smash

/ˈsmæʃ//smæʃ/

معنی: برخورد، ضربت، سر و صدا، تصادم، بشدت زدن، پرس کردن، درهم کوبیدن، درهم شکستن، ورشکست شدن، شکست دادن، خرد کردن
معانی دیگر: (با سروصدا یا شدت زیاد) خرد کردن، خرد و خاکشیر کردن، داغان کردن، شکاندن، شکستن، له کردن، لهاندن، (با صدا و شدت زیاد) راندن، انداختن، پرتاب کردن (و خرد کردن)، افکندن، (محکم) فرود آوردن، (محکم) فرو کوبیدن، درهم کوبیدن و رد شدن، زدن، (محکم و با صدا) خوردن به، تصادم کردن، کوستن، کوفتن، برخورد کردن، (معمولا با: up) تباه شدن، (معمولا با: up) مضمحل کردن، تار و مار کردن، درهم پاشیدن، تباه کردن، نیست و نابود کردن، ضربه ی محکم، مشت جانانه، تباهی، نابودی، از میان رفتن، ورشکستگی، مشروب الکلی آمیخته با یخ رنده کرده و آب گاز دار و نعناع، اسمش، کامیابی چشمگیر، موفقیت عظیم، جلوه ی بسیار، (نمایش) بسیار موفق، خرد شدن، داغان شدن، شکسته شدن، له شدن، (به ویژه با راکت - توپ را) شوت کردن، شوت، داغان سازی، خردسازی، فرو کوبی، خردشدگی، منگنه کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: smashes, smashing, smashed
(1) تعریف: to break (something) into small pieces by hitting, throwing, or dropping, often noisily.
مترادف: break, dash, demolish, shatter
مشابه: crash, crumble, crunch, crush, pulverize, splinter

- To escape the flames, they smashed the windows.
[ترجمه گوگل] برای فرار از شعله های آتش، شیشه ها را شکستند
[ترجمه ترگمان] برای اینکه از شعله ها فرار کنند، پنجره ها را خرد کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to hit (someone or something) hard; batter.
مترادف: bash, hit, strike
مشابه: batter, beat, belt, clobber, mash, pound, slam, smite, whack

- She smashed him on the head with a brick.
[ترجمه گوگل] با آجر بر سر او کوبید
[ترجمه ترگمان] او سرش را با یک آجر له کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to spoil completely; ruin.
مترادف: demolish, destroy, ruin, shatter, spoil
مشابه: crash, dash, devastate, pulverize, ravage, wreck

- Her rejection of him smashed his dreams.
[ترجمه ساناز] پاسخ رد او، رویاهایش را در هم شکست
|
[ترجمه گوگل] نپذیرفتن او رویاهایش را در هم شکست
[ترجمه ترگمان] پس رد شدن او رویاهایش را درهم شکست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in tennis and similar sports, to hit (a ball) downward with a forceful overhand stroke.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to crack into pieces.
مترادف: break, crack, crash, shatter
مشابه: crumble, splinter

- The windows smashed during the earthquake.
[ترجمه گوگل] شیشه ها در اثر زلزله شکستند
[ترجمه ترگمان] پنجره ها در طول زلزله خرد شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to crash or slam with great force (usu. fol. by against, into, through, or the like).
مترادف: batter, hit, strike
مشابه: beat, collide, crash, crunch, dash, slam

- The car smashed into the telephone pole.
[ترجمه گوگل] ماشین به تیر تلفن کوبید
[ترجمه ترگمان] اتومبیل به میله تلفن وصل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: in tennis and similar sports, to hit a ball downward with a forceful overhand stroke.
اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or an instance of smashing.
مترادف: breaking, crash, shattering
مشابه: break

(2) تعریف: the sound produced by this.
مترادف: crash

(3) تعریف: a collision or wreck, esp. of automobiles.
مترادف: collision, crack-up, crash, smash-up, wreck

(4) تعریف: in tennis and similar sports, a forceful overhand stroke that sends the ball downward.

(5) تعریف: (informal) something that is very popular; a complete success.
مترادف: hit, success, triumph
متضاد: flop

- Their latest show is a real smash.
[ترجمه گوگل] آخرین نمایش آنها یک شکست واقعی است
[ترجمه ترگمان] آخرین نمایش آن ها یک تصادف واقعی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
مشتقات: smashable (adj.)
• : تعریف: (informal) of, relating to, or being a popular success.
مشابه: popular, successful, triumphal

- The song was a smash hit.
[ترجمه گوگل] آهنگ فوق العاده بود
[ترجمه ترگمان] آهنگ ضربه محکمی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a smash on his jaw
ضربه ای جانانه بر فک او

2. the smash of all his hopes
از بین رفتن کلیه ی امیدهای او

3. to smash a chair
صندلی را شکستن

4. to smash a stone through a window
سنگی را به طرف پنجره انداختن و آن را خرد کردن

5. to smash a teacup
فنجان چای را شکاندن

6. to smash down a fence
نرده ای را فرو کوبیدن

7. to smash the rebels
شورشیان را تار و مار کردن

8. to smash up an organization
سازمانی را درهم پاشاندن

9. whiskey smash
ویسکی اسمش

10. a musical smash
نمایش موزیکال بسیار موفقیت آمیز

11. go to smash
1- کاملا نابود یا تباه شدن 2- با شکست کامل روبرو شدن،داغان شدن

12. that show was a box-office smash
آن نمایش از نظر فروش بلیط بسیار موفق بود.

13. the show was a box office smash
نمایش از نظر فروش بلیط خیلی موفق بود.

14. Young boy hurt in car smash.
[ترجمه Peter Strahm] پسر جوان در تصادف خودرو صدمه دید.
|
[ترجمه گوگل]زخمی شدن پسر جوان در تصادف خودرو
[ترجمه ترگمان]یه پسر جوون تو ماشین تصادف کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The cars collided with a loud smash.
[ترجمه گوگل]ماشین ها با صدای بلندی برخورد کردند
[ترجمه ترگمان]اتومبیل با صدای محکمی به هم برخورد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I wanted to smash his face in .
[ترجمه گوگل]می خواستم صورتش را بکوبم
[ترجمه ترگمان]دلم می خواست صورتش را درهم بشکنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. I'll smash your effing face if you don't eff off.
[ترجمه گوگل]صورت افکنده‌ات را می‌شکنم، اگر خاموش نکنی
[ترجمه ترگمان]اگر گند نزنی من صورتت را خرد می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. I was woken by the smash of glass.
[ترجمه گوگل]با کوبیدن شیشه از خواب بیدار شدم
[ترجمه ترگمان]با خرد کردن شیشه از خواب بیدار شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. They rammed the door to smash it down.
[ترجمه گوگل]در را محکم زدند تا آن را بشکنند
[ترجمه ترگمان]در را محکم کردند تا آن را خرد کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. He tried to smash the door down to get to me.
[ترجمه گوگل]سعی کرد در را بشکند تا به من برسد
[ترجمه ترگمان]سعی کرد در را خرد کند تا به من برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Their attempts to clean up politics and smash the power of party machines failed.
[ترجمه گوگل]تلاش آنها برای پاکسازی سیاست و درهم شکستن قدرت ماشین های حزبی با شکست مواجه شد
[ترجمه ترگمان]تلاش آن ها برای پاک کردن سیاست و خرد کردن قدرت ماشین های حزبی شکست خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. Firemen had to smash the lock to get in.
[ترجمه گوگل]آتش نشان ها مجبور شدند قفل را بشکنند تا وارد شوند
[ترجمه ترگمان]Firemen باید قفل درها را خرد می کرد تا وارد شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

برخورد (اسم)
smash, strike, reception, conflict, affection, meeting, collision, encounter, clash, incidence, confluence, conflux, greeting, tilt, osculation, contact, contiguity

ضربت (اسم)
smash, chop, skelp, impact, strike, stroke, hit, bat, smack, bop, beat, slap, whack, butt, blow, impulse, bump, knock, fib, biff, thump, bob, cuff, buffet, buff, dint, hack, pound, impulsion, lead-off, thwack, percussion, plunk, swat, whang

سر و صدا (اسم)
smash, bruit, clamor, noise, racket, brabble, fuss, explosion, blatancy, roar, rattle, rumble, crash, hullabaloo, stramash, dust-up, vociferance, kick-up, noisiness, swash

تصادم (اسم)
smash, collision, clash, shock, crash, concussion, smash-up, traumatism

بشدت زدن (فعل)
smash, dash

پرس کردن (فعل)
smash, press

درهم کوبیدن (فعل)
smash

درهم شکستن (فعل)
overwhelm, smash, break down, force, crash, vanquish, scrunch

ورشکست شدن (فعل)
smash, bust

شکست دادن (فعل)
crush, smash, checkmate, floor, worst, drub, trounce, skunk, defeat, vanquish, outdo, smite

خرد کردن (فعل)
abate, diminish, mitigate, grind, squelch, minify, smash, chop, reduce, decrease, lessen, exterminate, eliminate, narrow, hash, fragment, fritter, annihilate, extenuate, shatter, shiver, crash, de-escalate, break to pieces, disintegrate, mash, comminute, mince, mangle, cut down, fragmentize, demolish, hack, fractionalize, pestle, steamroller

تخصصی

[کامپیوتر] خرابی
[نساجی] پاره شدن تعداد زیادی نخ تار چله

انگلیسی به انگلیسی

• breaking into pieces, shattering; sound of something breaking into pieces, crash; collision, car crash; bankruptcy; defeat; violent blow
shatter, splinter; break to pieces; crush; demolish; be shattered, be splintered; defeat utterly; become bankrupt; crash; dash down forcefully
of or pertaining to a great success, being extremely successful (informal)
if you smash something, you break it into many pieces by hitting, throwing, or dropping it.
if something smashes, it breaks into many pieces when it falls and hits the ground.
if something smashes or is smashed into or against something solid, it moves with great force against it.
if someone smashes through something such as a door or smashes their way through it, they hit it hard enough to make a space for them to pass through.
if people smash something such as a political system, they deliberately try to destroy it.
a song, play, or film that is a smash or a smash hit is very successful and popular.
a smash is also a car crash.
see also smashed, smashing.
if someone smashes a door or a barrier down, they hit it so that it breaks into pieces and falls down.
if you smash something up, you completely destroy it by breaking it into many pieces.

پیشنهاد کاربران

شکستن ، در هم کوبیدن ، خرد کردن ، ( بر اثر کتک زدن ) له کردن
کوبیدن ( تصادف کردن خودرو )
کانون زبان
1. شکستن
2. کوبیدن
تصادف با خودرو
کوبیدن
ضربه زدن
مثال:
NASA successfully smashes spacecraft into asteroid 7 million miles from Earth
ناسا با موفقیت فضاپیما را به سیارکی در فاصله 7 میلیون مایلی زمین کوبید.
تصادف وسله نقلیه با خسارت زیاد
[کوبیدن با شدت]
به معنای meet or beat هم میاد.
مثلا در این جمله: "this quarter we smashed all our forecasts"
در این سه ماهه، با قدرت به تمام پیش بینی های خودمون رسیدیم.
در این سه ماهه، عملکردی بهتر از پیش بینی هامون داشتیم.
خردشدن، در هم شکستن. . برخورد و تصادف
تو سینما و فیلم، یعنی ی کار توپ و خفن
سکس کردن
رابطه سکسی داشتن
رفتار سکسی داشتن
سکس خشن داشتن جوری که صبح نتونه از جاش بلند بشه
و اینو خوتون ترجمه کنید
To �thrust—as hard as�physically� possible—your partner while having sex ( i. e. , pussy, �anal� and mouth ) .
Smash is a modern slang term for FUCK
example
yo mate i'll smash ur mum
خرد و خاکشیر کردن_ له و لورده کردن_ درهم کوبیدن
Have a smash
تصادف شدید
معنای آبادیس:
✔️ خُرد کردن ( با سروصدا یا شدت زیاد ) ، خرد و خاکشیر کردن، داغان کردن، شکاندن، شکستن
1 ) The palestinian drove through the west bank smashes windshield on wednesday, causing his car veer off and crash
...
[مشاهده متن کامل]

2 ) She watched in astonishment as he smashed the machine to pieces
◾◾◾
SMASH: خُرد و خاکشیر کردن با سر و صدای زیاد
SPLASH: پاشیدن - پاشیده شدن
نمونه کاربردش body splash که نوعی خوشبوکننده بدن

کوبیدن ( بدمینتون ) که معادل اسپک والیبال هست
کوبیدن؛به عنوان مثال smash a like یعنی بکوب لایکو😄
با زور و خشونت به چیزی ضربه زدن و شکستن و خورد شدن، ( برای وسایل بکار میره )
A policeman smashed her camera
له کردن صورت کسی در دعوا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس