشت که به گرما عادت کرد و دیگر ناراحت نبود.

64. he soon became a darling of the multitudes
او به زودی محبوب توده های مردم شد.

65. he soon became acquainted with the complexities of political life
به زودی با پیچیدگی های زندگی سیاسی آشنا شد.

66. he soon became an object of the people's hatred
به زودی آماج تنفر مردم شد.

67. he soon consumed his father's inheritance
به زودی ارث پدرش را به باد داد.

68. he soon developed a feel for the job
به زودی لم کار به دستش آمد.

69. he soon found his own literary niche
به زودی به مقام ادبی شایسته ای دست یافت.

70. he soon got tired of the merry-go-round of tehran's parties
به زودی از مهمانی های پر سر و صدای تهران خسته شد.

مترادف ها

قریبا (قید)
almost, presently, soon, well-nigh

بزودی (قید)
presently, soon, anon, quickly, early, by and by, erelong

زود (قید)
soon, betimes

عنقریب (قید)
presently, soon, shortly

طولی نکشید (قید)
soon

انگلیسی به انگلیسی

• within a short time; quickly; at the nearest opportunity; willingly, readily
if something is going to happen soon, it will happen after a short time. if something happened soon after a particular time or event, it happened a short time after it.
if you say that something will happen as soon as something else happens, you mean that it will happen immediately after the other thing.
you say the sooner the better when you think something should be done as soon as possible.
if you say that something will happen sooner or later, you mean that it will certainly happen, even though it might take a long time.
if you say that no sooner did one thing happen than another thing happened, you mean that the second thing happened immediately after the first.
if you say that you would sooner do something, you mean that you would prefer to do it.

پیشنهاد کاربران

دیری نمی پایید
طولی نکشید که . . . . . . . .
Adverb
Soon means early or quickly
❤️❤️ کانون زبان ایران ❤️❤️
🔥🔥 Reach2 🔥🔥
امیدوارم به کارتون اومده باشه 🌹🌹🌹
به زودی
مثال: We will leave for the airport soon.
ما به زودی به فرودگاه می ریم.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
واژه soon هم ریشه با واژه زود هست و مانای هردو هم یکی هست. هردو به مانای به زودی و چیزی که در آینده رخ میدهد هست.
قریبا، بزودی، زود
before long
بازیکن فوتبال
و کاپیتان تیم ملی کره جنوبی
عجله زیاد
آنی شوم آماده میشه.
momentarily
erelong
به سرعت
به سرعت . سریع . بلافاصله
قید soon به معنای به زودی یا زود
معادل فارسی قید soon به زودی یا زود است. این قید به آینده نزدیک که قرار است در آن اتفاقی بخصوص بیفتد، اشاره می کند. مثال:
!i'll see you soon ( به زودی میبینمت! )
منبع: سایت بیاموز
Soon == early or quickly
کمی بعد
اندک مدتی بعد
طولی نکشید که
Adverb
Soon means early or quickly
فورا، سریع، زود:
Write soon فورا بنویس
کانون زبان ایران
سریع تر، زودتر
به زودی ، هر چه سریعتر
به زودی سریعا
خیلی زود، فورا
غیره
Feelings: love, fear, joy, and so on.
مدتی کوتاه
به زودى
معنی: سریع، زود، فوری، بلا فاصله،
I hope that I can see you soon again 📰
من امیدوارم که بتونم بزودی دوباره تو رو ببینم
مانند آن، نظیر آن
تعریف: in a short time; shortly.
• مترادف: anon, by and by, directly, shortly, straightaway
• مشابه: betimes, presently
تعریف: in a short time; shortly.
• مترادف: anon, by and by, directly, shortly, straightaway
• مشابه: betimes, presently

سریع. بزودی. فوری. تند
به معنی بزودی است. مثلcoming soon
ب زودی . سریع . بلافاصله .
دیری نپایید که، اندکی پس از آن
بی درنگ - فوری
بی درنگ. فوری
زود، سریع
به زودی، فورا، بلافاصله
به زودی ، کمی بعد تر
به زودی
can we stop soon?
آیا ما میتونیم به زودی متوقف بشیم؟
And so on
- و الا آخر
- و بقیه ی. . . ( مسایل، کارها، چیزها ، یا هر چیزی که در جملات قبل گفته شده )
و باقیِ . . . .
- و غیره
/ And et cetera
etc
and so forth
and the rest
blah blah blah
طولی نکشید
سریع - زود - بدون درنگ
زود
قربب الوقوع
ازاین قبیل
در اولین فرصت
بزودی
quickly فوری. سریع
Soon means early or quickly
زمان
به زودی ، در اولین فرصت

بزودی، سریع
See you soon
به زودی میبینمت.
و بهمین ترتیب
سریع
بزودی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٩)

بپرس