snappish

/ˈsnæpɪʃ//ˈsnæpɪʃ/

معنی: کج خلق، خشمگین، گاز گیر، دارای مزه بد
معانی دیگر: (سگ و غیره) گاز گیر، گیرنده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: snappishly (adv.), snappishness (n.)
(1) تعریف: apt to speak impatiently or sharply; irritable.
مترادف: abrupt, brusque, irritable, snappy, snippy, testy, waspish
مشابه: bilious, cantankerous, irascible, peevish, peppery, sharp-tongued, short, surly, touchy

(2) تعریف: apt to snap or bite, as an animal.

جمله های نمونه

1. He's very snappish when he arrives at work in the morning.
[ترجمه گوگل]صبح که سر کار می‌آید بسیار بداخلاق است
[ترجمه ترگمان]صبح که سر کار به سرکار می آید خیلی عصبانی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Well?' said my sister, in her snappish way. 'What are you staring at? Is the house a-fire?'
[ترجمه راحی] خواهرم با عصبانیت گفت: به چی خیره شدی! خونه داره تو آتیش می سوزه؟
|
[ترجمه گوگل]خوب؟' خواهرم به طرز عجیبی گفت 'به چه زل زدی؟ آیا خانه آتش است؟
[ترجمه ترگمان]خوب؟ خواهرم با لحن snappish گفت: به چی زل زدی؟ خونه آتیش گرفته؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. A whole nation of belligerent, snappish people ?
[ترجمه گوگل]یک ملت متشکل از مردم متخاصم و متخاصم؟
[ترجمه ترگمان]یک ملت پر از خلق و خوی حیوانی است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. No matter how snappish you are, don't forget the tune.
[ترجمه گوگل]مهم نیست چقدر دمدمی مزاج هستید، لحن را فراموش نکنید
[ترجمه ترگمان]مهم نیست چقدر عصبانی هستی، این آهنگ را فراموش نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Don't be so snappish.
[ترجمه گوگل]انقدر بدجنس نباش
[ترجمه ترگمان]انقدر عصبانی نباش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. "That is beautiful, Tony," Momma said, no longer sounding at all snappish.
[ترجمه گوگل]مامان گفت: "خیلی زیباست، تونی "
[ترجمه ترگمان]مامان گفت: \" این خیلی زیباست، تونی، دیگر خشمگین به نظر نمی رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I said his heaven would be only half alive; and he said mine would be drunk: I said I should fall asleep in his; and he said he could not breathe in mine, and began to grow very snappish.
[ترجمه گوگل]گفتم بهشت ​​او فقط نیمی از زندگی را خواهد داشت و او گفت مال من مست می شود: گفتم باید در او بخوابم و او گفت که نمی تواند در من نفس بکشد و شروع به رشد شدیدی کرد
[ترجمه ترگمان]من گفتم که بهشت او فقط نیمی زنده است؛ و او گفت که من باید در او بخوابم، و او گفت که من باید در او بخوابم و او گفت که نمی تواند در اتاق من نفس بکشد و خیلی عصبانی به نظر برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. But it is years ago, and I dare say they have both grown stout and snappish since that time.
[ترجمه گوگل]اما سال‌ها پیش است، و به جرأت می‌توانم بگویم که از آن زمان، هر دو تنومند و بی‌نقص رشد کرده‌اند
[ترجمه ترگمان]اما سال ها پیش است و من جرات می کنم بگویم که از آن زمان هر دوی آن ها چاق و عصبانی شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Home for Rumpole was a mansion flat off Gloucester Road, where he lived in a state of miserable, snappish fidelity to Hilda, "She Who Must be Obeyed".
[ترجمه گوگل]خانه برای رامپل عمارتی در نزدیکی جاده گلاستر بود، جایی که او در حالتی بدبخت و بی‌اعتماد به هیلدا، «او که باید اطاعت شود» زندگی می‌کرد
[ترجمه ترگمان]خانه for خانه ای ویلایی در خیابان Gloucester بود که در آن او با وفاداری به هیلدا، که در آن زندگی می کرد، زندگی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کج خلق (صفت)
morose, sullen, petulant, acidulous, testy, irritable, crabbed, peevish, thwart, fractious, tedious, querulous, techy, snappish, hoity-toity, waspish, snarly, splenetic, tetchy

خشمگین (صفت)
angry, exasperate, furious, indignant, irate, fierce, wroth, wrathful, rabid, snappish, snuffy

گاز گیر (صفت)
snappy, hard-bitten, snappish

دارای مزه بد (صفت)
snappish

انگلیسی به انگلیسی

• impatient, irritable, short, sharp; tending to react in an irritable manner; tending to bite

پیشنهاد کاربران

بپرس