so

/ˈsoʊ//səʊ/

معنی: بنابر این، پس، همینطور، انقدر، چنان، همچنان، چنین، چندین، بهمان اندازه، چندان، اینقدر، بقدری، این طور، همچو، همینقدر، از انرو، باین زیادی
معانی دیگر: مخفف:، جنوب، آن چنان، این چنین، آنقدر، (معمولا در جملات منفی - با: as) آنقدر که، آنقدرها که، همینجور، بدینسان، بدین نحو، (مودبانه) بسیار، خیلی، لذا، به این علت، در نتیجه، برای جلوگیری از تکرار صفت به کار می رود، به نحوی، به طریقی، طوری، تا اینکه، جوری، با آن حدودها، اندی، کم و بیش، حدودا، تقریبا، سپس، پس از آن، (موسیقی) رجوع شود به: sol

بررسی کلمه

قید ( adverb )
عبارات: so what?
(1) تعریف: in the way expressed or indicated.
مشابه: thus

- Why do you believe so?
[ترجمه مانی] چرا چنین اعتقادی دارید؟
|
[ترجمه یگانه مختاری] پس چرا همچین اعتقادی داری؟
|
[ترجمه ه] چرا این اعتقاد را داری؟
|
[ترجمه Rahil] چرا چنین اعتقادی داری
|
[ترجمه هلیا آرویش] پس چرا به این اعتقاد داری؟
|
[ترجمه نرجس] چرا این چینین اعتقاد داری
|
[ترجمه ریحانه] چرا این اعتقاد را داری
|
[ترجمه انا] چرا به این ایمان داری
|
[ترجمه فاطمه] چرا اینطوری فکر میکنی؟
|
[ترجمه taha] چرا چنین فکری داری؟
|
[ترجمه گوگل] چرا چنین اعتقادی دارید؟
[ترجمه ترگمان] چرا این حرف را باور می کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to the extent or degree indicated or understood.
مشابه: thus

- She was so ill that she could not work.
[ترجمه A.A] او بقدری بیمار بود که نمی توانست کار کند
|
[ترجمه نیایش] او خیلی بیمار بود و حال کار کردن هم نداشت
|
[ترجمه گوگل] آنقدر مریض بود که نمی توانست کار کند
[ترجمه ترگمان] آنقدر بیمار بود که نمی توانست کار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to a great degree or extent.
مشابه: very

- I'm so happy the job is finished.
[ترجمه Ali Y] خیلی خوشحالم که اون کارم تموم شد.
|
[ترجمه گوگل] من خیلی خوشحالم که کار تمام شد
[ترجمه ترگمان] خیلی خوشحالم که کار تمام شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: likewise; also; too.

- I ate lunch, and so did she.
[ترجمه گوگل] من ناهار خوردم، او هم همینطور
[ترجمه ترگمان] من ناهار خوردم، اونم همینطور
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: therefore; hence; consequently.
مشابه: accordingly, therefore, thus

- He is tired, and so cannot work today.
[ترجمه Z] اون خسته اس بخاطر این امروز نمیتونه کار کنه
|
[ترجمه Rahil] او خسته هست خَیلی نمیتونه امروز کار کنه
|
[ترجمه نیایش] او خیلی خسته است و نمیتواند برود سرکار و کار کند
|
[ترجمه گوگل] او خسته است و بنابراین امروز نمی تواند کار کند
[ترجمه ترگمان] او خسته است، و بنابراین امروز نمی تواند کار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: indeed; truly (used to dispute a previous statement).

- Don't tell me I can't do it because I can so!
[ترجمه As] به من نگو نمیتوانم آنرا انجام بدهم چون من همین قدر میتوانم.
|
[ترجمه گوگل] به من نگو ​​که نمی توانم این کار را انجام دهم زیرا می توانم!
[ترجمه ترگمان] به من نگو که نمی توانم این کار را بکنم، چون می توانم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You thought I didn't know anything about it--well, I do so!
[ترجمه گوگل] تو فکر کردی من چیزی در موردش نمی‌دانم - خوب، این کار را می‌کنم!
[ترجمه ترگمان] تو فکر می کردی من چیزی در این مورد نمی دونم - خب، این کار رو می کنم -
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: in the way indicated.

- You need to hold the camera so.
[ترجمه فاطمه زهرا صادقپور] باید دوربین را این شکلی نگه داری.
|
[ترجمه H] لازم است که شما دوربین را همچنان نگه دارید.
|
[ترجمه گوگل] شما باید دوربین را طوری نگه دارید
[ترجمه ترگمان] باید دوربین رو نگه داری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: in that way.

- He was painting the house, and while he was so occupied, he fell off the ladder.
[ترجمه گوگل] داشت خانه را رنگ می کرد و در حالی که خیلی مشغول بود از نردبان افتاد
[ترجمه ترگمان] داشت خانه را نقاشی می کرد، و در همان حال که آن قدر مشغول بود از نردبان پایین افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
حرف ربط ( conjunction )
(1) تعریف: in order that.

- Please be on time so we won't miss any of the party.
[ترجمه گوگل] لطفا به موقع حضور داشته باشید تا هیچ کدام از مهمانی ها را از دست ندهیم
[ترجمه ترگمان] لطفا به موقع باشید، بنابراین ما هیچ کدام از این مهمانی را از دست نخواهیم داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She put the delicate things higher on the shelf so the baby couldn't reach them.
[ترجمه گوگل] او چیزهای ظریف را بالاتر روی قفسه گذاشت تا کودک نتواند به آنها برسد
[ترجمه ترگمان] او چیزهای ظریف را روی قفسه گذاشت تا بچه به آن ها برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: with the result that.

- You were late, so you were marked absent.
[ترجمه نگین] شما دیر کردید پس به عنوان غایب علامت خوردید
|
[ترجمه گوگل] شما دیر آمدید، بنابراین شما را غیبت کردند
[ترجمه ترگمان] ، تو دیر کردی واسه همین اونجا هم علامت گذاری شده بودی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I was tired, so I went to bed early.
[ترجمه گوگل] خسته بودم، زود به رختخواب رفتم
[ترجمه ترگمان] خسته بودم، واسه همین زود رفتم بخوابم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
ضمیر ( pronoun )
(1) تعریف: such as has been suggested or stated; the same.

- She became a wife and remained so.
[ترجمه گوگل] زن شد و ماندگار شد
[ترجمه ترگمان] او زن شد و همین طور ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a thing or amount that is close in quantity to that which is referred to.

- Your share of the bill will be ten dollars or so.
[ترجمه گوگل] سهم شما از قبض ده دلار یا بیشتر خواهد بود
[ترجمه ترگمان] سهم تو مبلغ ده دلار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
حرف ندا ( interjection )
• : تعریف: used as an expression of surprise, amazement, understanding, emphasis, or the like.

- So! You think you can do it better than I can?
[ترجمه گوگل] بنابراین! فکر می کنی بهتر از من می توانی این کار را انجام دهی؟
[ترجمه ترگمان] خوب! فکر می کنی میتونی بهتر از من انجامش بدی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• : تعریف: verifiable; true; factual.

- The report would not have been published if its contents were not so.
[ترجمه گوگل] اگر مفاد آن چنین نبود، این گزارش منتشر نمی شد
[ترجمه ترگمان] اگر مفاد آن چنین نمی بود، این گزارش منتشر نمی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. so fair an outward and so foul a nature!
ظاهر چنان زیباو طینت آنچنان بد!

2. so far we have been able to contain that contagious disease
تا به حال توانسته ایم آن بیماری واگیر را مهار کنیم.

3. so far, she has had three hit songs
تاکنون سه ترانه ی پر موفقیت داشته است.

4. so far, she has produced several movies
او تاکنون چندین فیلم تهیه کرده است.

5. so lost to perpetuity
(میلتون) بدین طریق برای همیشه دچار ضلالت (شدند).

6. so much for my personal problems
بیش از این به ذکر مسائل شخصی خود نمی پردازم.

7. so as
(معمولا پیش از مصدر) تا اینکه،به خاطر اینکه

8. so far (or thus far)
تا حال،تا اینجا،تا این میزان،تاکنون

9. so far as
تا آنجا که،تا حدی که

10. so far, so good
تا حالا خوبست

11. so help me (god)
(به خدا) قسم،سوگند می خورم (به خدا)

12. so help me god!
(در سوگند و غیره) به خدا قسم !

13. so long!
(عامیانه) خدا حافظ !،روز به خیر!،شب به خیر!

14. so many
1- آن همه،آن شمار زیاد

15. so much
مقدار یا مبلغ معین،این قدر

16. so much for
دیگر (صحبت این مطلب) بس است

17. so to speak
به اصطلاح،تا اندازه ای،این طور که می گویند

18. so what?
(عامیانه) خب که چی ؟،به من چه ؟،یعنی میگی چکار کنم ؟

19. . . . so that those whose nature is impure may come to a bad lot . . .
. . . تا سیه روز شود هر که در او غش باشد

20. . . . so that your speech fills the world
. . . تا از سخنت جهان شود پر

21. and so to bed
و سپس به بستر

22. speak so that the baby doesn't wake up
جوری حرف بزن که بچه بیدار نشود.

23. why so much rush?
چرا این همه عجله ؟

24. why so soon?
چرا به این زودی ؟

25. and so forth
و غیره،و مانند آن،قس علی هذا

26. and so on
و غیره،وقس علیهذا

27. and so on (or forth)
و غیره،و دیگران

28. even so
با این وجود،در هر صورت

29. ever so
(عامیانه) بسیار،خیلی،بی اندازه،بی نهایت

30. every so often
هر چند وقت یک بار،گهگاه

31. get so (that)
(عامیانه) کار به جایی رسید که

32. in so far as
تا آنجا که،تا مقداری که

33. in so many words
به طور دقیق و روشن،رک و راست،بی رودربایستی

34. like so
این جوری،بدین طریق،بدین سان

35. a look so piteous in purport
(شکسپیر) نگاهی که تاثر از آن می بارید

36. ali smokes, so does his wife
علی سیگاری است،زنش هم همینطور.

37. an idea so magnetic that he could not free himself of it
اندیشه ای آن چنان جذاب که او نمی توانست خود را از قید آن رها کند.

38. don't be so cold and impersonal
اینقدر سرد و بی عاطفه نباش.

39. don't be so cynical!
اینقدر دژمان مباش !

40. don't be so diffident about your abilities
درباره ی توانایی های خود این همه بی اعتماد نباش !

41. don't be so hasty!
اینقدر بی صبر نباش !

42. don't be so judgemental about others!
اینقدر درباره ی دیگران داوری نکن !

43. don't be so naive!
اینقدر ساده لوح نباش !

44. don't be so paranoid; not every student hates you!
اینقدر بدگمان نباش،همه ی شاگردان از تو بیزار نیستند!

45. don't be so voracious!
اینقدر حرص نزن !

46. don't carry so much money about with you !
این قدر پول را با خودت اینجا و آنجا نبر!

47. don't drive so fast!
اینقدر تند نران !

48. don't speak so loudly!
اینقدر بلند حرف نزن !

49. get esfahan so i may talk to my brother
اصفهان را بگیر تا با برادرم حرف بزنم !

50. glass handcrafted so as to imitate diamonds
شیشه ی ساخته شده با دست به گونه ای که شبیه الماس باشد

51. he acted so simply and so wisely that everyone admired him
او آنقدر با سادگی و عقل عمل کرد که همه او را تحسین کردند.

52. he bought so many books that he couldn't carry them
او آن قدر کتاب خرید که نمی توانست آنها را حمل کند.

53. he crammed so many letters in the envelope that it tore
او آنقدر نامه در پاکت چپاند که پاکت پاره شد.

54. he drank so much that he became drunk
او آنقدر نوشید که مست شد.

55. he is so class conscious that he would not associate with people of lower classes
او آن قدر تعصب طبقاتی دارد که با طبقات پایین تر از خود مراوده نمی کند.

56. he is so emotional that he is moved to tears even by his own words
آنقدر احساساتی است که حتی از حرف های خودش به گریه درمی آید.

57. he is so fat that he can't get through the door
آن چنان چاق است که از در تو نمی رود.

58. he is so gullible that even a child can gull him
او آن قدر زودباور است که حتی بچه هم می تواند او را خر کند.

59. he is so infatuated with this project that he has given up his job
آنقدر شیفته ی این طرح شده است که شغل خود را رها کرده است.

60. he is so inhibited that he wouldn't take his clothes off even in the bathroom
او آنقدر کمرو است که در حمام هم لخت نمی شود.

61. he is so observant that he does not miss the tiniest details
او آنقدر دقیق است که کوچکترین جزئیات را هم نادیده نمی گیرد.

62. he procrastinated so much that his fiancee married someone else
آنقدر امروز فردا کرد که نامزدش با یک نفر دیگر ازدواج کرد.

63. he shouted so much that he became hoarse
از بس داد زد صدایش گرفت.

64. he talked so angrily that his mouth frothed
آنقدر با خشم حرف زد که دهانش کف کرد.

65. he was so angry he ripped his own collar
از شدت خشم یقه ی خود را چاک داد.

66. he was so drunk that he wasn't aware of where he was
آنقدر مست بود که نمی دانست کجاست.

67. he was so frightened that he started stammering
آنقدر ترسید که به تته پته افتاد.

68. he was so pinched for money that he often went without dinner
آنقدر از نظر پول در مضیقه بود که اغلب بدون شام سر می کرد.

69. he was so scared that his knees were knocking together
از شدت ترس زانوهایش به هم می خورد.

70. he was so tired that he hunkered down on the cold ground
آنقدر خسته بود که روی زمین سرد چمباتمه زد.

مترادف ها

بنابراین (قید)
accordingly, so, therefore, thus, hence, ergo, thereupon, insomuch

پس (قید)
back, so, thus, ergo, forth, again, then, afterwards

همینطور (قید)
so, also

انقدر (قید)
so, enough, so much

چنان (قید)
so, thus, such

همچنان (قید)
so, like, likewise

چنین (قید)
so, thus, likewise, such, sic

چندین (قید)
many, some, so, several, so much, so many

بهمان اندازه (قید)
so

چندان (قید)
very, so, so much, so many

اینقدر (قید)
so

بقدری (قید)
so, so much

این طور (قید)
so, thus, such

همچو (قید)
so

همینقدر (قید)
so

از انرو (قید)
so

باین زیادی (قید)
so

تخصصی

[کامپیوتر] علامتی برای معین کردن قابلیتهای فقط فرستادنی تجهیزات Send Only .
[ریاضیات] بنابراین، از این رو

انگلیسی به انگلیسی

• large orchestra that performs symphonic compositions (made up of string, woodwind, brass, and percussion sections)
true, accurate, factual
in this way; to such an extent; to what extent; therefore; very much
in order that
thus; close to, approximately
well (used to express surprise, amazement, indifference, inquiry, etc.)

پیشنهاد کاربران

so am I
من هم همینطور
پس / بنابراین
مثال: She studied hard and so she passed the exam.
او سخت مطالعه کرد و بنابراین امتحان را قبول شد.
بطوریکه، به نحوی که، تا آنجایی که
تا، آنچنان، به قدری، به همین دلیل/علت، به منظور، برای اینکه.
( در مکالمه ممکن است به دلیل شباهت تلفظ با sow به معنی افشاندن/بذرافشانی اشتباه گرفته شود ) .
Soبه معنی بنابراین
به شدت
بنابراین
در کل واژگانی که چنین معنی ای میدهند 👇
so
therefore
thus
accordingly
hence
ergo
thereupon
insomuch
جوریکه، بطوریکه، به گونه ای که
در جواب چرا؟ و برای بیان علت می آید.
⏺️Why? ( So ) they can move faster
چرا؟ ( تا ) بتوانند سریعتر حرکت بکنند
قید تشدید: بسیار
قید ربط معنا: بنابراین
قید معمولی: اینگونه ، اینچنین ، اینطور
چند معنی متفاوت داره
1_ به این صورت
2_ پس
3_ خیلی
4_ به اندازه
?so
خب؟
که چی؟
spoken:used to get someone’s attention, especially in order to ask them a question
منبع:دیکشنری لانگمن
so?
در اینجا به معنی نظرت چیه هستش.
از همین روی
پس
خیلی ، بنابراین
به عنوان شرطی:اگر
منتهای مراتب ؛ تکیه کلام است و در نتیجه گرفتن یا استثنا کردن به کار می رود: من همیشه در موقع سفر لوازم کافی برمی داشتم ، منتهای مراتب این بار چون قرار بود وارد خانه کسی بشویم غفلت کردم. ( فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده ) .
( پس آنگاه ) پس آنگاه. [ پ َ ] ( ق مرکب ) سپس :
برو کرد جوشن همه چاک چاک
پس آنگاه بر تارکش ریخت خاک.
فردوسی.
پس آنگاه بهرام و ایزد گشسب
نشستند با جنگجویان بر اسب.
فردوسی.
tamila ادعا میکنی اونجا زندگی کردی هنوز املای درست meaning رو بلد نیستی
پس
بنابراین
به همان روش
به همان نحو، به همان صورت، به همان گونه، به همان اندازه
برای همین پس بنابر این
اما در برخی جمله ها مثل:
She's so beautiful
معنی :
او بسیار زیباست
یعنی در برخی جاها به معنای بسیار می آید
از این رو
مختص
مثال:
He was about half an hour late.
That is just so Chris
او تقریبا نیم ساعت دیر کرد. این مختص کریس است!
so_since
این دو به هم مرتبط نیستند .
در جمله زیر so به معنای ( این طور، این گونه ، بدین شکل و. . . ) میدهد و since معنای ( از. . . )
This has been so since ancient times
از دوران باستان به همین شکل بوده است.
...
[مشاهده متن کامل]

از دوران باستان این گونه بوده است.
از دوران باستان این طور بوده است.
البته در بعضی جملات ممکنه since معنای ( چون، زیرا و. . . ) بده
however, the converse is not necessarily so since rapid deformation does not always lead to ignition
با این حال ، برعکسش لزوما این طور نیست چون تغییر شکل سریع همیشه منجر به اشتعال نمیشود.

از این جهت
بدین سو ، بدینسو
اگر قید ربط باشد به معنی بنابراین
امر قید تشدید باشد به معنی بسیار
اگر قید معمولی باشد به معنی اینگونه، اینچنین
و در برخی حالات به معنی همچنین ، نیز
بر این اساس
( دوستان به نظرم این قسمت "پیشنهاد شما" برای ارائه ی پیشنهادهای جدید هست. مثلاً برای معنی so، "پس" و "بنابراین" هم تو معانی ارائه شده توسط آبادیس موجوده هم تو دیکشنری های دیگه. پس به نظرم معانی جدید ارائه بشه بهتره. )
در نتیجه
در این صورت
( در برخی جملات ) به این ترتیب
So فعلی
هست که جمله را تأکیدی میکند، مانند I'm so sorry به معنای من خیلی متاسفم. یا I'm so hungry. یعنی من خیلی گرسنه هستم.

تقریبا ( approximately )
Means, then or as a result
بیشتر، برای مثال در جمله زیر :
He may not come back for a week or so
شاید برای یک هفته یا بیشتر برنگرده
خیلی، آن چنان
حالا
[So, what makes this car special? = حالا چه چیزی این ماشین را خاص می کند؟]
به این جمله دقت کنید:
So tall, so skinny, so ancient, and yet you can’t grow anything better than the straggliest of beards
به نظرم اگر so را "آنقدر" معنی کنیم معنایی شیوا و رسا خواهیم داشت:
آنقدر دراز ( البته به مقتضای فضای داستان، چون طرف داره با خودش مشاجره می کنه ) آنقدرلاغر، الی آخر. . . . محمدرضا ایوبی صانع
...
[مشاهده متن کامل]

اگر اول جمله بیاید یعنی ( پس بنابرین ) اگر وسط جمله بیاید یعنی خیلی
پس
پس چنین
معنی � تا � هم میده
pass me your laptop so I can see.
لپ تاپت رو بده من تا بتونم ببینم.
به این ترتیب
به این گونه
خب،
که اینطور
زیاد بنابراین
اگر در جمله ی خبری به طور مثال به جای so they are، ن so are they استفاده بشه به معنی این هست که they are also
بنابراین ، پس
خیلی. . . . . زیاد
i live in usa but i know persian
the mining is خب پس و
چرا که نه و. . . .

چرا که. . .
پس، بنابراین
پس
بنابراین
خیلی
چنین
خیلی، زیاد
بدین نحو، این چنین
خب
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٦٠)

بپرس