فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: smiles, smiling, smiled
حالات: smiles, smiling, smiled
• (1) تعریف: to have a facial expression in which the corners of the mouth turn up and the eyes brighten, usu. to express pleasure, happiness, or amusement, but sometimes to express derision.
• مشابه: beam, grin, simper, smirk
• مشابه: beam, grin, simper, smirk
- The child smiled brightly as she opened her present.
[ترجمه ۹۸] وقتی که بچه درحال باز کردن هدیه اش بود لبخندمی زد|
[ترجمه Yeganeh] کودک در حال باز کردن هدیه لبخند زد|
[ترجمه گوگل] کودک در حالی که هدیه خود را باز کرد، لبخند روشنی زد[ترجمه ترگمان] بچه در حالی که هدیه خود را باز می کرد، با خوشحالی لبخند زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She smiled at him from across the room, and he blushed.
[ترجمه گوگل] از آن طرف اتاق به او لبخند زد و او سرخ شد
[ترجمه ترگمان] از آن سوی اتاق به او لبخند زد و سرخ شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از آن سوی اتاق به او لبخند زد و سرخ شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The team captain smiled at the new boy and asked mockingly if he'd bought his shoes second-hand.
[ترجمه گوگل] کاپیتان تیم به پسر جدید لبخند زد و با تمسخر پرسید که آیا کفش هایش را دست دوم خریده است یا خیر
[ترجمه ترگمان] کاپیتان تیم به پسر جدید لبخند زد و از او پرسید که آیا کفش های او را دست دوم خریده یا نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کاپیتان تیم به پسر جدید لبخند زد و از او پرسید که آیا کفش های او را دست دوم خریده یا نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to look upon or treat someone or something favorably (often fol. by on or upon).
• متضاد: frown
• متضاد: frown
- Her parents smiled upon her choice of husband.
[ترجمه گوگل] پدر و مادرش به انتخاب همسرش لبخند زدند
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرش به انتخاب شوهرش لبخند می زدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پدر و مادرش به انتخاب شوهرش لبخند می زدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• (1) تعریف: to express by means of a smile.
• مترادف: grin
• متضاد: frown, scowl
• مشابه: simper, smirk
• مترادف: grin
• متضاد: frown, scowl
• مشابه: simper, smirk
- He smiled his agreement.
[ترجمه گوگل] او به موافقت خود لبخند زد
[ترجمه ترگمان] او به توافق خود لبخند زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او به توافق خود لبخند زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to change or influence through smiling.
• مترادف: grin
• مترادف: grin
- Somehow, she smiled the child's fear away.
[ترجمه ستایش❤🙂] به هر حال, او از ترس دختر لبخند زد|
[ترجمه گوگل] یه جورایی لبخندی زد که ترس بچه رو از بین برد[ترجمه ترگمان] به هر حال، او از ترس بچه لبخند زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: smiling (adj.), smilingly (adv.)
مشتقات: smiling (adj.), smilingly (adv.)
• (1) تعریف: the act or an instance of smiling.
- He greeted her with a big smile.
[ترجمه مبینا رضایی] او با لبخند بزرگش او را تحسین کرد|
[ترجمه روژان اکبری] او با لبخندبزرگی او را تحسین کرد|
[ترجمه گوگل] با لبخند بزرگی به او سلام کرد[ترجمه ترگمان] با لبخند بزرگی به او خوشامد گفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: positive regard; favor.
• مترادف: blessing, favor
• مترادف: blessing, favor
- Through these works he is seeking the smile of God.
[ترجمه گوگل] او از طریق این آثار به دنبال لبخند خداست
[ترجمه ترگمان] او از طریق این کارها به دنبال لبخند خداوند است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او از طریق این کارها به دنبال لبخند خداوند است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید