solving

جمله های نمونه

1. his adroitness in solving problems
زبردستی او در حل مسائل

2. to apply skill in solving a problem
در حل مسئله ای مهارت به کار بردن

تخصصی

[ریاضیات] حل

پیشنهاد کاربران

حل کردن ، حل و فصل
فیصل دادن
حل کردن
حل
Do something difficult