• : تعریف: a long upholstered seat with arms and a back; couch. • مشابه: couch
جمله های نمونه
1. a sofa tailor-made for a small room
کاناپه ای که برای یک اتاق کوچک سفارش داده شده
2. the sofa had a thick pad
کاناپه دارای نرم رویه ی کلفتی بود.
3. the sofa is padded with soft rubber and leather
کاناپه با لاستیک و چرم نرم لایه گذاری شده است.
4. this sofa can double as a bed
این نیمکت تبدیل به تخت خواب می شود.
5. a sectional sofa
کاناپه ی چند تکه
6. relegate this sofa to the trash heap
این نیمکت را توی خاکروبه بیانداز.
7. i lay on the sofa and began to read
روی کاناپه خوابیدم و شروع به قرائت کردم.
8. asgar ensconced himself on a sofa
اصغر روی کاناپه آرام گرفت.
9. after dinner abbas khan nodded off on the sofa
پس از شام عباس خان روی کاناپه چرتی زد.
10. he entered the room and lumped on the sofa
او وارد اتاق شد و مثل لش خود را روی کاناپه انداخت.
11. his wife nuzzled up to him on the sofa
زنش روی کاناپه در کنار او لم داد.
12. my brothers made room for me on the sofa
برادرانم روی نیمکت برای من جا باز کردند.
13. i took my shoes off and stretched on the sofa
کفش های خود را در آوردم و روی کاناپه دراز کشیدم.
14. i was so tired that i keeled over onto the sofa
آن قدر خسته بودم که روی کاناپه از حال رفتم.
15. the baby was wrapped in a blanket and couched on the sofa
کودک را در پتو پیچیده و روی نیمکت خوابانده بودند.
16. The bedclothes were draped over a sofa.
[ترجمه گوگل]روتختی روی مبل کشیده شده بود [ترجمه ترگمان]لحاف را روی نیمکتی انداخته بودند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
17. The child curled upon the sofa.
[ترجمه گوگل]کودک روی مبل حلقه زد [ترجمه ترگمان]کودک روی نیمکت خم شده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
18. The drawing depicts her sitting on a sofa.
[ترجمه گوگل]نقاشی او را در حال نشستن روی مبل نشان می دهد [ترجمه ترگمان]نقاشی او را به تصویر می کشد که روی کاناپه نشسته است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
19. I spent the evening sprawled on the sofa, watching TV.
[ترجمه گوگل]عصر را روی مبل پراکنده بودم و تلویزیون تماشا می کردم [ترجمه ترگمان]تمام شب را روی کاناپه دراز کشیدم و تلویزیون تماشا کردم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
20. I sat down on the sofa next to Barbara.
[ترجمه گوگل]روی مبل کنار باربارا نشستم [ترجمه ترگمان]روی نیمکت کنار باربارا نشستم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
21. The sofa was squished by his fat body.
[ترجمه گوگل]مبل توسط بدن چاق او فشرده شده بود [ترجمه ترگمان]روی کاناپه با بدن فربه خود پر شده بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
• couch, long upholstered seat having a back and arms a sofa is a long, comfortable seat with a back and arms, which two or three people can sit on.
پیشنهاد کاربران
کاناپه مثال: she heaved the sofa backwards او کاناپه رو به سمت عقب کشید ( هل داد ) They were trying to manhandle an old sofa across the road. آنها داشتند تلاش می کردند یک کاناپه قدیمی را با زور زیاد از این طرف به آن طرف خیابان جابجا کنند.
برای armchair معادل فارسی نداریم ومجبور از چند لغت برای توصیف آن استفاده کنیم Sofa= couch� دمبل راحتی چند نفره armchair مبل راحتی تک نفره Wooden sofaمبل استیل Chair� صندلی Office chair� صندلی اداری Two seater sofaمبل راحتی دونفره Three seater sofaمبل راحتی سه نفره
1 - مبل راحتی
Sofa: مبل ، صندلی 🛋️
بابا بگین کثل ادم مبل دیگه وا
Sequential Organ Failure Assessment ( SOFA )
sofa ( n ) ( soʊfə ) =a long comfortable seat with a back and arms, for two or more people to sit on
Sofa:مبل Couch:کاناپه
مبل کاناپه
گاهی معنای "جایگاه" هم میده
sofa از ریشه اربی : صُفَّه برابرسازی برای پارسی : لَمه ، شَفه : نِشینه ی نَرم و راحَت و آسایان ( شَف در شَفتالو : شَفت آلو ، به مینش آلوی نَرم ، آبدار و شیرین است )
معنی sofa = مبل.
مبل، کاناپه، نیمکت، نشیمن گاه
مبل، کاناپه، نیمکت
جایی که روی آن می نشینیم مــثل صندلی. البته از صندلی بزرگ تر و تعداد بیشتری می توانند روی آن بنشینند
کاناپه ودی به عنوان مبل هم می تونید استفاده کنید ولی به معنی صندلی ترجمه نمیشه