somebody

/ˈsəmˌbɑːdi//ˈsʌmbədi/

معنی: کسی، شخصی، یک کسی، یک شخص
معانی دیگر: یک شخصی، آدم حسابی، شخص مهم

بررسی کلمه

ضمیر ( pronoun )
• : تعریف: an unspecified person; someone.
متضاد: no one, nobody

- Somebody is ringing the doorbell.
[ترجمه مهنا] یکی داره زنگ در را میزند
|
[ترجمه ابوالفضل] یکی زنگ در را میزند
|
[ترجمه گوگل] یکی داره زنگ در رو میزنه
[ترجمه ترگمان] یکی داره زنگ در میزنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
حالات: somebodies
• : تعریف: a person of note or substance.
متضاد: nobody, nonentity
مشابه: heavy, notable

- She is a somebody in the world of publishing.
[ترجمه گوگل] او فردی در دنیای نشر است
[ترجمه ترگمان] او فردی در دنیای انتشار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. somebody copped my book
یک کسی کتاب مرا بلند کرد.

2. somebody else
کسی دیگر

3. somebody grabbed that lady's purse and ran off
شخصی کیف آن خانم را قاپید و فرار کرد.

4. somebody has been rummaging through the files
یک کسی پرونده ها را زیر و رو کرده است.

5. somebody has lifted my money!
یک نفر پول های مرا بلند کرده است !

6. somebody seems to have put a jinx on this radio; it breaks down for no reason
مثل اینکه یک کسی این رادیو را طلسم کرده است ; بی خودی خاموش می شود.

7. somebody stole ahmad's bicycle
یک نفر دوچرخه ی احمد را دزدید.

8. somebody swiped my book
یک کسی کتابم را بلند کرد.

9. somebody wants you
یک کسی تو را می خواهد.

10. somebody was singing in the next compartment
در کوپه ی مجاور یک نفر آواز میخواند.

11. somebody you know
کسی که او را می شناسی

12. apparently somebody has tampered with these documents
ظاهرا یک نفر این اسناد را دستکاری کرده است.

13. is somebody in the bath?
آیا در حمام کسی هست ؟

14. catch somebody with his pants down
(خودمانی) کسی را در موقعیت بدی غافلگیر کردن

15. determine somebody against something
کسی را برضد چیزی (یا در رد چیزی) مصمم کردن

16. do somebody proud
(عامیانه) خوب پذیرایی کردن،با احترام زیاد با کسی رفتار کردن

17. drag somebody down
خسته و مغموم کردن،افسرده کردن

18. drag somebody into doing something
(با زور یا اصرار) به کاری واداشتن

19. drag somebody up
(انگلیس - عامیانه - کسی یا بچه ای را) بد بار آوردن

20. drink somebody under the table
(بدون این که خود شخص مست بشود) دیگری را مست لایعقل کردن

21. dust somebody down
خود یا کسی را برای عمل آماده کردن،تمرین کردن،بازآموزی کردن

22. fob somebody off (with something)
کسی را گول زدن،کلاه سر کسی گذاشتن

23. give somebody a piece of one's mind
(عامیانه) رک و خودمانی صحبت کردن،نظر خود را صریحا گفتن

24. give somebody ideas
به کسی امید (معمولا بیهوده) دادن،تلقین کردن،فکر به سر کسی انداختن

25. give somebody in charge
(انگلیس) تحویل پلیس دادن

26. give somebody the elbow
(عامیانه) مورد کم لطفی یا بی وفایی قرار دادن،طرد کردن،دور کردن (از خود)

27. give somebody the pip
(انگلیس - عامیانه) ناراحت کردن،متنفر کردن،بیزار کردن

28. hedge somebody in
محدود کردن،احاطه کردن،دست و پاگیر شدن (برای کسی)

29. land somebody (or oneself) in something
(عامیانه) کسی (یا خود را) دچار دردسر و گرفتاری کردن

30. land somebody one
(عامیانه) زدن به کسی،خواباندن

31. land somebody with something
چیزی را وبال گردن کسی کردن (بعهده ی کسی انداختن)

32. make somebody welcome
با گرمی از کسی پذیرایی کردن

33. prejudice somebody against (or in favor of) somebody (or something)
کسی را دچار پیش داوری بر علیه (یا برله) کسی (یا چیزی) کردن

34. put somebody off his stroke
کسی را مردد کردن،آهنگ کسی را مختل کردن،روال کار کسی را بهم زدن

35. relieve somebody of something
1- شغلی را از کسی گرفتن،مستعفی کردن،معزول کردن 2- از اموال شخصی کسی مواظبت کردن،بار کسی را سبک کردن 3- (جیب کسی را) زدن

36. scare somebody into (or out of) something
با ترس و تهدید کسی را وادار به کاری (یا منصرف از کاری) کردن

37. scare somebody stiff
(عامیانه) از ترس زهره ترک کردن

38. screw somebody (for something)
گوش کسی را بریدن،کلاه سرکسی گذاشتن

39. shake somebody off
از سر باز کردن،از شر کسی خلاص شدن،از گیر کسی فرار کردن

40. shake somebody up
1- به هیجان درآوردن،آشفته کردن 2- تکان دادن،یکه خوردن

41. show somebody the door
کسی را بیرون کردن (از اتاق یا خانه و غیره)،عذر کسی را خواستن

42. show somebody the way
کسی را (دریافتن راه یا آدرس) راهنمایی کردن

43. show somebody up
ماهیت کسی را نشان دادن،آشکار کردن کسی،فاش کردن

44. slap somebody on the back
(به منظور تشویق و غیره) دست بر شانه یا پشت کسی زدن

45. snow somebody (or something) in (or up)
در برف گیر افتادن یا گیر انداختن

46. soak somebody through
کاملا خیس کردن

47. steamroller somebody into doing something
به اجبار کسی را ناچار به انجام کاری کردن.

48. tax somebody with something
کسی را به چیزی متهم کردن

49. warn somebody off
(با اخطار) از کاری باز داشتن،منع کردن

50. wave somebody along (or on, aside, away etc. )
با حرکت دست کسی را فراتر راندن (به جلو یا کنار یا دورتر راندن یا راهنمایی کردن)

51. wish somebody well (or ill)
خیر (یا شر) کسی را خواستن،آرزوی موفقیت (یا ناکامی) کسی را کردن

52. wrap somebody up in cotton wool
(انگلیس - عامیانه) لوس بار آوردن

53. i need somebody to tell me what is what
نیاز دارم که کسی مرا راهنمایی کند.

54. to do somebody a favor
به کسی لطف کردن

55. to give somebody a smack on the tail
به کسی در کونی زدن

56. to give somebody the runaround
کسی را دنبال نخود سیاه فرستادن

57. to give somebody the sack
کسی را از شغل خود اخراج کردن

58. to make somebody despair
کسی را نومید کردن

59. to relieve somebody of a burden
باری را از دوش کسی برداشتن

60. to stare somebody into confusion
با خیره شدن به کسی او را دستپاچه کردن

61. we need somebody to box all these apples
نیاز به کسی داریم که همه ی این سیب ها را در جعبه بریزد.

62. we need somebody to empty these boxes
نیاز به کسی داریم که (محتوای) این جعبه ها را خالی کند.

63. be with somebody
(عامیانه) حرف یا منظور کسی را فهمیدن

64. impose on somebody
به کسی تحمیل کردن،به کسی اجحاف کردن

65. reckon with somebody
1- جوابگوی کسی بودن،با کسی سروکار داشتن

66. revolve around somebody (or something)
روی شخص (یا چیزی) متمرکز بودن

67. he has become somebody
او برای خودش آدمی شده است.

68. stand surety for somebody
ضامن کسی شدن

69. to lam into somebody
کسی را کتک زدن یا فحش دادن

70. be firm with somebody
(با کسی) جدی بودن،(مثلا بچه را) لوس نکردن

مترادف ها

کسی (ضمير)
some, one, anybody, someone, somebody

شخصی (ضمير)
someone, somebody

یک کسی (ضمير)
someone, somebody

یک شخص (ضمير)
somebody

انگلیسی به انگلیسی

• important person
some person, unspecified person

پیشنهاد کاربران

کسی
مثال: Somebody left their keys on the table.
کسی کلیدهای خود را روی میز گذاشت.
دوستان Somebody و Someone در معنی هیچ تفاوتی ندارن و تنها فرقشون اینه ک Somebody معمولا در نوشتار استفاده میشه و Someone در محاوره.
شخص، فردی، آدم، انسان،
هرشخصی
بعضی افراد
بعضی اشخاص
هر شخص
هر کسی
یک نفر
تعدادی از افراد
بعضی افراد
بعضی از اشخاص
بعضی افراد
بعضی اشخاص
شخصی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس