solitary

/ˈsɑːləˌteri//ˈsɒlɪtri/

معنی: گوشه نشین، عابد، پرت، منزوی، تک، منفرد، مجرد، تنها
معانی دیگر: یکه و تنها، فقط، فرد، منحصر بفرد، یگانه، دور افتاده، خلوت، (گیاه شناسی) تک رست، (جانور شناسی) تک زی، غیر اجتماعی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: being, traveling, or living without others; alone; unaccompanied.
مترادف: alone, lone, lonely, only, unaccompanied, unsociable
متضاد: accompanied, gregarious, social
مشابه: independent, individual, isolated, one, reclusive, separate, single, sole

- Wolves are not solitary animals; they live and travel in packs.
[ترجمه امیر حسین محسنی فر 16] گرگها حیواناتی تنها نیستند آنها در گروه هایی زندگی و سفر میکنند
|
[ترجمه مریم] گرگها حیواناتی منزوی نیستند، آنها گروهی سفر و زندگی می کنند
|
[ترجمه RaHa] گرگ ها حیوانات تنهایی نیستند. آنها به صورت گروهی زندگی و سفر می کنند.
|
[ترجمه Ghazal] گرگ ها حیوانات منفرد و تنهایی نیستند، آنها دسته جمعی زندگی و سفر می کنند.
|
[ترجمه احمد قربانی] گرگ ها حیواناتی تنها و منفرد نیستند، آنها در سفر در گروه زندگی می کنند
|
[ترجمه گوگل] گرگ ها حیوانات انفرادی نیستند آنها در بسته زندگی می کنند و سفر می کنند
[ترجمه ترگمان] گرگ ها حیوانات تنها نیستند، زندگی می کنند و in سفر می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: occurring or done without the company of others.
مترادف: solo
مشابه: alone, individual, isolated, lonely, single-handed, unaccompanied

- She hasn't spent a solitary evening since she got back to campus.
[ترجمه •-•] او از وقتی که به کمپ برگشته ، حتی یک شب را تنهایی نگذرانده
|
[ترجمه گوگل] او از زمانی که به دانشگاه بازگشته است، یک شب انفرادی را سپری نکرده است
[ترجمه ترگمان] از آخرین باری که به دانشکده برگشته، یک شب تنهایی را گذرانده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Embroidery tends to be a solitary pastime.
[ترجمه گوگل] گلدوزی معمولاً یک سرگرمی انفرادی است
[ترجمه ترگمان] embroidery علاقه داره که یک تفریح انفرادی باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: in a remote or lonely location.
مترادف: isolated, lone, out-of-the-way, secluded
متضاد: accessible
مشابه: alone, apart, cloistered, deserted, hidden, lonely, private, remote

- We found a solitary glade in the forest where we camped for the night.
[ترجمه علی ماشالله زاده برزکی] ما یک بیشه ی یکه و تنها پیداکردم در جنگلی که اردو زده بودیم برای آن شب.
|
[ترجمه گوگل] در جنگلی که برای شب در آن چادر زده بودیم، یک گلدسته انفرادی پیدا کردیم
[ترجمه ترگمان] ما یک محوطه خلوت و خلوت در جنگل پیدا کردیم که در آن شب اطراق کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: single or only; lone.
مترادف: lone, one, only, single, sole
مشابه: exclusive, individual, isolated, odd, singular, unique

- His study was his solitary refuge from cares.
[ترجمه گوگل] مطالعه او پناهگاه انفرادی او از مراقبت ها بود
[ترجمه ترگمان] اتاق مطالعه اش تنها پناه گاه او بود که به او اهمیت می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
حالات: solitaries
مشتقات: solitarily (adv.), solitariness (n.)
(1) تعریف: one who lives alone; one who chooses to be isolated from others.
مترادف: anchorite, eremite, hermit, lone wolf, recluse

- My uncle had been a solitary, and I hardly knew him.
[ترجمه Kiana] عموی من یک فرد منزوی بوده و من اورا به سختی میشناسم.
|
[ترجمه گوگل] عمویم منفرد بود و من به سختی او را می شناختم
[ترجمه ترگمان] عمویم تک و تنها بود و من به سختی او را می شناختم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (informal) the confinement of one person in an isolated enclosure, as in a prison cell; solitary confinement.
مترادف: isolation
مشابه: hole

- The prisoner spent two weeks in solitary.
[ترجمه گوگل] این زندانی دو هفته را در انفرادی گذراند
[ترجمه ترگمان] زندانی دو هفته در انفرادی به سر برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. solitary prisoners vegetated, waiting for death
زندانیان انفرادی گیاه وار زندگی می کردند و منتظر مرگ بودند.

2. a solitary example
یگانه مثال

3. a solitary leaf slowly drifted down
یک دانه برگ به آهستگی فرود آمد.

4. a solitary traveller
یک مسافر تنها

5. There was not a solitary piece of evidence that Manuel had eaten the cheesecake.
[ترجمه گوگل]یک مدرک انفرادی وجود نداشت که مانوئل چیزکیک را خورده باشد
[ترجمه ترگمان]هیچ مدرکی نبود که مانوئل the را خورده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The convict went into a rage when he was placed in a solitary cell.
[ترجمه گوگل]این محکوم زمانی که در سلول انفرادی قرار گرفت به شدت عصبانی شد
[ترجمه ترگمان]این جبر کار هنگامی که او را در سلول انفرادی جای داده بود، خشمگین شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. A solitary man, it was perhaps fitting that he should have died alone.
[ترجمه گوگل]یک مرد منزوی، شاید شایسته بود که تنها بمیرد
[ترجمه ترگمان]یک مرد تنها، شاید شایسته آن بود که تنها مرده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. One solitary tree grew on the mountainside.
[ترجمه گوگل]یک درخت تنها در دامنه کوه رشد کرد
[ترجمه ترگمان]یک درخت منزوی در کنار کوه رشد کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. On the hill, a solitary figure was busy chopping down trees.
[ترجمه گوگل]روی تپه، یک شخصیت منفرد مشغول کندن درختان بود
[ترجمه ترگمان]روی تپه، پیکری تنها سرگرم خرد کردن درختان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. There was a solitary sheep in the field.
[ترجمه گوگل]یک گوسفند منزوی در مزرعه بود
[ترجمه ترگمان]یک گوسفند تنها در مزرعه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. In the distance was a solitary building.
[ترجمه گوگل]در دوردست، ساختمانی خلوت بود
[ترجمه ترگمان]در فاصله دور ساختمانی تک و تنها بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. They often have a lonely and solitary life to lead.
[ترجمه گوگل]آنها اغلب زندگی تنهایی و انفرادی دارند
[ترجمه ترگمان]اغلب یک زندگی تنهایی و تنهایی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He spent two weeks in solitary.
[ترجمه گوگل]او دو هفته را در انفرادی گذراند
[ترجمه ترگمان]دو هفته در تنهایی سپری شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He spent eleven years in solitary confinement.
[ترجمه گوگل]او یازده سال را در سلول انفرادی گذراند
[ترجمه ترگمان]یازده سال در زندان انفرادی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He's in solitary for the weekend.
[ترجمه گوگل]او برای آخر هفته در انفرادی است
[ترجمه ترگمان]او برای آخر هفته در انفرادی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. His childhood was repressed and solitary.
[ترجمه گوگل]دوران کودکی او سرکوب شده و تنها بود
[ترجمه ترگمان]دوران کود کیش به تنهایی و تنهایی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The arch - criminal was kept solitary confinement.
[ترجمه گوگل]جنایتکار در سلول انفرادی نگهداری می شد
[ترجمه ترگمان] اون مجرم طاق دار بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. After a year spent in solitary confinement, he publicly recanted .
[ترجمه گوگل]پس از یک سال گذراندن در سلول انفرادی، او علناً از این کار انصراف داد
[ترجمه ترگمان]بعد از گذراندن یک سال در سلول انفرادی، او به طور عمومی توبه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گوشه نشین (اسم)
solitary, anchoret, hermit, recluse, anchorite, solitudinarian

عابد (اسم)
ascetic, solitary, anchoret, hermit, eremite

پرت (صفت)
deviated, wide, solitary, desultory, outlying, straggly, out-of-the-way, departed from the subject, flung, digressed

منزوی (صفت)
solitary, dissociable, cloistered, secluded, insular, retired, offish, indrawn

تک (صفت)
single, solitary, one, lone, odd, particular, individual, segregated, singular, solo

منفرد (صفت)
single, solitary, singular

مجرد (صفت)
abstract, single, immaterial, solitary, celibate, incorporeal, lone, discrete, barefooted, isolated, stripped, wifeless

تنها (صفت)
lonely, single, solitary, alone, only, lone, sole, recluse, exclusive, unaccompanied

انگلیسی به انگلیسی

• recluse, one who lives far away from or avoids the society of others; one who lives alone for religious reasons, hermit; solitary confinement
alone; done without the company of others; lonely; secluded, remote; single, only
a solitary activity is one that you do alone.
a person or animal that is solitary spends a lot of time alone.
a solitary person or object is alone and has no others nearby.

پیشنهاد کاربران

مجرد، تنها
solitary 2 ( n ) ( sɑləˌtɛri ) ( also solitary confinement ) =a punishment in which a prisoner is kept alone in a separate cell, e. g. to be in solitary confinement
solitary
solitary 1 ( adj, n ) ( sɑləˌtɛri ) =without other people, e. g. He enjoys solitary walks. =only one, e. g. There wasn't a solitary shred of evidence, solitariness ( n ) e. g. He was given to solitariness.
solitary
ریشه :solus
Solo : تنهایی - تکنفره
Solitaire : بازی ورق تکنفره
صفت برای انسان: منزوی، گوشه گیر
برای غیر انسان: منزویانه، گوشه گیرانه
solitary life: زندگی منزویانه
منزوی
انفرادی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : _
اسم ( noun ) : solitude / solitary / solitariness
صفت ( adjective ) : solitary
قید ( adverb ) : _
personSolitary
from Latin solitarius "alone, lonely, isolated
آدم ایزوله شده. آدم تنها
https://www. etymonline. com/word/solitary?ref=etymonline_crossreference
solitary ( زیست شناسی - علوم گیاهی )
واژه مصوب: تک گل
تعریف: گل آذینی که فقط از یک گل تشکیل شده است
Independent
این کلمه به تنهایی میتواند به معنای سلول یا زندان انفرادی نیز باشد
مثلا وقتی در زندان یه مجرم نظم را بر هم میزند نگهبانان یا مسئول با اشاره به اون مجرم فقط میگه: solitary یعنی ببریدش انفرادی
در ابتدای فیلم"بتمن آغاز میکند"میتوانید این نمونه را ببینید.
Solitary : گوشه گیر / منزوی
Solitude : تنهایی
Loner : تنها / گوشه گیر
Curious : کنجکاو
Drowsy : خواب آلود
1 - منزوی
2 - انفرادی
3 - تک و تنها
It is a solitary work.
این کاری است انفرادی.
( . Lonely ( syn
Done alone; without other people

زندان انفردای
( تنها، منزوی، گوشه گیر )
_Done alone🖤
_without other people 👌🏻
.
She enjoys long solitary walks.
_او از تنها قدم زدن لذت میبرد.
😸

کلمه solitary به دو معناست یکی " تنها" و دیگری "منزوی یا گوشه گیر" که مترادف کلمات "reserved", " shy" می باشد.
گوشه گیر
یک
done alone , without other people
انجام دادن کاری به تنهایی بدون مردم دیگه ، تکی 🔺
Solitary figure یک آدمه تک و تنها
تنها مجرد
without other people
تک
فردی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس