اسم ( noun )
• (1) تعریف: comfort or consolation in times of sorrow or suffering.
• مترادف: comfort, consolation
• مشابه: cheer
• مترادف: comfort, consolation
• مشابه: cheer
- After her husband's death, she sought solace among her friends.
[ترجمه مائده طهرانی] او پس از مرگ همسرش، تسلی و آرامش را در میان دوستانش جستجو کرد|
[ترجمه گوگل] پس از مرگ شوهرش در میان دوستانش به دنبال آرامش بود[ترجمه ترگمان] بعد از مرگ شوهرش، او به آرامش در میان دوستانش پی برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Many homeless and suffering people found solace at the mission.
[ترجمه گوگل] بسیاری از افراد بی خانمان و رنج دیده در این مأموریت آرامش یافتند
[ترجمه ترگمان] بسیاری از افراد بی خانمان و suffering در این ماموریت تسلی یافتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بسیاری از افراد بی خانمان و suffering در این ماموریت تسلی یافتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: something that provides such comfort.
• مترادف: cheer, comfort, consolation
• متضاد: affliction
• مترادف: cheer, comfort, consolation
• متضاد: affliction
- The knowledge that he had done his best was solace for having lost.
[ترجمه حسین] دانستن اینکه اون بهترین کار رو براش انجام داده بود، تسلی خاطری بودش ( برای خودش ) جهت فقدان و از دست دادنش|
[ترجمه گوگل] دانستن اینکه او تمام تلاش خود را کرده بود، تسلی خاطر از دست دادن بود[ترجمه ترگمان] دانستن این که او بهترین کار او را انجام داده بود، آرامش و آرامش خاطر خود را به دست فراموشی سپرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: solaces, solacing, solaced
مشتقات: solacement (n.), solacer (n.)
حالات: solaces, solacing, solaced
مشتقات: solacement (n.), solacer (n.)
• : تعریف: to give comfort or consolation to (a person in distress, oneself, or the like); cheer up.
• مترادف: cheer, comfort, console
• مشابه: assuage, bolster, condole, encourage, hearten, relieve, soothe, succor, support
• مترادف: cheer, comfort, console
• مشابه: assuage, bolster, condole, encourage, hearten, relieve, soothe, succor, support