social

/ˈsoʊʃl̩//ˈsəʊʃl̩/

معنی: معاشرتی، اجتماعی، جمعیت دوست، دسته جمعی، تفریحی، انسی، وابسته بجامعه، وابسته به اجتماع، گروه دوست
معانی دیگر: مردمگانی، همزیگانی، همگینی، گروهگانی، هامی، آمیزگار، مردم آمیز، هامه گرای، وابسته به طبقات یافعالیت های اجتماعی (به ویژه طبقات بالاتر) اعیانی، اشرافی، وابسته به خدمات اجتماعی، مددکارانه، (به ویژه جانور) گروه زی، (نادر) میان همبستگان، بین متحدان، رجوع شود به: sociable، وابسته به دوستان و آشنایان، وابسته به مردم آمیزی و معاشرت، (گیاه شناسی) گروه رست، رشد کننده به صورت انبوهه، انبوهه زی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: living in groups or communities instead of alone.
مترادف: communal, gregarious
متضاد: solitary
مشابه: collective, cooperative, interdependent, neighborly, public

- Ants and bees are social animals.
[ترجمه گوگل] مورچه ها و زنبورها حیوانات اجتماعی هستند
[ترجمه ترگمان] مورچه ها و زنبورها حیواناتی اجتماعی هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of or pertaining to human beings living as part of a group or community.
مترادف: communal
متضاد: individual
مشابه: civic, civil, collective, common, ethnic, public, societal, tribal

- Discrimination against immigrants is a social problem.
[ترجمه گوگل] تبعیض علیه مهاجران یک معضل اجتماعی است
[ترجمه ترگمان] تبعیض علیه مهاجران یک مشکل اجتماعی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The magazine explores today's important social issues.
[ترجمه گوگل] این مجله به بررسی مسائل مهم اجتماعی امروز می پردازد
[ترجمه ترگمان] این مجله به بررسی مسائل اجتماعی مهم امروز می پردازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: of or pertaining to the welfare of human beings living in groups or communities.
مشابه: public

- The families receive some assistance from the Department of Social Services.
[ترجمه گوگل] خانواده ها از اداره خدمات اجتماعی کمک می گیرند
[ترجمه ترگمان] خانواده ها از اداره خدمات اجتماعی کمک دریافت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A sincere desire to help people motivated her interest in social work.
[ترجمه گوگل] میل صادقانه برای کمک به مردم باعث علاقه او به کار اجتماعی شد
[ترجمه ترگمان] یک تمایل بی ریا به کمک به مردم، علاقه او به کار اجتماعی را برانگیخته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: friendly; companionable.
مترادف: companionable, friendly, outgoing, sociable
متضاد: antisocial, unsociable, unsocial
مشابه: affable, amiable, civil, congenial, convivial, cooperative, gregarious, neighborly

- He enjoys parties because he is very social.
[ترجمه گوگل] او از مهمانی ها لذت می برد زیرا بسیار اجتماعی است
[ترجمه ترگمان] او از مهمانی ها لذت می برد، زیرا بسیار اجتماعی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: of or characterized by friendly or companionable relationships or activities.
مترادف: friendly, sociable
مشابه: communal, congenial, convivial, cordial, hospitable, neighborly

- a social organization
[ترجمه گوگل] یک سازمان اجتماعی
[ترجمه ترگمان] یک سازمان اجتماعی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: of or pertaining to upper-class or genteel society.
مترادف: society
مشابه: chic, fashionable, genteel, stylish, upper-class

- the social season
[ترجمه گوگل] فصل اجتماعی
[ترجمه ترگمان] فصل اجتماعی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: socially (adv.), socialness (n.)
• : تعریف: an informal social occasion.
مترادف: affair

- a church social
[ترجمه عسل] یه کلیسای اجتمایی
|
[ترجمه گوگل] اجتماعی کلیسا
[ترجمه ترگمان] یک کلیسا اجتماعی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. social and economic justice
عدالت اجتماعی و اقتصادی

2. social consciousness
آگاهی اجتماعی

3. social inertia
بی تحرکی اجتماعی

4. social intercourse
روابط اجتماعی

5. social intercourse was not his dish
چندان اهل معاشرت نبود.

6. social justice is the keystone of that party's program
عدالت اجتماعی بخش عمده ی برنامه ی آن حزب است.

7. social maladies caused by ignorance
بیماری های اجتماعی ناشی از جهالت

8. social norms
معیارهای اجتماعی

9. social pressure
فشار اجتماعی

10. social problems
مسائل اجتماعی

11. social insurance
بیمه ی اجتماعی

12. a social climber
کسی که برای منافع به افراد بالاتر از خود می چسبد

13. a social event
یک رویداد اعیانی

14. a social war
جنگ میان متحدان

15. a social worker
مددکار اجتماعی

16. his social life and business life are tied closely
زندگی اجتماعی و زندگی شغلی او با هم رابطه ی نزدیکی دارد.

17. japan's social structure can never be identical with china's
ساختار اجتماعی ژاپن هرگز مانند (ساختار اجتماعی) چین نخواهد بود.

18. the social and economic conditions drive young people to addiction
وضع اجتماعی و سیاسی جوانان را به اعتیاد می کشاند.

19. the social scale
طبقه بندی اجتماعی

20. the social services upon which public revenue is expended
درآمدهای عمومی که خرج خدمات اجتماعی می شود

21. the social welfare organization
سازمان رفاه اجتماعی

22. various social groups
طبقات اجتماعی گوناگون

23. volatile social conditions
شرایط اجتماعی بی ثبات

24. to erect social barriers
موانع اجتماعی بوجود آوردن

25. an epoch of social revolution
دوران انقلاب اجتماعی

26. belonging to upper social classes
متعلق به طبقات اجتماعی بالاتر

27. man is a social being
انسان موجودی اجتماعی است.

28. one of the social imperatives of the present age
یکی از واجبات اجتماعی عصر حاضر

29. people of different social ranks
مردم طبقات مختلف اجتماع

30. they are perturbing social order with their lies and negative propaganda
با دروغ ها و تبلیغات منفی خود نظم اجتماعی را به هم می زنند.

31. war dwarfed all social problems
جنگ کلیه ی مسائل اجتماعی را تحت الشعاع قرار داد.

32. a spoof of our social customs
طنزی مزاح آمیز در باره عادات اجتماعی ما

33. in order to redress social ills
به منظور چاره سازی نابسامانی های اجتماعی

34. poverty threatens that country's social cohesion
فقر همبستگی اجتماعی آن کشور را تهدید می کند.

35. she climbed up the social ladder
به بالای نردبان اجتماعی صعود کرد.

36. the adjoining territories of social and economic history
زمینه های وابسته ی تاریخ اجتماعی و اقتصادی

37. the ant is a social insect
مور یک حشره ی گروه زی است.

38. the caseload of a social worker
پرونده های محوله به یک مدد کار اجتماعی

39. the currency of a social custom
رواج یک رسم اجتماعی

40. forces that march toward greater social justice
نیروهایی که به سوی عدالت اجتماعی بیشتر،حرکت می کنند

41. he belongs to a higher social rung
او به یک رده ی بالاتر اجتماعی تعلق دارد.

42. rapid economic growth produced unexpected social repercussions
رشد سریع اقتصادی پیامدهای اجتماعی غیر منتظره ای دربر داشت.

43. that event unravelled the country's social machine
آن رویداد نظام اجتماعی کشور را درهم ریخت.

44. the family is a fundamental social institution
خانواده یک نهاد اساسی اجتماعی است.

45. the family is the smallest social unit
خانواده کوچکترین یکان اجتماعی است.

46. bribery is a syndrome of deep social inequalities
رشوه خواری نشانه ی نابرابری های ژرف اجتماعی است.

47. discipline is the medicine for our social ills
انضباط داروی دردهای اجتماعی ما است.

48. illness forced him to withdraw from social activities
بیماری او را مجبور کرد که از فعالیت های اجتماعی دست بکشد.

49. there, lepers are still considered as social pariahs
در آنجا جذامیان هنوز منفور اجتماع هستند.

50. we need time to remedy our social ills
برای اصلاح عیوب اجتماعی خود نیاز به زمان داریم.

51. engels has called war "the midwife of social change"
انگلز جنگ را ((مامای دگرگونی های اجتماعی)) خوانده است.

52. a university education should not be a monopoly of any particular social class
آموزش دانشگاهی نباید در انحصار طبقه ی اجتماعی بخصوصی باشد.

53. the provision of free speech is one of the signs of social progress
تامین آزادی بیان یکی از نشانه های پیشرفت اجتماعی است.

مترادف ها

معاشرتی (صفت)
associable, social

اجتماعی (صفت)
collective, social, ecclesiastic, public, civic, republican, social-minded

جمعیت دوست (صفت)
social, gregarious

دسته جمعی (صفت)
social

تفریحی (صفت)
sportive, social, sportful, sports

انسی (صفت)
social

وابسته بجامعه (صفت)
social

وابسته به اجتماع (صفت)
social

گروه دوست (صفت)
social

تخصصی

[ریاضیات] اجتماعی

انگلیسی به انگلیسی

• dance, party
sociable, friendly; of or pertaining to society; living together in groups
social means relating to society.
social activities are leisure activities that involve meeting other people, as opposed to activities related to work.

پیشنهاد کاربران

ویودیوهای ارسالی تلگرام بازنمیشوند
اجتماعی
مثال: She enjoys socializing with friends on weekends.
او از برقراری ارتباط اجتماعی با دوستانش در آخر هفته لذت می برد.
social: اجتماعی
گروهک
Social scientist
جامعه شناس
اجتماعی
این واژه به کلمه society : جامعه مرتبط است .
اجتماعی 📲📲
education can help solve almost every social problems
تحصیلات میتواند به حل کردن تقریبا هر مشکل اجتماعی کمک کند
جمعی
اجتماعی
دسته جمعی تفریحی معاشرتی
اجتمایی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس