صفت ( adjective )
حالات: smaller, smallest
حالات: smaller, smallest
• (1) تعریف: relatively little in size, number, or amount.
• مترادف: bantam, little, minor, slight
• متضاد: ample, big, capacious, generous, large, numerous, prodigious, sizable, tall
• مشابه: diminutive, itty-bitty, light, low, mean, miniature, nominal, slim, teeny, tiny, wee
• مترادف: bantam, little, minor, slight
• متضاد: ample, big, capacious, generous, large, numerous, prodigious, sizable, tall
• مشابه: diminutive, itty-bitty, light, low, mean, miniature, nominal, slim, teeny, tiny, wee
- An ant is small compared with an elephant.
[ترجمه حمیدرضا] مورچه کوچکتر از فیل است|
[ترجمه حسبن] مورچه در مقابل فیل کوچک است|
[ترجمه گوگل] مورچه در مقایسه با فیل کوچک است[ترجمه ترگمان] یک مورچه در مقایسه با یک فیل کوچک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They live in a small but affordable house.
[ترجمه گوگل] آنها در یک خانه کوچک اما مقرون به صرفه زندگی می کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها در خانه ای کوچک ولی مقرون به صرفه زندگی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها در خانه ای کوچک ولی مقرون به صرفه زندگی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A small crowd gathered in front of the courthouse.
[ترجمه گوگل] جمعیت اندکی مقابل دادگاه تجمع کردند
[ترجمه ترگمان] جمعیت کوچکی جلوی دادگاه جمع شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جمعیت کوچکی جلوی دادگاه جمع شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: of limited importance; trivial.
• مترادف: insignificant, nugatory, petty, slight, trifling, trivial
• متضاد: big, important, major, significant, substantial
• مشابه: inappreciable, inconsequential, lesser, little, minor, negligible, niggling, nominal, paltry, picayune
• مترادف: insignificant, nugatory, petty, slight, trifling, trivial
• متضاد: big, important, major, significant, substantial
• مشابه: inappreciable, inconsequential, lesser, little, minor, negligible, niggling, nominal, paltry, picayune
- It's just a small problem that we can fix easily.
[ترجمه گوگل] این فقط یک مشکل کوچک است که می توانیم به راحتی آن را برطرف کنیم
[ترجمه ترگمان] این فقط یک مشکل کوچک است که ما می توانیم به راحتی حل کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] این فقط یک مشکل کوچک است که ما می توانیم به راحتی حل کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It's a small matter that we can talk about later.
[ترجمه گوگل] این یک موضوع کوچک است که بعداً می توانیم در مورد آن صحبت کنیم
[ترجمه ترگمان] موضوع کوچکی است که بعدا می توانیم درباره اش صحبت کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] موضوع کوچکی است که بعدا می توانیم درباره اش صحبت کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: having relatively little property or business.
• مترادف: minor, modest
• مشابه: humble, lesser, moderate, unpretentious
• مترادف: minor, modest
• مشابه: humble, lesser, moderate, unpretentious
- They are small landowners compared with their neighbors.
[ترجمه گوگل] آنها در مقایسه با همسایگان خود مالکان کوچکی هستند
[ترجمه ترگمان] آن ها مالکان کوچکی هستند که در مقایسه با همسایگان خود، کوچک هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن ها مالکان کوچکی هستند که در مقایسه با همسایگان خود، کوچک هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: narrow, petty, or mean in spirit.
• مترادف: petty, small-minded
• متضاد: large
• مشابه: insular, limited, little, mean, narrow, narrow-minded, provincial
• مترادف: petty, small-minded
• متضاد: large
• مشابه: insular, limited, little, mean, narrow, narrow-minded, provincial
- It is a small man who cannot admit his mistakes.
[ترجمه گوگل] این یک مرد کوچک است که نمی تواند اشتباهات خود را بپذیرد
[ترجمه ترگمان] مرد کوچکی است که نمی تواند اشتباه خود را تصدیق کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مرد کوچکی است که نمی تواند اشتباه خود را تصدیق کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: very young.
• مترادف: little, young
• مشابه: baby, wee
• مترادف: little, young
• مشابه: baby, wee
- As a small child, he was afraid of the dark.
[ترجمه گوگل] در کودکی از تاریکی می ترسید
[ترجمه ترگمان] به عنوان یک بچه کوچک از تاریکی می ترسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به عنوان یک بچه کوچک از تاریکی می ترسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: relatively weak in volume.
• مترادف: faint, feeble, weak
• متضاد: loud
• مشابه: delicate, light, muted, subdued
• مترادف: faint, feeble, weak
• متضاد: loud
• مشابه: delicate, light, muted, subdued
- She made her request in a small voice.
[ترجمه گوگل] درخواستش را با صدایی کوچک مطرح کرد
[ترجمه ترگمان] صدایش را با صدای آهسته ای ادا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] صدایش را با صدای آهسته ای ادا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
• (1) تعریف: in a small manner.
• مشابه: narrowly
• مشابه: narrowly
- Thinking so small will keep you from succeeding in business.
[ترجمه گوگل] اینقدر کوچک فکر کردن شما را از موفقیت در تجارت باز می دارد
[ترجمه ترگمان] فکر می کنم که این قدر کوچک است که تو را از کار و تجارت دور نگه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] فکر می کنم که این قدر کوچک است که تو را از کار و تجارت دور نگه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: into small portions.
- I had to cut the cake small.
[ترجمه گوگل] من مجبور شدم کیک را کوچک برش دهم
[ترجمه ترگمان] مجبور شدم کیک رو کوتاه کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مجبور شدم کیک رو کوتاه کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: smallness (n.)
مشتقات: smallness (n.)
• : تعریف: the narrow lower part of the back.
- I get a pain in the small of my back when I drive for too long.
[ترجمه گوگل] وقتی برای مدت طولانی رانندگی می کنم، در ناحیه کوچک کمرم درد می گیرد
[ترجمه ترگمان] وقتی برای مدت زیادی رانندگی می کنم، دردی حس می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] وقتی برای مدت زیادی رانندگی می کنم، دردی حس می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید