فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: snarls, snarling, snarled
حالات: snarls, snarling, snarled
• (1) تعریف: of a dog or other animal, to growl in a threatening or vicious way, esp. with bared teeth.
• مترادف: growl
• مشابه: bark, menace, snap, threaten
• مترادف: growl
• مشابه: bark, menace, snap, threaten
• (2) تعریف: to speak sharply with anger or menace.
• مترادف: growl, lash out, snap
• مشابه: bark
• مترادف: growl, lash out, snap
• مشابه: bark
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to utter angrily or with a threatening growl.
• مترادف: growl, snap
• مشابه: bark
• مترادف: growl, snap
• مشابه: bark
- She snarled her disagreement.
[ترجمه گوگل] او مخالفت خود را غرغر کرد
[ترجمه ترگمان] با اوقات تلخی سرش را تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] با اوقات تلخی سرش را تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: snarlingly (adv.)
مشتقات: snarlingly (adv.)
• (1) تعریف: an angry or vicious growl, as of a dog.
• مترادف: growl
• مترادف: growl
• (2) تعریف: a hostile or menacing utterance.
• مترادف: growl
• مترادف: growl
اسم ( noun )
• (1) تعریف: a tangle or mat, esp. of hair, thread, fishing line, or the like.
• مترادف: mat, tangle, tousle
• مشابه: twine
• مترادف: mat, tangle, tousle
• مشابه: twine
• (2) تعریف: a confused or tangled situation.
• مترادف: imbroglio, snafu, tangle
• مشابه: mess
• مترادف: imbroglio, snafu, tangle
• مشابه: mess
- a rush-hour traffic snarl
[ترجمه گوگل] غوغای ترافیک در ساعات شلوغی
[ترجمه ترگمان] یه غرش ترافیک هوایی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یه غرش ترافیک هوایی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: snarls, snarling, snarled
حالات: snarls, snarling, snarled
• (1) تعریف: to cause to become tangled or knotted.
• مترادف: entangle, foul, knot, tangle
• مشابه: mat, ravel, tousle
• مترادف: entangle, foul, knot, tangle
• مشابه: mat, ravel, tousle
• (2) تعریف: to make complicated; confuse (sometimes fol. by up).
• مترادف: complicate, embroil, entangle, tangle
• مشابه: confound, confuse, embarrass, involve, jumble, mess, mix up, muddle
• مترادف: complicate, embroil, entangle, tangle
• مشابه: confound, confuse, embarrass, involve, jumble, mess, mix up, muddle
- The accident snarled traffic.
[ترجمه گوگل] تصادف ترافیک را مختل کرد
[ترجمه ترگمان] تصادف رانندگی با صدای غرش مانندی به گوش رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] تصادف رانندگی با صدای غرش مانندی به گوش رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His doubts snarled up the problem even worse.
[ترجمه گوگل] شک و تردید او مشکل را بدتر کرد
[ترجمه ترگمان] شک و تردیدهایش بدتر از این هم نمی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] شک و تردیدهایش بدتر از این هم نمی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to become confused, complicated, or tangled.
• مترادف: foul, knot, tangle
• مشابه: jumble, mat
• مترادف: foul, knot, tangle
• مشابه: jumble, mat