صفت ( adjective )
• (1) تعریف: drenched with liquid; saturated; soaked.
• متضاد: dry
• مشابه: bedraggled, saturate
• متضاد: dry
• مشابه: bedraggled, saturate
- His sodden clothes were dripping on the floor.
[ترجمه محسن منتظرالقائم] لباس های خیسش روی کف چکه می کردند|
[ترجمه گوگل] لباس های غلیظش روی زمین می چکید[ترجمه ترگمان] لباس های خیسش روی زمین می چکید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: soggy and heavy, as food that has been cooked too long or improperly.
- sodden vegetables
• (3) تعریف: bloated and expressionless.
- a drunkard's sodden look
[ترجمه گوگل] نگاه غمگین یک مست
[ترجمه ترگمان] نگاه خیس عرق آلود،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نگاه خیس عرق آلود،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: lethargic or unimaginative; dull.
- my sodden wits
[ترجمه گوگل] عقل غمگین من
[ترجمه ترگمان] عقل خود را از دست داده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] عقل خود را از دست داده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: soddens, soddening, soddened
مشتقات: soddenly (adv.), soddenness (n.)
حالات: soddens, soddening, soddened
مشتقات: soddenly (adv.), soddenness (n.)
• : تعریف: to render or become sodden.
• مشابه: soak
• مشابه: soak