smirch

/smɜːrt͡ʃ//smɜːt͡ʃ/

معنی: ننگ، لکه، کثافت، لکه دار کردن، خوار کردن
معانی دیگر: (با کثافت یا چربی و غیره) رنگ رفته کردن، محو کردن، چرکین کردن، رنگ رفتگی، چرکینی، رجوع شود به: besmirch، بی آبرویی

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: smirches, smirching, smirched
(1) تعریف: to stain, spot, or dirty, as by smearing with something that discolors.
مشابه: daub, stain

(2) تعریف: to discredit or defame; smear.
مشابه: defile, malign, stain, wrong

- They tried to smirch his good name.
[ترجمه گوگل] آنها سعی کردند نام نیک او را به زبان بیاورند
[ترجمه ترگمان] آن ها سعی کردند که نام خوبش را لکه دار کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: smirchless (adj.)
(1) تعریف: a dirty spot or stain; smear.
مشابه: smear, stain

(2) تعریف: something that discredits or damages one's reputation.
مشابه: brand, discredit, smear, stain

جمله های نمونه

1. For a while Dr. Thrax was using the Smirch MLRS, though armed with lethal destructive power, Dr. Thrax was not satisfied with its clumsiness, as it did not fit in with his guerilla tactics.
[ترجمه گوگل]دکتر تراکس برای مدتی از Smirch MLRS استفاده می کرد، اگرچه به قدرت تخریب کشنده مجهز بود، اما دکتر تراکس از ناشیانه بودن آن راضی نبود، زیرا با تاکتیک های چریکی او همخوانی نداشت
[ترجمه ترگمان]برای مدتی دکتر Thrax با استفاده از نیروی مخرب مخرب خود، هرچند مسلح به نیروی مخرب و مخرب خود بود، دکتر Thrax از ناشیگری خویش راضی نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. And for many of us, that threshold is drawing nearer, or already a distant smirch in the rear-view mirror.
[ترجمه گوگل]و برای بسیاری از ما، این آستانه در حال نزدیک‌تر شدن است، یا در حال حاضر یک پوزخند از راه دور در آینه دید عقب است
[ترجمه ترگمان]و برای بسیاری از ما، این آستانه در حال نزدیک تر شدن است، یا در همین حال یک لکه نور دور در آینه عقب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. When she looked at Martin, she seemed to see the smirch left upon him by his surroundings.
[ترجمه گوگل]وقتی به مارتین نگاه کرد، به نظر می رسید که پوزخندی را که اطرافیانش بر او گذاشته بودند، می دید
[ترجمه ترگمان]وقتی به مارتین نگاه کرد، به نظر می رسید که لکه ای را می بیند که بر او سایه انداخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The compound material of resin matrix may produce serious smirch phenomenon during the minute hole drilling.
[ترجمه گوگل]مواد مرکب ماتریس رزین ممکن است در حین حفاری حفره‌ای دقیقه‌ای، پدیده‌ی لغزش جدی ایجاد کند
[ترجمه ترگمان]مواد مرکب ماتریس رزین می تواند پدیده smirch جدی را در طول سوراخ سوراخ سوراخ ایجاد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The life is a several years, rich and honored prestige versus smirch however dream world, matron during a lifetime the most major is still a man of that is sincerely.
[ترجمه گوگل]زندگی چندین ساله است، پرستیژ غنی و با افتخار در مقابل smirch با این حال جهان رویا، مادر در طول زندگی مهم ترین است که هنوز هم مردی که صادقانه است
[ترجمه ترگمان]این زندگی چند سال است، اعتبار و اعتبار مورد احترام در برابر smirch با این حال در دنیای خواب، خانم مدیر در طول یک عمر، مهم ترین آن ها مردی است که صادقانه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Drakowen stood above the fallen Ardan, an evil smirch across his now malformed face.
[ترجمه گوگل]دراکون بالای آردان افتاده ایستاده بود، پوزخندی شیطانی بر روی صورت بدشکل او
[ترجمه ترگمان]Drakowen بر فراز زمین سقوط کرده و لکه ای اهریمنی بر چهره ناقص او دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ننگ (اسم)
shame, scandal, reproach, dishonor, attainder, infamy, stain, opprobrium, smirch, stigmatism

لکه (اسم)
blotch, smut, spot, dot, glob, blur, mulct, smudge, freckle, taint, stain, smear, gall, blob, blot, nebula, pip, dirt, dapple, splotch, iron mold, smirch, smooch, soilure

کثافت (فعل)
slubber, smirch, smooch, sully

لکه دار کردن (فعل)
distaste, foul, blame, blemish, slur, speck, soil, brand, denigrate, gaum, taint, stain, traduce, besmirch, tarnish, smear, calumniate, maculate, mottle, smirch, sully, smutch, stigmatize, stipple

خوار کردن (فعل)
debase, abuse, affront, insult, shame, reproach, dishonor, humiliate, disgrace, blemish, profane, attaint, asperse, defame, discredit, smirch, stigmatize

انگلیسی به انگلیسی

• smudge, smear, stain; something which is damaging to one's reputation, defamation, slander
smudge, soil, stain; defame, slander, disgrace

پیشنهاد کاربران

بپرس