فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: smothers, smothering, smothered
حالات: smothers, smothering, smothered
• (1) تعریف: to stifle or kill by depriving of air; suffocate.
• مترادف: asphyxiate, stifle, suffocate
• مشابه: choke
• مترادف: asphyxiate, stifle, suffocate
• مشابه: choke
- The killer smothered the woman with a pillow.
[ترجمه گوگل] قاتل زن را با بالش خفه کرد
[ترجمه ترگمان] قاتل زن رو با بالش خفه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] قاتل زن رو با بالش خفه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to put out or extinguish (a fire or burning coals) by covering.
• متضاد: kindle
• مشابه: damp, extinguish, quench, snuff out
• متضاد: kindle
• مشابه: damp, extinguish, quench, snuff out
- We smothered the fire with moist dirt.
[ترجمه گوگل] آتش را با خاک مرطوب خفه کردیم
[ترجمه ترگمان] آتش را با خاک مرطوب خفه کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آتش را با خاک مرطوب خفه کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to cover (food) completely and thickly.
• مشابه: cover, envelop
• مشابه: cover, envelop
- The pork chops were smothered in onions.
[ترجمه مجید وحید] تکه های گوشت خوک در پیاز خوابانده شده بودند.|
[ترجمه گوگل] گوشت خوک در پیاز خفه شد[ترجمه ترگمان] گوشت خوک با پیاز خرد شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: to overwhelm or stifle with care, affection, or the like.
• مترادف: overwhelm
• مشابه: overprotect, shower
• مترادف: overwhelm
• مشابه: overprotect, shower
- He had been smothered as a child and rebelled when he became a teenager.
[ترجمه گوگل] او در کودکی خفه شده بود و زمانی که نوجوان شد عصیان کرد
[ترجمه ترگمان] او مثل یک بچه خفه شده بود و وقتی نوجوان می شد شورش می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او مثل یک بچه خفه شده بود و وقتی نوجوان می شد شورش می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: to suppress or cover up.
• مترادف: repress, restrain, stifle, suppress
• مشابه: conceal, quash, quell, silence
• مترادف: repress, restrain, stifle, suppress
• مشابه: conceal, quash, quell, silence
- She smothered her disappointment when the job assignments were announced.
[ترجمه گوگل] وقتی تکالیف شغلی اعلام شد، ناامیدی خود را خفه کرد
[ترجمه ترگمان] هنگامی که ماموریت های کاریابی اعلام شد، او نا امیدی خود را فرو داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] هنگامی که ماموریت های کاریابی اعلام شد، او نا امیدی خود را فرو داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We had to smother our fear for the sake of the children.
[ترجمه گوگل] ما مجبور شدیم به خاطر بچه ها ترس خود را خفه کنیم
[ترجمه ترگمان] ما باید ترس خود را به خاطر بچه ها پنهان می کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما باید ترس خود را به خاطر بچه ها پنهان می کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to be overcome or die from lack of air; suffocate.
• مترادف: suffocate
• مشابه: asphyxiate, choke, stifle
• مترادف: suffocate
• مشابه: asphyxiate, choke, stifle
- The occupants of the house smothered from the smoke.
[ترجمه گوگل] ساکنان خانه از دود خفه شدند
[ترجمه ترگمان] ساکنان خانه از دود خفه می شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ساکنان خانه از دود خفه می شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to be overwhelmed by or suffer from too much attention, love, or the like.
- The child was smothering in all the affection.
[ترجمه گوگل] کودک در تمام محبت خفه شده بود
[ترجمه ترگمان] بچه در تمام محبتی که به او کرده بود، داشت خفه می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بچه در تمام محبتی که به او کرده بود، داشت خفه می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: something that covers or suffocates, such as thick smoke or fog.