snowball

/ˈsnoʊbɑːl//ˈsnəʊbɑːl/

معنی: گلوله برف، گلوله برف بازی، با گلوله برف زدن، بسرعت زیاد شدن
معانی دیگر: گلوله ی برف، برف گوله، (مانند گلوله ی برف که در سرازیری می غلتد و بزرگتر می شود) انبوه شدن، حدت یافتن، شدت یافتن، (مانند علف هرزه به سرعت و به طور ناخوشایند) رشد کردن، (گیاه شناسی) برف گل، گل برف (انواع گیاهانی که گل آنها مانند گلوله ی برف است به ویژه viburnum opulus)، بداغ، گل دنبه، برف پراندن، گلوله ی برف انداختن، گلوله برف، با گلوله برف زدن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a mass of snow that has been packed together into a ball for throwing in children's play or games.

(2) تعریف: any of a number of shrubs or plants that have large clusters of white flowers.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: snowballs, snowballing, snowballed
• : تعریف: to pelt with snowballs.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to grow in size, importance, or intensity at a rapidly increasing rate.
مشابه: boom, mushroom

- The crime problem has snowballed.
[ترجمه گوگل] مشکل جرم و جنایت بالا گرفته است
[ترجمه ترگمان] مشکل جنایت بیشتر شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1.
گلوله ی برف

2. a snowball fight
جنگ با گلوله ی برف (برف بازی)

3. the snowball hit me
گلوله ی برف به من خورد.

4. i drilled him with a snowball
با گلوله ی برف به او زدم.

5. he took a shot at the window with his snowball
با گلوله ی برفی پنجره را هدف قرار داد.

6. A snowball gathers as it rolls.
[ترجمه فاطمه] گلوله برفی همچنان که می غلتد بزرگ می شود.
|
[ترجمه گوگل]یک گلوله برفی هنگام غلتیدن جمع می شود
[ترجمه ترگمان]یک گلوله برفی دور می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. We had a massive snowball fight .
[ترجمه گوگل]ما دعوای بزرگی با گلوله برفی داشتیم
[ترجمه ترگمان] یه دعوای گوله برفی بزرگی داشتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Let's go to snowball, shall we?
[ترجمه گوگل]بیا بریم گلوله برفی، درسته؟
[ترجمه ترگمان]بیاید به سنوبال حمله کنیم، باشد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. A snowball knocked his hat off.
[ترجمه گوگل]یک گلوله برفی کلاهش را از پا درآورد
[ترجمه ترگمان]گلوله برفی کلاهش را از سرش جدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A snowball effect is the desired goal.
[ترجمه گوگل]اثر گلوله برفی هدف مورد نظر است
[ترجمه ترگمان]تاثیر گلوله برفی هدف مورد نظر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. All this has a snowball effect on the day's turnover and on the individual dealers' commissions.
[ترجمه گوگل]همه اینها بر گردش مالی روز و کمیسیون فروشنده ها تأثیر می گذارد
[ترجمه ترگمان]همه این ها تاثیر گلوله برفی بر گردش کار روزانه و در کمیسیون های جداگانه معامله کنندگان دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. A snowball hit her on the back of the neck with a soft thud.
[ترجمه گوگل]یک گلوله برفی با یک ضربه آرام به پشت گردن او برخورد کرد
[ترجمه ترگمان]گلوله برفی با ضربه ای ملایم به پشت گردن او اصابت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Mind out -- there's a snowball coming towards you!
[ترجمه گوگل]حواس تان باشد -- یک گلوله برفی به سمت شما می آید!
[ترجمه ترگمان]مواظب باش سنوبال به سمت شما می اید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The kids were having a snowball fight outside.
[ترجمه گوگل]بچه ها بیرون مشغول دعوای گلوله برفی بودند
[ترجمه ترگمان]بچه ها داشتن یه دعوای گوله برفی میکردن بیرون
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گلوله برف (اسم)
snowball

گلوله برف بازی (اسم)
snowball

با گلوله برف زدن (فعل)
snowball

به سرعت زیاد شدن (فعل)
snowball

تخصصی

[آمار] گلوله برفی

انگلیسی به انگلیسی

• ball made of snow that has been packed or rolled together; any of a number of bushes bearing large white clusters of flowers; crushed ice flavored with syrup and served in a cup
grow larger at an accelerating rate; throw balls of snow
a snowball is a ball of snow.
if something such as a campaign snowballs, it rapidly increases and grows.

پیشنهاد کاربران

“Snowball” as a verb means to grow quickly in size, importance, or intensity, often in a way that becomes increasingly difficult to control.
✍️ رشد کردن سریع در اندازه، اهمیت یا شدت، اغلب به گونه ای که کنترل آن به طور فزاینده ای دشوار می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

✍️✍️اغلب موقعیت هایی را توصیف می کند که در آن ها رویدادها یا اقدامات به سرعت شتاب می گیرند و مهم تر می شوند. این فعل پتانسیل شروع های کوچک برای منجر شدن به نتایج قابل توجه را برجسته می کند.
👇مترادف؛
Escalate
Accumulate
Intensify
👇مثال؛
The small protest quickly snowballed into a large demonstration.
What started as a minor disagreement snowballed into a major conflict.
Her interest in the hobby snowballed, and soon she was spending all her free time on it.

increase
یخ در بهشت.
If a problem snowballs, It quickly becomes bigger more important and serious
snowball effect
اثر گلوله برفی
گلوله ی برفی
سرعت/شدت گرفتن
شدت و حدت پیدا کردن
گولی برفی یا جنگ با گوله برفی
منتشر شدن، تکثیر شدن

بپرس