small

/ˈsmɒl//smɔːl/

معنی: خرده، ریز، کوچک، ریزه، خرد، محقر، کم، جزئی، دون، پست، خفیف
معانی دیگر: کوچولو، قلیل، معدود، اندک، ناچیز، کم اهمیت، خردسال، کم سال، کم سرمایه، خرده پا، دون پایه، معمولی، عامی، (آواز یا صدای شخص) ملایم، (مشروب) ضعیف، آمیخته با آب یا سودا (و غیره)، بخش کوچک یا باریک هر چیز، لبه، کناره، کوته فکر، نظر تنگ، حقیر، رجوع شود به: lowercase، چیزهای کوچک، خرده ریز، خرت و پرت، (انگلیس - عامیانه - جمع) زیرپوش ها، لباس های زیر، غیر مهم، کوچک شدن یاکردن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: smaller, smallest
(1) تعریف: relatively little in size, number, or amount.
مترادف: bantam, little, minor, slight
متضاد: ample, big, capacious, generous, large, numerous, prodigious, sizable, tall
مشابه: diminutive, itty-bitty, light, low, mean, miniature, nominal, slim, teeny, tiny, wee

- An ant is small compared with an elephant.
[ترجمه حمیدرضا] مورچه کوچکتر از فیل است
|
[ترجمه حسبن] مورچه در مقابل فیل کوچک است
|
[ترجمه گوگل] مورچه در مقایسه با فیل کوچک است
[ترجمه ترگمان] یک مورچه در مقایسه با یک فیل کوچک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They live in a small but affordable house.
[ترجمه گوگل] آنها در یک خانه کوچک اما مقرون به صرفه زندگی می کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها در خانه ای کوچک ولی مقرون به صرفه زندگی می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- A small crowd gathered in front of the courthouse.
[ترجمه گوگل] جمعیت اندکی مقابل دادگاه تجمع کردند
[ترجمه ترگمان] جمعیت کوچکی جلوی دادگاه جمع شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of limited importance; trivial.
مترادف: insignificant, nugatory, petty, slight, trifling, trivial
متضاد: big, important, major, significant, substantial
مشابه: inappreciable, inconsequential, lesser, little, minor, negligible, niggling, nominal, paltry, picayune

- It's just a small problem that we can fix easily.
[ترجمه گوگل] این فقط یک مشکل کوچک است که می توانیم به راحتی آن را برطرف کنیم
[ترجمه ترگمان] این فقط یک مشکل کوچک است که ما می توانیم به راحتی حل کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It's a small matter that we can talk about later.
[ترجمه گوگل] این یک موضوع کوچک است که بعداً می توانیم در مورد آن صحبت کنیم
[ترجمه ترگمان] موضوع کوچکی است که بعدا می توانیم درباره اش صحبت کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: having relatively little property or business.
مترادف: minor, modest
مشابه: humble, lesser, moderate, unpretentious

- They are small landowners compared with their neighbors.
[ترجمه گوگل] آنها در مقایسه با همسایگان خود مالکان کوچکی هستند
[ترجمه ترگمان] آن ها مالکان کوچکی هستند که در مقایسه با همسایگان خود، کوچک هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: narrow, petty, or mean in spirit.
مترادف: petty, small-minded
متضاد: large
مشابه: insular, limited, little, mean, narrow, narrow-minded, provincial

- It is a small man who cannot admit his mistakes.
[ترجمه گوگل] این یک مرد کوچک است که نمی تواند اشتباهات خود را بپذیرد
[ترجمه ترگمان] مرد کوچکی است که نمی تواند اشتباه خود را تصدیق کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: very young.
مترادف: little, young
مشابه: baby, wee

- As a small child, he was afraid of the dark.
[ترجمه گوگل] در کودکی از تاریکی می ترسید
[ترجمه ترگمان] به عنوان یک بچه کوچک از تاریکی می ترسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: relatively weak in volume.
مترادف: faint, feeble, weak
متضاد: loud
مشابه: delicate, light, muted, subdued

- She made her request in a small voice.
[ترجمه گوگل] درخواستش را با صدایی کوچک مطرح کرد
[ترجمه ترگمان] صدایش را با صدای آهسته ای ادا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
(1) تعریف: in a small manner.
مشابه: narrowly

- Thinking so small will keep you from succeeding in business.
[ترجمه گوگل] اینقدر کوچک فکر کردن شما را از موفقیت در تجارت باز می دارد
[ترجمه ترگمان] فکر می کنم که این قدر کوچک است که تو را از کار و تجارت دور نگه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: into small portions.

- I had to cut the cake small.
[ترجمه گوگل] من مجبور شدم کیک را کوچک برش دهم
[ترجمه ترگمان] مجبور شدم کیک رو کوتاه کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: smallness (n.)
• : تعریف: the narrow lower part of the back.

- I get a pain in the small of my back when I drive for too long.
[ترجمه گوگل] وقتی برای مدت طولانی رانندگی می کنم، در ناحیه کوچک کمرم درد می گیرد
[ترجمه ترگمان] وقتی برای مدت زیادی رانندگی می کنم، دردی حس می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. small ale
آبجو ضعیف

2. small and almost invisible dots
نقطه های ریز و تقریبا غیرقابل تشخیص

3. small blisters on the painted table
برجستگی های کوچک روی میزی که رنگ شده است

4. small countries with wobbly economies
کشورهای کوچک دارای اقتصاد متزلزل

5. small fault
عیب کوچک

6. small groups of workers banded together
گروه های کوچکی از کارگران با هم متحد شدند.

7. small houses on the perimeter of the village
خانه های کوچک در اطراف دهکده

8. small incidents that led to bloody border skirmishes
برخوردهای کوچکی که به کشمکش های خونین مرزی انجامید.

9. small organisms that live in water
موجودات زنده ی کوچک که در آب زیست می کنند.

10. small windowless rooms tend to smother me
اتاق های کوچک و بی پنجره دل مرا می گیرند.

11. small fry
1- بچه (بچه ها) 2- چیز کم اهمیت،ناچیز

12. small fry
1- بچه ماهی ها،ماهی های کوچک 2- (مجازی) اشخاص کم اهمیت،هیچ کاره(ها)

13. small scale
در مقیاس کم،کوچک،کم اندازه،قلیل

14. a small animal
حیوان کوچک

15. a small band of revolutionaries
گروه کوچکی از انقلابیون

16. a small bird flipping over the rocks
پرنده ی کوچکی که روی صخره ها به راست و چپ می رفت.

17. a small bridge which was made of long planks
پل کوچکی که از الوار بلند ساخته شده بود

18. a small bunch of assorted wild flowers
دسته ی کوچکی از گل های وحشی گوناگون

19. a small business
موسسه ی بازرگانی خرده پا

20. a small butterfly's iridescent wings
بال های رنگین کمان پروانه ی کوچک

21. a small dapper lady minced along the sidewalk
زن ریزه و خوش لباسی در امتداد پیاده رو قر می داد.

22. a small disordered room
اتاق کوچک نامرتب

23. a small distance
فاصله ی کم

24. a small girl stood champing gum
دختر بچه ای ایستاده بود و تندتند سقز می جوید.

25. a small hatch through which food is sent from the kitchen to the dining room
دریچه ی کوچکی که از آن خوراک را از آشپزخانه به اتاق نهارخوری می فرستند

26. a small house
یک خانه ی کوچک

27. a small income
درآمد کم

28. a small matter
چیز کم اهمیت

29. a small merchant
یک تاجر کم سرمایه

30. a small minority of voters
اقلیت کوچکی از رای دهندگان

31. a small number
تعداد قلیل (شمار اندک)

32. a small number of people are gathered at the door
جماعت قلیلی جلو در گردآمده اند.

33. a small pool with a beautiful fountain in the middle (of it)
حوض کوچکی با فواره ای زیبا در وسط آن.

34. a small portion of the factory's activity
بخش کوچکی از فعالیت کارخانه

35. a small tax
مالیات جزئی

36. the small people who are the backbone of this country
مردم معمولی که ستون فقرات این کشور را تشکیل می دهند

37. a small fortune
هزینه (یا قیمت) سنگین،مخارج زیاد،بهای هنگفت

38. a small fortune
پول زیاد

39. feel small
احساس حقارت کردن،احساس شرمساری کردن

40. the small (or wee) hours
صبح بسیار زود،ساعات اول پس از نیمه شب

41. the small print
1- حروف چاپی ریز 2- مطالب ریزی که پشت قراردادها و بیمه نامه ها نوشته می شود

42. a relatively small part of the earth is covered by land
بخش نسبتا کوچکی از کره ی زمین از خشکی پوشیده شده است.

43. for a small fee she expertizes on the value of antiques
در مقابل وجه کمی درباره ی ارزش اشیای آنتیک نظر می دهد.

44. there was small prospect of seeing him again
احتمال دیدن دوباره ی او کم بود.

45. a book for small children
کتابی برای کودکان خردسال

46. a man of small estate
مردی کم ثروت

47. a man of small regard
مرد کم احترام

48. a thing of small account
چیز کم اهمیت (ارزش)

49. agriculture on a small scale
کشاورزی در مقیاس کم

50. he convened a small group to discuss the issue
او گروه کوچکی را برای بحث درباره ی موضوع گرد هم آورد.

51. he found a small pebble of agate
یک قطعه عقیق کوچک پیدا کرد.

52. kish is a small island
کیش جزیره ی کوچکی است.

53. money played a small role in their divorce
پول در طلاق آنها نقش ناچیزی داشت.

54. she has a small voice
صدای ملایمی دارد.

55. that woman has small breasts
آن زن پستان های کوچکی دارد.

56. the jingle of small bells
جرینگ جرینگ زنگوله ها

57. the kitchen was small and compact
آشپزخانه کوچک و جمع و جور بود.

58. the output of small cars
تولید (فرورد) اتومبیل های کوچک

59. they inhabit a small apartment
آنان در آپارتمان کوچکی ساکن هستند.

60. this club has small membership
این باشگاه اعضا معدودی دارد.

61. we played to small houses
ما برای تماشاچیان قلیلی نمایش می دادیم.

62. workers congregated in small groups
کارگران به صورت گروه های کوچکی گرد آمدند.

63. be thankful for small mercies
قدر عافیت را دانستن،خدا را شکر کردن

64. a bacterium is very small
یک باکتری (باکتریوم) بسیار کوچک است.

65. chop the stalks into small sections!
ساقه ها را به قطعات کوچک ببر!

66. her present shop is small
مغازه ی فعلی او کوچک است.

67. his house was very small in comparison with his brother's
خانه ی او در مقایسه با خانه ی برادرش بسیار کوچک بود.

68. his literary output was small
بازده ادبی او ناچیز بود.

69. lions populate only a small part of africa
شیرها فقط بخش کوچکی از افریقا را اشغال می کنند.

70. most european countries are small in area
اکثر کشورهای اروپایی کم وسعت می باشند.

مترادف ها

خرده (اسم)
small, particle, bit, grain, sliver, fragment, fritter, anything small, crumb, debris, filings, mote, piece, shred, shiver, splinter, spall, vestige, groat, snip, small piece, spill, tittle, vestigium

ریز (صفت)
small, little, fine, atomic, tiny, minute, wee, pony, teeny, minikin, snippety, weeny

کوچک (صفت)
small, short, little, fractional, tiny, minute, bantam, miniature, pocket, diminutive, petty, dinky, puny, runty, gracile, teeny, pint-size, pint-sized, small-fry, weeny

ریزه (صفت)
small, tiny, pony, teeny

خرد (صفت)
small, little, minim, tiny, pimping, minor, diminutive, petty, exiguous, inconsiderable, minuscule, minikin, pint-size, pint-sized

محقر (صفت)
humble, contemptible, small, low, paltry

کم (صفت)
slight, light, small, little, rare, skimp, scant, low, scarce, infrequent, remote, marginal, exiguous, sparing, scanty, junior, scrimpy

جزئی (صفت)
slight, small, little, immaterial, minute, inconspicuous, potty, paltry, partial, petty, remote, extrinsic, nominal, retail, negligible, fiddling, inappreciative, inconsiderable, peppercorn, imperceptible, inappreciable, peddling, snatchy, picayune, picayunish, piddling, rushy

دون (صفت)
vile, poor, lowly, small, ribald, sordid, servile, shabby

پست (صفت)
humble, abject, base, ignoble, vile, poor, mean, contemptible, despicable, inferior, lowly, slight, small, little, subservient, base-born, brutish, infamous, villainous, vulgar, caddish, shoddy, bathetic, pimping, low, brummagem, cheap, menial, lousy, currish, sordid, dishonorable, runty, servile, footy, wretched, poky, hokey-pokey, lowborn, ungenerous, lowbred, low-level, shabby, picayune, pint-size, pint-sized, scurvy, snippy, third-rate

خفیف (صفت)
abject, slight, light, small, lightweight

تخصصی

[برق و الکترونیک] کوچک

انگلیسی به انگلیسی

• something small; part that is small and narrow (i.e. small of the back)
little, few in number, not large; trivial, unimportant; modest, unpretentious; minor; young; narrow-minded; humiliated; weak, lacking force
softly, in a low voice; without strength or force, weakly; into little pieces
someone or something that is small is not large in physical size.
a small group or amount consists of only a few things or of not much of something.
a small child is a very young child.
you also use small to describe something that is not significant or great in degree.
the small of your back is the narrow part of your back where it curves inwards slightly.
if something makes you feel small or look small, it makes you feel or look ridiculous and humiliates you.

پیشنهاد کاربران

💢 دوستان کلمات زیر همگی مترادف هم هستند:
🔘 Small
🔘 Tiny
🔘 Little
🔘 Minute
🔘 Miniature
🔘 Slight
🔘 Petite
🔘 Compact
🔘 Minuscule
🔘 Diminutive
✅ Definition:
👉 Being of a size that is less than average or usual.
لبخند
مختصر. کوتاه. کوچک. کم
قشر پایین، افراد پست ، نه البته پست و پلید، بلکه کسی که دارای افکاربلندنباشندو غرق مشکلات باشه، از قشرپایین مردم باشه . مثلا نیچه برای اینکه تنازع برای بقای داروین و دانشمندان انگلیسی رو رد کنه چنین میگه: تأکید داروینی ها بر �تلاش برای زنده ماندن� [یا تنازع بقا]، تنها می تواند از دانشمندانی سرچشمه بگیرد که پیشینه فقیرانه شان، بقای محض را به دغدغه اصلی تبدیل کرده است. در واقع، �تمام داروینیسم انگلیسی چیزی شبیه هوای کپک زده ازدحام جمعیت انگلیسی است مانند بوی فشار و تراکم بیش از حد افراد 'کوچک'�
...
[مشاهده متن کامل]

whole of English Darwinism breathes something like the musty air of English overpopulation, like the smell of distress and overcrowding of small people. ”
یا توی تامین اجتماعی زیاد می شنویم، مراقبت از قشر پایین جامعه care about small people

Small frame
جثه نحیف و ریز نقش
اندک، کوچک، کم، جزئی
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : small / smallness
✅️ صفت ( adjective ) : small / smallish
✅️ قید ( adverb ) : small
ناچیز
کوچک
کم
حقیر
صفت small به معنای کوچک و کم
معادل صفت small در فارسی کوچک و کم است. صفت small، اندازه، تعداد، درجه، مقدار و سن چیزی یا کسی را بیان می کند و حاکی از کوچک و یا کم بودن آن چیز است. مثال
- اشاره به سن انسان
...
[مشاهده متن کامل]

. looking after small children can be very tiring ( مراقبت کردن از بچه های کوچک میتواند خیلی خسته کننده باشد. )
- اشاره به سایز یا اندازه چیزی یا کسی
. that jacket's too small for you ( آن کاپشن برای تو خیلی کوچک است. )
. they live in a small apartment near times square ( آنها در یک آپارتمان کوچک نزدیک میدان تایمز زندگی میکنند. )
منبع: سایت بیاموز

کوچک، ریز، به مقدار کم
مختصر
ریز ، کوچک
کوچک
کوچک، کوتاه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس