صفت ( adjective )
حالات: snowier, snowiest
مشتقات: snowily (adv.), snowiness (n.)
حالات: snowier, snowiest
مشتقات: snowily (adv.), snowiness (n.)
•  (1) تعریف: having snowfall.
- It was a snowy night, and we were happy to be inside.
 [ترجمه hadi] آن یک شب برفی بود و ما خوشحال بودیم که در خانه هستیم| 
 [ترجمه گوگل] شب برفی بود و ما خوشحال بودیم که داخل بودیم[ترجمه ترگمان] ان شب یک شب برفی بود و ما خوشحال بودیم که داخل خانه هستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- January and February are snowy months in this area of the country.
 [ترجمه گوگل] دی و بهمن ماه های برفی در این منطقه از کشور است
[ترجمه ترگمان] ماه های ژانویه و فوریه روزه ای برفی در این منطقه از کشور هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ماه های ژانویه و فوریه روزه ای برفی در این منطقه از کشور هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
•  (2) تعریف: covered with or full of snow.
- They drove carefully over the snowy road.
 [ترجمه گوگل] آنها با احتیاط از جاده برفی عبور کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها با احتیاط از کنار جاده برف گذشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها با احتیاط از کنار جاده برف گذشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
•  (3) تعریف: pure white; snow-colored.
- She lay her head against the soft, snowy pillowcase.
 [ترجمه گوگل] سرش را روی روبالشی نرم و برفی گذاشته بود
[ترجمه ترگمان] سرش را روی روبالشی نرم و برف قرار داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سرش را روی روبالشی نرم و برف قرار داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
•  (4) تعریف: clean; pure; untarnished.
- The journalist set out to blacken the politician's snowy reputation.
 [ترجمه گوگل] روزنامه نگار به دنبال سیاه کردن آبروی برفی این سیاستمدار بود
[ترجمه ترگمان] خبرنگار روزنامه را بدنام کرد تا شهرت snowy سیاست مدار را بدنام کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خبرنگار روزنامه را بدنام کرد تا شهرت snowy سیاست مدار را بدنام کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید