smell

/ˈsmel//smel/

معنی: بویایی، شامه، استشمام، رایحه، بو، بوکشی، بوییدن، رایحه داشتن، حاکی بودن از، بو کردن، بو دادن
معانی دیگر: بو کشیدن، استشمام کردن، بوی چیزی را احساس کردن، بوی چیزی را داشتن، بوی گند دادن، گندا شدن، بو گرفتن، (به چیزی) بو بردن، شست کسی خبردار شدن، پی بردن، (عامیانه) بد بودن، افتضاح بودن، مردود بودن، بوی بد، گندایی، زهم، کمی، ذره ای، یک ذره، کمترین اثر، حالت، (مجازی) بو، نشانه، عطر

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: smells, smelling, smelled, smelt
عبارات: smell a rat
(1) تعریف: to perceive the odor of by means of the nose.
مترادف: nose, scent

- She smelled smoke and went downstairs to investigate.
[ترجمه A.A] بوی دود احساس کرد رفت طبقه پائین را بررسی کند
|
[ترجمه Azizullah Haidari] او بوی دود را استشمام کرد و به طبقه پایین برای بررسی رفت
|
[ترجمه "s"] آن دختر بوی دود را احساس کرد و به طبقه پایین رفت تا دلیلش را بررسی کند
|
[ترجمه گوگل] او بوی دود گرفت و برای تحقیق به طبقه پایین رفت
[ترجمه ترگمان] بوی دود می داد و به طبقه پایین می رفت تا بررسی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I have such a bad cold that I can hardly smell anything.
[ترجمه Saj] سرما خوردگی من اینقدر بد هست که بوی هیچ چیزی را نمیفهمم
|
[ترجمه A.A] عجیب ( طوری ) سرماخوردم که به سختی بوی چیزی را حس میکنم
|
[ترجمه سنا] من سرماخوردگی بدی دارم که نمیتوانم به خوبی بو همه چیز را احساس کنم
|
[ترجمه "s"] من سرماخوردگی شدیدی دارم که به سختی بوهارا تشخیص می دهم .
|
[ترجمه گوگل] آنقدر سرما خورده ام که به سختی بویی را حس می کنم
[ترجمه ترگمان] سرمای بدی دارم که به سختی می توانم بویش را حس کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I think I smell something burning.
[ترجمه A.A] به نظرم بوی سوختنی حس میکنم
|
[ترجمه هستی] من فکم بوی سوختگی رو احساس میکنم
|
[ترجمه "s"] من گمان میکنم بوی چیزی که دارد می سوزد را استشمام میکنم .
|
[ترجمه گوگل] فکر می کنم بوی سوختگی می دهم
[ترجمه ترگمان] فکر کنم بوی سوختگی رو حس می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to examine by using the sense of smell.
مترادف: sniff, snuff
مشابه: examine

- She smelled the milk to see if it was still fresh.
[ترجمه bbbb] شیر را بو کرد تا ببیند آیا هنوز تازه است یا نه
|
[ترجمه گوگل] شیر را بویید تا ببیند آیا هنوز تازه است یا نه
[ترجمه ترگمان] شیر را بو کرد تا ببیند آیا هنوز تازه است یا نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to detect; discern.
مترادف: detect, discern, sense, sniff
مشابه: feel, perceive, root, suspect

- We smelled deceit in his words and in his manner.
[ترجمه گوگل] در کلام و روش او بوی نیرنگ به مشام می رسید
[ترجمه ترگمان] کلمات او را در کلمات و طرز رفتارش حس می کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to have or give off an odor or fragrance.

- These flowers don't smell very much.
[ترجمه گوگل] این گل ها زیاد بو نمی دهند
[ترجمه ترگمان] این گل ها زیاد بویش را حس نمی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her skin smells nice.
[ترجمه گوگل] پوستش بوی خوبی میده
[ترجمه ترگمان] پوستش بوی خوبی میده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The meat smelled fresh.
[ترجمه گوگل] گوشت بوی تازه می داد
[ترجمه ترگمان] گوشت بوی تازه می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The perfume smells like tropical flowers.
[ترجمه گوگل] این عطر بوی گل های گرمسیری می دهد
[ترجمه ترگمان] عطر چنین بوی گل های گرمسیری را می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to perceive an odor by means of the nose.
مشابه: sniff

- The medication affects my ability to smell.
[ترجمه گوگل] دارو بر توانایی بویایی من تأثیر می گذارد
[ترجمه ترگمان] این دارو بر توانایی من برای بوییدن تاثیر می گذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to have or give off an unpleasant odor; stink.
مترادف: reek, stink
مشابه: root

- The rotten vegetables started to smell.
[ترجمه گوگل] سبزیجات گندیده شروع به بوییدن کردند
[ترجمه ترگمان] سبزیجات فاسد شروع به بوییدن کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to possess an odor produced by something else (usu. fol. by "of").

- His clothing smelled of smoke.
[ترجمه مترجم] لباس هایش بوی دود می داد.
|
[ترجمه مترجم] لباس هایش بوی دود می داد
|
[ترجمه گوگل] لباسش بوی دود می داد
[ترجمه ترگمان] لباس هایش بوی دود می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The kitchen smelled of freshly baked bread.
[ترجمه گوگل] آشپزخانه بوی نان تازه می داد
[ترجمه ترگمان] آشپزخانه بوی نان تازه پخته می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to investigate (usu. fol. by about or around).
مترادف: sniff
مشابه: nose

- The detectives smelled around the place for some evidence.
[ترجمه گوگل] کارآگاهان اطراف محل را برای برخی شواهد بوییدند
[ترجمه ترگمان] کارآگاهان پلیس محلی برای پیدا کردن مدارک، اطراف محل را بو می کشیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or an instance of smelling.
مشابه: odor

- One smell was enough to know the food was rotten.
[ترجمه گوگل] یک بو کافی بود تا بفهمیم غذا گندیده است
[ترجمه ترگمان] فقط یک بو به آن کافی بود که بداند غذاها فاسد شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the sense through which scent is perceived.
مترادف: olfaction
مشابه: scent

- Dogs have a keen sense of smell.
[ترجمه گوگل] سگ ها حس بویایی قوی دارند
[ترجمه ترگمان] سگ ها حس بویایی تیزی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the quality that may be perceived through this sense.
مترادف: odor, scent, whiff

- I love the smell of coffee in the morning.
[ترجمه گوگل] من عاشق بوی قهوه در صبح هستم
[ترجمه ترگمان] صبح بوی قهوه رو دوست دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a pervasive influence or quality, as of a situation.
مترادف: aroma, odor

- The smell of victory was in the air.
[ترجمه گوگل] بوی پیروزی در فضا بود
[ترجمه ترگمان] بوی پیروزی در هوا بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. smell this meat and tell me if it has gone bad or not
این گوشت را بو کن و بگو آیا خراب شده است یا نه.

2. smell a rat
مشکوک شدن،(به حیله یا توطئه و غیره) پی بردن

3. smell a rat
(عامیانه) به عیب یا اشکال یا نابسامانی پی بردن،مشکوک شدن

4. smell something (or somebody) out
(با بو کردن) پی بردن،کشف کردن

5. smell up
بدبو کردن،به گند انداختن،گنداندن

6. a smell of failure
بوی الرحمان،نشانه ای از ناکامی

7. bad smell drove away the customers
بوی بد مشتریان را فرار داد.

8. fish smell repelled her
بوی ماهی او را بیزار می کرد.

9. the smell of cooking indicated that dinner was also in the offing
بوی آشپزی نشان می داد که شام هم در کار بود.

10. the smell of decaying meat
بوی گوشت در حال فساد

11. the smell of decomposing bodies
بوی اجساد در حال پوسیدن

12. the smell of flowers
بوی گل

13. the smell of food brought the water to his mouth
بوی خوراک آب به دهانش آورد.

14. the smell of food can be a trigger for salivation
بوی خوراک می تواند موجب ترشح آب دهان بشود.

15. the smell of food nauseated the pregnant woman
بوی غذا زن آبستن را دچار تهوع کرد.

16. the smell of food perked the children up
بوی خوراک بچه ها را به اشتیاق آورد.

17. the smell of her cooking traveled downwind to where we were working
بوی آشپزی او در مسیر باد تا محلی که ما کار می کردیم،می رسید.

18. the smell of kebbab arose and filled the house
بوی کباب متصاعد شد و خانه را فراگرفت.

19. the smell of onions
بوی پیاز

20. the smell of rotten corpses
بوی گند اجساد پوسیده

21. the smell of success
بوی موفقیت

22. a bad smell
بوی زننده

23. a bad smell exhaling from the kitchen
بوی بدی که از آشپزخانه برمی خاست

24. a bad smell overpowered him
بوی بد او را کلافه کرد.

25. a cold smell
بوی کهنه

26. a foul smell
بوی گند

27. a noisome smell
بوی متعفن

28. a pungent smell
بوی تند

29. a putrid smell
بوی گندیدگی،تعفن

30. a sharp smell
بوی تند

31. a strong smell
بوی تند

32. an agreeable smell
بوی خوشایند

33. an evil smell
بوی متعفن

34. an offensive smell
بوی زننده

35. an unpleasant smell
بوی زننده

36. i could smell that something fishy was going on
شستم خبر دار شد که کلکی در کار است.

37. i could smell that you have been smoking
با بو کردن فهمیدم که سیگار کشیده ای.

38. i could smell the whisky on his breath
از دهانش بوی ویسکی می آمد،بوی ویسکی را از نفسش احساس می کردم.

39. the delicious smell of spring flowers
بوی خوش گل های بهاری

40. the penetrating smell of fried onions
بوی تند پیاز سرخ کرده

41. the perceptible smell of coffee
رایحه ی محسوس قهوه

42. the strong smell that pervades most public bathrooms
بوی تندی که اکثر مستراح های عمومی را فراگرفته است

43. the sweet smell of this soap
بوی مطبوع این صابون

44. the telltale smell of cigarette smoke showed that somebody had recently been in the room
بوی گویای دود سیگار نشان می داد که اخیرا کسی در اتاق بوده است.

45. the unmistakable smell of alcohol is on his breath
بوی اشتباه نشدنی الکل در نفسش وجود دارد.

46. you could smell the booze on him from a mile away
از یک فرسخی بوی مشروب از او به مشام می رسید.

47. a loud fish smell
بوی تند ماهی

48. a stale earthy smell
بوی مانده و خاکسان

49. add only a smell of garlic to the fish
فقط یک ذره سیر به ماهی بزن.

50. i abhor the smell of garlic
من از بوی سیر بیزارم.

51. i detest the smell of cigars
از بوی سیگار برگ بیزارم.

52. the sense of smell
حس بویایی

53. a delicate sense of smell
حس بویایی حساس

54. an acute sense of smell
شامه ی حساس

55. specially trained dogs can smell out opium
سگ هایی که به روش ویژه تربیت شده اند می توانند با بو کشیدن به وجود تریاک پی ببرند.

56. the strength of a smell
تندی یک بو

57. he could not tolerate the smell of garlic without a feeling of disgust
بدون احساس بیزاری نمی توانست بوی سیر را تحمل کند.

58. the kitchen has a fishy smell
آشپزخانه بوی ماهی می دهد.

59. this food has a disagreeable smell and taste
این خوراک بو و طعم ناخوشایندی دارد.

60. this food has a disgusting smell
این خوراک بوی مشمئز کننده ای دارد.

61. this meat is beginning to smell
این گوشت دارد بو می گیرد.

62. we tried to avoid any smell of partiality
ما کوشیدیم کمترین اثری از جانبداری از خود نشان بدهیم.

63. rotten meat gives off a bad smell
گوشت فاسد بوی بدی می دهد.

64. she has a quick sense of smell
حس بویایی او قوی است.

مترادف ها

بویایی (اسم)
flair, smell, olfaction

شامه (اسم)
smell, membrane, pellicle, patagium

استشمام (اسم)
smell, olfaction

رایحه (اسم)
breath, aroma, scent, odor, smell, aura

بو (اسم)
savor, aroma, scent, odor, smell, redolence, whiff

بوکشی (اسم)
smell

بوییدن (فعل)
smell

رایحه داشتن (فعل)
smell

حاکی بودن از (فعل)
smell, bode, bespeak, hold out, betoken, signify, symbolize

بو کردن (فعل)
smell, respire

بو دادن (فعل)
smell, singe, scorch

تخصصی

[نساجی] بو

انگلیسی به انگلیسی

• act of smelling, sniffing; sense of smell; scent, odor, fragrance; characteristic quality, aura
perceive an odor through the nose by means of the sense of smell; examine with the nose sniff; stink; emit an odor or fragrance; sense, perceive, discern
the smell of something is a quality it has which you become aware of through your nose.
if something smells, it has a quality which you become aware of through your nose.
if you smell something, you become aware of it through your nose.
to smell something also means to put your nose near it and breathe in, in order to discover its smell.
smell is the ability that your nose has to detect things.
if you smell something such as danger, you feel instinctively that it is likely to happen.
see also smelt.

پیشنهاد کاربران

"The smell of cigarettes on his jacket told me he was a smoker. " ( بوی سیگار روی کت او به من گفت که او سیگاری است. )
بو کردن
مثال: I can smell something delicious cooking in the kitchen.
من می توانم بویی از غذایی خوشمزه در حال پختن در آشپزخانه حس کنم.
معنای مختلفی داره همچنین بستگی به نوع جمله هم میتونه داشته باشه
مثال:
that smells really good.
ترجمه فارسی: خوب به نظر میرسه
در اینجا به معنی به نظر رسیدن هست.
اما معنی اصلی همون بوییدن میشه یا هم خانواده های بوییدن
- بو دادن
these fruits smell off
- بو حس کردن
I smelled ( smelt ) a whiff of perfume
- حس کردن چیزی ( استعاری ) مثلا بوی خطر رو حس کردن
We smelt danger and didn't stay over there
- ( اسم ) بو
It has a strong smell
Your socks always give off bad smell
smell: بوییدن
در معنای فعلی: به نظر رسیدن
در معنای قیدی: ظاهراً
حدس زدن، بوی چیزی را احساس کردن، پیش بینی کردن، از پیش چیزی را فهمیدن
He talks elsewhere in Ecce Homo of the pain involved in writing and his capacity to intuit, even “to smell”
Smell sth بوی چیزی را حس کردن /چیزی را بو کردن
You smell like flower
بو کردن، بوییدن، سِمیدن
مَشامیدن.
شمیدن = بو دادن
بوییدن = بو کردن.
بویایی
Sense
بوییدن 💨🌹
بو دادن
the flower smells good
گل بوی خوبی می دهد 🕞
بوییدن، رایحه، بوداشتن
بو ی هر چیزی
بوییدن
بو دادن . بو
بو - بوییدن - بودادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس