sober

/ˈsoʊbə//ˈsəʊbə/

معنی: سنگین، عاقل، بهوش، متین، موقر، میانه رو، هوشیار، بهوش اوردن، هوشیار بودن، از مستی دراوردن
معانی دیگر: میانه رو در آشامیدن مشروب الکلی، هشیار (در برابر: مست drunk)، غیر افراطی، معتدل، اعتدال آمیز، ملایم، جدی، باوقار، وزین، (رنگ و لباس و غیره) محافظه کارانه (در برابر: جلف یا سبک)، صریح، بی کم و کاست، بی مبالغه، بدون اغراق، خردمند، هوشمند، (معمولا: up یا down) از مستی در آمدن یا در آوردن، هشیار کردن یا شدن، عاقل کردن یا شدن، به سرعقل آوردن یا آمدن، ادم هشیار دربرابرمست

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: not having drunk any alcohol; not intoxicated.
مترادف: straight
متضاد: drunk, high, inebriate, intoxicated

(2) تعریف: habitually abstaining from alcoholic drinks; temperate.
مترادف: abstinent, on the wagon, teetotal, temperate
متضاد: drunken, intemperate
مشابه: abstemious

- a sober lifestyle
[ترجمه ملیکا] سبک زندگی بدون میانه رو ( در نوشیدن الکل )
|
[ترجمه محسن] سبک زندگی معتدل
|
[ترجمه گوگل] یک سبک زندگی هوشیار
[ترجمه ترگمان] یه سبک سبک سبک
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: serious or thoughtful; solemn.
مترادف: considered, levelheaded, serious, solemn, steady, thoughtful
متضاد: convivial, frivolous, gay, giddy, jocose
مشابه: careful, earnest, grave, judicious, moderate, practical, profound, prudent, rational, reasonable, responsible, sane, sedate, sensible, solid, somber, staid, straight, temperate

- a sober attitude toward work and family
[ترجمه گوگل] نگرش هوشیار نسبت به کار و خانواده
[ترجمه ترگمان] رفتاری جدی نسبت به کار و خانواده داشت،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: subdued or conservative in color or style.
مترادف: conservative, discreet
متضاد: flamboyant, loud
مشابه: austere, drab, formal, somber, staid, straight, traditional

- sober attire
[ترجمه گوگل] لباس هوشیار
[ترجمه ترگمان] لباس پاکی بر تن داشت،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: plain and unadorned; not extravagant.
مترادف: objective, plain, unvarnished
مشابه: austere, clear, impartial, lucid, modest, prosaic, simple, sound, straight, unadorned, unadulterated, unpretentious

- the sober details of the case
[ترجمه گوگل] جزئیات دقیق پرونده
[ترجمه ترگمان] جزئیات دقیق این پرونده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: sobers, sobering, sobered
مشتقات: soberingly (adv.), soberly (adv.), soberness (n.)
• : تعریف: to make or become sober (often fol. by up).
متضاد: inebriate
مشابه: abstain, detoxify, moderate, straighten out, take the pledge, teetotal

- His war experience sobered him.
[ترجمه محسن] تجربه جنگ اون رو عاقل کرد
|
[ترجمه گوگل] تجربه جنگ او را هوشیار کرد
[ترجمه ترگمان] تجربه جنگ او را به هوش آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She sobered up after many years of drinking.
[ترجمه گوگل] او پس از سالها نوشیدن الکل هوشیار شد
[ترجمه ترگمان] بعد از چند سال مشروب خوردن، از هوش رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. stone sober
کاملا هشیار

2. the sober truth
واقعیت بدون اغراق

3. their sober wishes never became unreasonable
خواسته های اعتدال آمیز آنان هرگز غیر معقول نمی شد.

4. a group of sober merchants
گروهی بازرگان با وقار

5. mourners were all clothed in sober garments
همه ی عزاداران جامه های سنگین پوشیده بودند.

6. his style is at once vivid and sober
سبک او سرزنده و درعین حال عاری از افراط است.

7. amongst drinkers he is the only one who stays sober
میان مشروبخوارها او یگانه کسی است که مست نمی شود.

8. These bloody lessons would sober most people down.
[ترجمه گوگل]این درس های خونین بیشتر مردم را هوشیار می کند
[ترجمه ترگمان]این درس های لعنتی بیشتر مردم رو هوشیار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He's a nice guy when he's sober.
[ترجمه گوگل]وقتی هوشیار است پسر خوبی است
[ترجمه ترگمان]وقتی هوشیار باشه آدم خوبیه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Does he ever go to bed sober?
[ترجمه گوگل]آیا او هرگز هوشیار به رختخواب می رود؟
[ترجمه ترگمان]آیا هیچ وقت هوشیار به رختخواب نمی رود؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I wish those noisy children would sober down.
[ترجمه گوگل]کاش آن بچه های پر سر و صدا هوشیار می شدند
[ترجمه ترگمان] آرزو می کنم که اون بچه های شلوغ، هوشیار باشن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Have a cup of coffee to sober you up.
[ترجمه گوگل]یک فنجان قهوه بنوشید تا هوشیار شوید
[ترجمه ترگمان]یه فنجون قهوه بخور تا هوشیار باشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The man was still sober when he went home.
[ترجمه فواد] مرد وقتی به خونه برگشت هنوز هشیار بود.
|
[ترجمه گوگل]مرد وقتی به خانه رفت هنوز هوشیار بود
[ترجمه ترگمان]وقتی به خانه برگشت، مرد هنوز هوشیار بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Are you sober enough to drive, Jim?
[ترجمه گوگل]آیا به اندازه کافی هوشیار هستی که رانندگی کنی، جیم؟
[ترجمه ترگمان]جیم تو به اندازه کافی هوشیار هستی که رانندگی کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The euphoria is giving way to a more sober assessment of the situation.
[ترجمه گوگل]سرخوشی جای خود را به ارزیابی هوشیارتر از وضعیت می دهد
[ترجمه ترگمان]خوشحالی در حال تسلیم شدن به یک ارزیابی جدی از وضعیت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. At that point she was still sober enough to ask sensible questions.
[ترجمه گوگل]در آن لحظه او هنوز به اندازه کافی هوشیار بود که سؤالات معقولی بپرسد
[ترجمه ترگمان]در آن لحظه هنوز به اندازه کافی هوشیار بود که از سوال های منطقی بپرسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. We are now far more sober and realistic.
[ترجمه گوگل]ما اکنون بسیار هوشیارتر و واقع بین هستیم
[ترجمه ترگمان]الان کاملا هوشیار و واقع بین هستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سنگین (صفت)
hard, serious, earnest, sober, laden, heavy, ponderous, burdensome, onerous, lumpish, lumpy, grave, hefty, weighty, cumbersome, loggy, logy, demure, unwieldy, saturnine, stodgy, weighted

عاقل (صفت)
wise, sage, sober, witty, gash, canny, oracular, sapiential

بهوش (صفت)
sober, conscious

متین (صفت)
firm, sober, placid, steady, steadfast, demure, sedate, serene, staid, self-possessed

موقر (صفت)
solemn, dignified, sober, grave, sedate, staid, personable, sobersided

میانه رو (صفت)
moderate, frugal, sober, temperate

هوشیار (صفت)
alert, sharp-sighted, cautious, sober, vigilant, conscious, observant, astute, kittle, open-eyed, wide-awake, sharp-witted

بهوش اوردن (فعل)
sober, bring to, resuscitate, revive, revivify

هوشیار بودن (فعل)
sober

از مستی دراوردن (فعل)
sober

انگلیسی به انگلیسی

• cause to become serious; cause to become realistic; become sober, recover from the influence of alcohol
not drunk, clear-headed, lucid; rational, level-headed; calm, composed; serious
when you are sober, you are not drunk.
a sober person is serious and thoughtful.
sober colours and clothes are plain and rather dull.
see also sobering.
when someone sobers up, they become sober after being drunk.

پیشنهاد کاربران

به هوش اوردن به عقل اوردن
در زبان باستانی لری واژه کهن وآریایی�سبرseber� به معنی، جدی، سنگین، با وقار ومتین است. این واژه وارد زبانهای اروپایی شده وبه صورت�سوبرsober� در زبان انگلیسی به کار میرود. ( البته معانی دیگری نیز دارد ) . کاربرد�سبرseber� در لری، : فلانی سبر واسویی یعنی فلان شخص جدی، سنگین، محکم و باوقار ایستاده بود.
از لحاظ عدم مصرف الکل به دو شکل میتونه معنی بده:
- یکی حالتی که فرد تازه الکل خورده و دیگه الکل از بدنش رفته. در این حالت میتونید �هوشیار� معنی کنید.
مثلا: I'm sober enough to drive
دومی در حالتی که فرد مدت زیادی به مصرف الکل اعتیاد داشته و حالا ترک کنه. در این حالت میتونید �پاک� معنی کنید.
...
[مشاهده متن کامل]

مثلا: I've been sober for a couple of years

فردی که به لحاظ روانی تحت تاثیر مواد روان انگیز ( الکل، داروهای مخدر و محرک و شاه دانه و از این قبیل ) نیست - هشیار
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : sober
✅️ اسم ( noun ) : sobriety
✅️ صفت ( adjective ) : sober / sobering
✅️ قید ( adverb ) : soberly
سنگین رنگین
متین
کسی که الکل رو ترک کرده.
( معانی دیگر )
معقول، سنجیده، حساب شده
[رنگ] تیره
[لباس] سنگین
تو ترک
Yes, I'm drunk.
But you're beautiful.
And tomorrow morning I'll be sober, but you'll still be beautiful.
تو عامیانه یجورایی معنی بچه مثبت هم میده
sober ( اعتیاد )
واژه مصوب: پاک
تعریف: ویژگی فردی که با رعایت اصول خودیابی از مصرف مواد و الکل پرهیز می کند
نامَست
غیر الکلی
serious and sensible
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس