something

/ˈsəmθɪŋ//ˈsʌmθɪŋ/

معنی: چیزی، یک چیزی، چیزی، قدری، تا اندازهای
معانی دیگر: چیز ظاهرا مهم

بررسی کلمه

ضمیر ( pronoun )
(1) تعریف: an undetermined or unspecified thing.
متضاد: nothing

- Something smells musty.
[ترجمه زهرا] من یه چیزی پوشیدم
|
[ترجمه حمید] چیزی بوی کپک میده.
|
[ترجمه من] چیزی بوی کپک میده
|
[ترجمه Jung kook] چیزی وجود میاید.
|
[ترجمه دلسا] یک چیزی بوی کپک می دهد
|
[ترجمه :)] بیا بریم یه چیزی بخوریم
|
[ترجمه مهدی] من چیزی پوشیدم
|
[ترجمه ایلیا] چیزی من خریدم
|
[ترجمه گوگل] یه چیزی بوی کپک میده
[ترجمه ترگمان] یه چیزی بوی کپک میده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: an unspecified or forgotten word, part, number, or amount.

- I think the cost was sixty something.
[ترجمه سهیل حاتمی] من فکر میکنم قیمت چیزی حدود ۶۰ بود
|
[ترجمه ک سانا] فکر کنم قیمت ۶۰ است
|
[ترجمه مهشید] من فک میکنم قیمت چیزی تقریباً ۶۰ بوده
|
[ترجمه Me] من فکر میکنم هزینه یه چیزی ۶۰بود
|
[ترجمه ایدا] فکر می کنم هزینه ی این چیز ۶۰ دلار است
|
[ترجمه حمیدرضا] فکر کنم قیمتش 60 و خرده ای بود.
|
[ترجمه گوگل] فکر کنم هزینه شصت چیزی بود
[ترجمه ترگمان] فکر کنم قیمتش ۶۰ بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
• : تعریف: in some degree or amount.

- It feels something like snow.
[ترجمه ارشیدا] این مثل یک برف است
|
[ترجمه گوگل] چیزی شبیه برف احساس می شود
[ترجمه ترگمان] یه چیزی مثل برف رو حس می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. something interesting
یک چیز جالب توجه

2. something occurred to me that i had never thought of before
چیزی به خاطرم خطور کرد که هرگز فکرش را نکرده بودم.

3. something seemed to be churning up inside her
گویی چیزی درون او را عذاب می داد.

4. something seems to be the matter
مثل اینکه اشکالی پیش آمده است.

5. something seems to be up
مثل اینکه یک چیزی در شرف وقوع است.

6. something that shakes the judges from their benches
آنچه که قضات را در مسند خود به لرزه در می آورد

7. something to read
چیزی برای خواندن

8. something went into her eye and she started blinking
چیزی به چشمش رفت و او شروع به چشم بر هم زدن کرد.

9. something comes to (or reaches) somebody's ears
(خبر و شایعه و غیره) به گوش کسی رسیدن

10. something else
(خودمانی - شخص یا چیز) عالی،محشر،هنگامه

11. something like
تقریبا مثل،تا اندازه ای همانند

12. something of a
تااندازه ای،قدری

13. something to spare
مازاد (چیزی)،چیز زیادی،اضافه،بیش از نیاز

14. . . . something rotten in the state of denmark
(شکسپیر) . . . چیزی فاسد در حکومت دانمارک

15. there's something in what he says
حرف های او چندان بی ربط نیست.

16. breathe something into something
چیزی را دارای چیزی کردن،جان تازه دادن

17. bring something home to
1- (مطلبی را) روشن کردن،حالی کردن،تحت تاثیر قرار دادن 2- تقصیر را بگردن کسی انداختن،مقصر قلمداد کردن

18. bring something to an end
به پایان رساندن،دست برداشتن

19. bring something to someone's notice
چیزی را به توجه کسی رساندن،کسی را از چیزی آگاه کردن

20. color something in
(تصویر سفید را با مداد رنگ و غیره) رنگی کردن

21. dig something into something (dig something in)
کندن و با خاک آمیختن

22. dig something over
(خاک) کندن و زیر و رو کردن،کند و کاو کردن،شخم زدن،بیل زدن

23. do something off one's own bat
(انگلیس - عامیانه) سرخود عمل کردن،خودسری کردن

24. do something on one's own responsibility
به مسئولیت خود کاری را انجام دادن

25. drag something up
گریز زدن به (در صحبت)،سبز کردن،به رخ کشیدن

26. drink something down (or up)
تا ته سر کشیدن،(به سرعت) نوشیدن

27. fob something on (or onto) somebody
چیزی را به کسی قالب کردن

28. get something off one's chest
(عامیانه) دق دل را درآوردن،گلایه کردن،عقده ی خود را گشودن

29. get something out of one's system
از شر وسواس یا وابستگی به چیزی رهاشدن،قید چیزی را زدن

30. have something (or nothing) on someone
(عامیانه) مدرک جرم یا دلیل کافی بر علیه کسی داشتن (یا نداشتن)

31. have something coming to one
استحقاق داشتن،سزاوار بودن

32. have something going for one
(خودمانی) به نفع کسی بودن

33. have something in one's pocket
به موفقیت خود اطمینان داشتن،صد در صد شانس کامیابی داشتن

34. have something on the ball
توانایی یا مهارت داشتن

35. hew something out
با کار سخت بدست آوردن یا نائل شدن

36. hold something against somebody
مورد نکوهش قرار دادن،کسی را برای کاری مذمت کردن،به رخ کسی کشیدن

37. insulate something (or someone) against something
(شخص یا چیزی را) از اثرات (بد) مصون نگهداشتن

