smother

/ˈsməðər//ˈsmʌðə/

معنی: خفه کردن، خفه شدن، خاموش کردن، در دل نگاه داشتن
معانی دیگر: از هوا محروم کردن، (مجازی) دلگیر بودن، دچار خفقان کردن، دچار نفس تنگی کردن، (کاملا) پوشاندن، (به سرعت و کاملا) شکست دادن، منکوب کردن، پنهان کردن، سرکوب کردن، دچار اختناق کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: smothers, smothering, smothered
(1) تعریف: to stifle or kill by depriving of air; suffocate.
مترادف: asphyxiate, stifle, suffocate
مشابه: choke

- The killer smothered the woman with a pillow.
[ترجمه گوگل] قاتل زن را با بالش خفه کرد
[ترجمه ترگمان] قاتل زن رو با بالش خفه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to put out or extinguish (a fire or burning coals) by covering.
متضاد: kindle
مشابه: damp, extinguish, quench, snuff out

- We smothered the fire with moist dirt.
[ترجمه گوگل] آتش را با خاک مرطوب خفه کردیم
[ترجمه ترگمان] آتش را با خاک مرطوب خفه کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to cover (food) completely and thickly.
مشابه: cover, envelop

- The pork chops were smothered in onions.
[ترجمه مجید وحید] تکه های گوشت خوک در پیاز خوابانده شده بودند.
|
[ترجمه گوگل] گوشت خوک در پیاز خفه شد
[ترجمه ترگمان] گوشت خوک با پیاز خرد شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to overwhelm or stifle with care, affection, or the like.
مترادف: overwhelm
مشابه: overprotect, shower

- He had been smothered as a child and rebelled when he became a teenager.
[ترجمه گوگل] او در کودکی خفه شده بود و زمانی که نوجوان شد عصیان کرد
[ترجمه ترگمان] او مثل یک بچه خفه شده بود و وقتی نوجوان می شد شورش می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to suppress or cover up.
مترادف: repress, restrain, stifle, suppress
مشابه: conceal, quash, quell, silence

- She smothered her disappointment when the job assignments were announced.
[ترجمه گوگل] وقتی تکالیف شغلی اعلام شد، ناامیدی خود را خفه کرد
[ترجمه ترگمان] هنگامی که ماموریت های کاریابی اعلام شد، او نا امیدی خود را فرو داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We had to smother our fear for the sake of the children.
[ترجمه گوگل] ما مجبور شدیم به خاطر بچه ها ترس خود را خفه کنیم
[ترجمه ترگمان] ما باید ترس خود را به خاطر بچه ها پنهان می کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to be overcome or die from lack of air; suffocate.
مترادف: suffocate
مشابه: asphyxiate, choke, stifle

- The occupants of the house smothered from the smoke.
[ترجمه گوگل] ساکنان خانه از دود خفه شدند
[ترجمه ترگمان] ساکنان خانه از دود خفه می شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to be overwhelmed by or suffer from too much attention, love, or the like.

- The child was smothering in all the affection.
[ترجمه گوگل] کودک در تمام محبت خفه شده بود
[ترجمه ترگمان] بچه در تمام محبتی که به او کرده بود، داشت خفه می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: something that covers or suffocates, such as thick smoke or fog.

جمله های نمونه

1. to smother a fire
آتش را خفه کردن

2. to smother a yawn
جلو دهان دره ی خود را گرفتن

3. small windowless rooms tend to smother me
اتاق های کوچک و بی پنجره دل مرا می گیرند.

4. The girls tried to smother their giggles.
[ترجمه مه] دختر ها سعی کردند جلوی خنده شان را بگیرند
|
[ترجمه گوگل]دخترها سعی کردند خنده هایشان را خفه کنند
[ترجمه ترگمان]دخترها سعی می کردند giggles را خفه کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. We used a wet towel to smother the fire.
[ترجمه گوگل]برای خاموش کردن آتش از یک حوله خیس استفاده کردیم
[ترجمه ترگمان]ما از یه حوله خیس استفاده کردیم تا آتیش رو خاموش کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He tried to smother the flames with a blanket.
[ترجمه گوگل]او سعی کرد با یک پتو شعله های آتش را خاموش کند
[ترجمه ترگمان]سعی کرد با پتو شعله های آتش را خاموش کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Smother the flames from the burning pan with a wet towel.
[ترجمه گوگل]شعله های آتش را با یک حوله خیس از تابه در حال سوختن خفه کنید
[ترجمه ترگمان]با حوله خیسی شعله های آتش را خاموش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I just managed to smother a yawn.
[ترجمه گوگل]من فقط توانستم خمیازه ای را خفه کنم
[ترجمه ترگمان]من فقط سعی کردم خمیازه بکشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I threw a blanket over the cooker to smother the flames.
[ترجمه گوگل]یک پتو روی اجاق انداختم تا شعله ها را خاموش کنم
[ترجمه ترگمان]یک پتو روی اجاق انداختم تا شعله ها را خاموش کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Once the shrubs begin to smother the little plants, we have to move them.
[ترجمه گوگل]هنگامی که درختچه ها شروع به خفه کردن گیاهان کوچک می کنند، باید آنها را جابجا کنیم
[ترجمه ترگمان]به محض اینکه بوته ها گیاهان کوچک را از هم جدا کنند، باید آن ها را حرکت دهیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He tried to smother up the factors.
[ترجمه گوگل]او سعی کرد عوامل را خفه کند
[ترجمه ترگمان]او سعی کرد عوامل را خفه کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Police officers also tried to smother the flames with their jackets as Mr Griffiths lay next to his car.
[ترجمه گوگل]افسران پلیس همچنین سعی کردند شعله های آتش را با ژاکت های خود خاموش کنند که آقای گریفیث در کنار ماشینش دراز کشیده بود
[ترجمه ترگمان]افسران پلیس نیز سعی می کردند با jackets که آقای گریفیث در کنار ماشینش دراز کشیده بودند شعله های آتش را خاموش کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Alison says the poltergeist has tried to smother her boyfriend in their terraced house.
[ترجمه گوگل]آلیسون می‌گوید که پلترگیست سعی کرده است دوست پسرش را در خانه‌ی پلکانی‌شان خفه کند
[ترجمه ترگمان]آلیسون میگه the سعی کرده که دوست پسرش رو در terraced خفه کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. When it arrives, May and Atkins promptly smother theirs in ketchup.
[ترجمه گوگل]وقتی می رسد، می و اتکینز به سرعت مال خود را در سس گوجه فرنگی خفه می کنند
[ترجمه ترگمان]وقتی رسید، ماه مه و اتکینز فوری آن ها را با سس کچاپ smother
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She laughed and screamed until I had to smother her mouth with kisses.
[ترجمه گوگل]خندید و جیغ کشید تا اینکه مجبور شدم با بوسه دهنش را خفه کنم
[ترجمه ترگمان]او خندید و تا اینکه مجبور شدم دهانش را با بوسه عوض کنم، جیغ کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خفه کردن (فعل)
dumb, throttle, silence, choke, asphyxiate, stifle, strangle, smother, thug, squash, burke, scrag, shush, string up

خفه شدن (فعل)
smother, be strangled, be suffocated

خاموش کردن (فعل)
snub, out, dumb, stanch, silence, quench, stifle, smother, extinguish, muffle, put out, hush, make silent, slake, snub out, suffocate

در دل نگاه داشتن (فعل)
smother

انگلیسی به انگلیسی

• something which smothers, something which suffocates, something which deprives of oxygen (i.e. thick smoke, cloud of dust, etc.); something which obscures or hides
suffocate, kill by depriving of oxygen; extinguish, put out by covering (of a fire); completely cover; suppress, stifle; overwhelm
if you smother a fire, you cover it with something in order to put it out.
to smother someone means to kill them by covering their face so that they cannot breathe.
to smother someone also means to give them too much love and protection.
if something is smothered in or with things, it is completely covered with them.

پیشنهاد کاربران

کشاورزی
از بین بردن - حذف کردن
1. خفه کردن 2. خاموش کردن. روی اتش را پوشاندن 3. پوشاندن. غرق ( چیزی ) کردن 4. جلوی ( چیزی را ) گرفتن. مهار کردن 5. خفه شدن 6. پوشانده شدن 7. ( ابری از ) گرد و غبار. دود. بخار. مه
مثال:
his hair was smothered with grease
موهایش غرق در روغن شده بود.
کاملا پوشاندن جیزی
خفه کردن
kill ( someone ) by covering their nose and mouth so that they suffocate
When used as slang for fog, “smother” refers to a thick and heavy fog that covers the area like a blanket. It creates a sense of being enveloped or suffocated by the fog.
هنگامی که به عنوان عامیانه برای مه/fog استفاده می شود، "Smother" به مه غلیظ و سنگینی اشاره دارد که مانند یک پتو منطقه را می پوشاند. این احساس را ایجاد می کند که توسط مه احاطه شده یا تحت فشار هستید.
...
[مشاهده متن کامل]

“The city was smothered in fog, making it difficult to see more than a few feet ahead. ”
A person might describe a foggy morning as, “I woke up to a smother of fog outside my window. ”
Another might say, “The smother of fog added an eerie atmosphere to the landscape. ”

smother
منابع• https://fluentslang.com/slang-for-fog/
آغشته کردن،
کاملا با چیزی پوشاندن
شاید بشه گفت "در منگنه قرار دادن"
خفه کردن ( آتش )
نفس کسی را بند اوردن
The girls tried to smother their giggles.
سعی کردند جلوی خنده شان را بگیرند.
:SYN
suffocate
✔️ خفه کردن یا شدن
👈🏿Your mother passed out last night and smothered the mutt in her sleep
👈🏿 . . .
A: Honey, if you don't tell me what's on your mind, I'm afraid I'll have to smother you with a pillow
...
[مشاهده متن کامل]

B: I'm thinking I love you. I'm thinking I don't know what I would do if you were gone
. . .
The Green Mile 1999🎥

۱ - خفه کردن ( و کشتن از طریق گرفتن دهان و بینی )
Suffocate
۲ - در روانشناسی smothering اصطلاحی است که در آن یکی طرفین رابطه بسیار کنترل گر هست و چنان عرصه را بر دیگری تنگ می کند که گویی طرف مقابل احساس خفگی می کند.
خواباندن ( غذا )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس