1. a soldier haunted by the images of battle
سربازی که خاطرات جنگ او را رنجه می دارد
2. a soldier must obey his officer
سرباز باید از افسر خود فرمان برداری کند.
3. a soldier must salute his superiors
سرباز باید به بالادست های خود سلام بدهد.
4. a soldier of mettle
سرباز باغیرت
5. a soldier was clumping down the street
سربازی با گام های پرطنین در خیابان راه می رفت.
6. a soldier with a bristling moustache
سربازی با سبیل زبر و پر پشت
7. a soldier with the temerity to speak up against his officer's bullying
سربازی آنقدر بی باک که علیه جور افسران خود زبان به اعتراض بگشاید
8. each soldier was given fifty rounds of ammunition
به هر سر باز پنجاه گلوله داده شده بود
9. the soldier had closely cropped hair and blue eyes
سرباز موی خیلی کوتاه و چشمان آبی داشت.
10. the soldier wadded the barrel and got ready to fire
سرباز لوله ی تفنگ را (با پنبه یا پارچه) کیپ کرد و آماده ی شلیک شد.
11. the soldier was longing to return once again to the family hearth
سرباز آرزو می کرد که یکبار دیگر به کانون خانواده اش باز گردد.
12. a career soldier
سرباز کادر
13. a common soldier
سرباز ساده
14. a coward soldier who escaped from the battlefield
سرباز ترسویی که از میدان جنگ گریخت
15. a foot soldier
سرباز پیاده نظام
16. a malingering soldier
سربازی که تمارض می کند
17. a stone-blind soldier
سرباز کاملا کور
18. a wounded soldier
یک سرباز زخمی
19. an insubordinate soldier
سرباز نافرمان
20. an old soldier whose life bridged the two world wars
سرباز پیری که زندگیش دو جنگ جهانی را دربر گرفت
21. the lost soldier might still be alive and whole
ممکن است سرباز مفقود هنوز زنده و سالم باشد.
22. the wounded soldier was thrashing in agony
سرباز زخمی از درد به خود می پیچید.
23. they gave the soldier a three-day pass
به سرباز برگه ی مرخصی سه روزه دادند.
24. to garrison a soldier
سربازی را در پادگان به خدمت گماشتن
25. homesickness made the young soldier abscond
فراق وطن موجب شد که سرباز جوان فرار کند.
26. i wrapped the stricken soldier in my coat and sat down beside him
سرباز زخمی را در پالتو خود پیچیدم و پهلویش نشستم.
27. they wrote that the soldier had died
کتبا اطلاع دادند که آن سرباز مرده است.
28. obedience is obligatory for a soldier
اطلاعات برای سرباز الزامی است.
29. an officer's explicit orders to the soldier
دستورات صریح افسر به سربازان
30. he played the part of a soldier
او نقش یک سرباز را بازی کرد.
31. the marble monument of the unkown soldier
آرامگاه مرمرین سرباز گمنام
32. the officer glared at the fugitive soldier
افسر با خشم به سرباز فراری خیره شد.
33. the wretched wife of the slain soldier
زن بدبخت سرباز کشته شده
34. they heaped praises on the wounded soldier
از سرباز زخمی بسیار تعریف و تمجید کردند.
35. disobedience can have serious consequences for a soldier
تمرد می تواند برای یک سرباز عواقب وخیمی دربرداشته باشد.
36. he was unwilling to slay the naked soldier
او نمی خواست سرباز غیر مسلح را بکشد.
37. as to rank, the young officer had seniority over the old soldier
افسر جوان از نظر درجه برسرباز پیر ارشدیت داشت.