38. know something backward(s)
خوب بلد بودن،از بر بودن

39. lay something to somone
(خودمانی) 1- چیزی را به کسی گفتن 2- چیزی را به کسی دادن

40. let something ride
چیزی را به حال خود گذاشتن

41. make something of
1- مورد استفاده قرار دادن،به کار زدن 2- اهمیت قائل شدن

42. make something plain
به وضوح نشان دادن با بیان کردن

43. match something against (or with) something
چیزی را با چیز دیگر به رقابت یا زورآزمایی درآوردن

44. or something
(عامیانه) یا چیزی دیگر

45. pack something away
بسته بندی و انبار کردن

46. pack something in
(عامیانه) ترک کردن،ول کردن،دست برداشتن

47. pack something in (or into) something
(در جای محدود) انباشتن،چپاندن،چپیدن

48. pack something out
از جمعیت پر کردن

49. pack something up
اسباب (یا لباس های) خود را بستن (و رفتن)

50. paint something in
(داخل خطوط تصویر یا چیزی را) رنگ کردن،(تصویر سفید را) رنگی کردن

51. pin something on someone
چیزی را به کسی نسبت دادن،تقصیر را به گردن کسی انداختن

52. plan something out
جزئیات چیزی را در نظر گرفتن و از پیش نقشه کشیدن

53. press something home
1- (با فشار) جا انداختن 2- تا موفقیت کامل کاری را پیگیری کردن

54. press something out of something
با فشار چیزی را (مثلا آب میوه) از چیزی بیرون آوردن

55. ram something down one's throat
چیزی را به کسی تحمیل کردن،به کسی چپاندن

56. read something over (or through)
از آغاز تا پایان چیزی را خواندن

57. rush something through
به شتاب تصویب یا تدوین یا مقرر (و غیره) کردن

58. scratch something out of something
(با مداد پاک کن یا خراشاندن) حذف کردن،پاک کردن،زدن

59. scratch something up
کاویدن و درآوردن

60. screw something out of somebody
(با حیله یا تهدید) درکشیدن،به زور گرفتن

61. screw something out of something
باپیچاندن چیزی را از چیز دیگر درآوردن،چلاندن

62. screw something up
با پیچ (ومهره) محکم کردن

63. seal something in
(با درزگیری و کیپ کردن و غیره) چیزی را در درون نگاه داشتن،حفظ کردن

64. seal something off
جلوی ورود و خروج را گرفتن،قرق کردن،بستن،مسدود کردن

65. shake something off
از شر چیزی راحت شدن،خلاص شدن

66. shake something off something
با تکان دادن چیزی را (از چیزی) زدودن،تکاندن

67. shake something up
با تکان دادن مخلوط کردن

68. share something with somebody
مشترکا از چیزی استفاده کردن،با هم خوردن،با هم در چیزی سهیم بودن

69. slap something on something
(مالیات یا قیمت و غیره ی چیزی را) افزودن،بالابردن

70. smell something (or somebody) out
(با بو کردن) پی بردن،کشف کردن

مترادف ها

چیزی (ضمير)
anything, something

یک چیزی (ضمير)
something

چیزی (قید)
anything, something, aught

قدری (قید)
some, little, something, slightly, somewhat

تا اندازه ای (قید)
something

انگلیسی به انگلیسی

• some object, unspecified object; special or remarkable person or thing (informal)
to a certain extent, somewhat; quite, to an extreme degree
some object, unspecified item; certain amount, some unknown quantity (i.e. twenty-something)
you use something to refer to an object, action, or quality without saying exactly what you mean.
if what you have or what has been done is something, it is useful, even if only in a small way.
if you say that a person or thing is something of a particular thing, you mean that they are that thing to a limited extent.
if you say that there is something in an idea or suggestion, you mean that it is quite good.

پیشنهاد کاربران

معنی کلمه something : چیزی
Example 1 : There is something in John's house
Example 2 : Linda wants to do something for her mother's birthday
بعضی چیزها
بعضی کار ها
چیزی
مثال: There's something strange about that house.
در مورد این خانه چیزی عجیب است.
امور
اموری
پدیده هایی
, خوب بود تشکر
یک چیز
یه چیزی
Fifty - somethings
یعنی پنجاه و خرده ای ساله ها،
کسانی که بین ۵۰ تا ۵۹ سال سن دارند
چیزظاهرامهم
یکی از معناهای آن در این قالب
Or something. . . . . . .
به معنای یه چیزی تو این مایه ها ، یه چیزی مثل آن
. Eg. Her name is Judith or Jullu or something
ضمیر something به معنای چیزی یا یک چیزی
معادل فارسی ضمیر something چیزی یا یک چیزی است. برای توصیف یک چیز یا شیء که شناخته شده نیست و یا به اسم آن اشاره نشده است، ( به جای اسم آن چیز ) از قید something استفاده می شود. مثال:
...
[مشاهده متن کامل]

?can i read you something else ( میتوانم برایت چیز دیگری بخوانم؟ )
?is there something you'd like to say ( آیا چیزی هست که بخواهی بگویی؟ )
منبع: سایت بیاموز

مترادف
چیز، موجود، وجود داشتن، ماده، شخص ، بودن ، مقاله، هدف ، کالا
doesn't that sound like something from higden?
منابع• https://www.thesaurus.com/browse/something
تا اندازه ای

تعدادی چیز ، مقداری چیز
موردی
?Isn't that something
جالب نیست؟
امر، مسئله
چیزی یا چیز دیگر
یعنی چیزی
چیزکی
چیزى
یک چیزی. یک مطلبی. یک موضوعی
کاری ، یک کاری
بعضی چیزها
چیزی دیگر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس