smack

/ˈsmæk//smæk/

معنی: ضربت، طعم، مزه، ماچ، صدای سیلی یا شلاق، چشیدن مختصر، با صدا غذا خوردن، ماچ صدادارکردن، مزه مخصوصی داشتن، کف دستی زدن، کتک زدن، دوست داشتن، کاملا، یک راست
معانی دیگر: اثر، بو، رنگ، مزه داشتن، طعم چیزی را داشتن، حاکی از چیزی بودن، رنگ و بوی چیزی را داشتن، (مشروب یا خوراک) مقدار کم، جرعه، ملچ ملوچ کردن، (از روی اشتیاق و غیره لب ها را به هم فشردن و سپس با صدا از هم جدا کردن) مچ کردن، مچ، هرت، لب مزه، ماچیدن، بوسه چسباندن، بوسه ی صدا دار، (با کف دست یا چیز مسطح) ضربه، سیلی، توگوشی، درکونی، کتک، (شپلق) زدن، سیلی زدن، چک زدن، دقیقا، درست، یکسر، شپلق صدا کردن، شرق صدا کردن، تصادم کردن، قایق بادبانی کوچک، بلم، (خودمانی) هروئین

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a taste or slight hint of a flavor or the like.
مشابه: dash, kiss, tang

- a smack of rosemary in the stew
[ترجمه محمد] رزماری سوپ را مزه دار کرده
|
[ترجمه گوگل] کمی رزماری در خورش
[ترجمه ترگمان] یه تیکه از رزماری رو توی سوپ
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a small quantity; touch.
مشابه: catch, dash

- a serious drama with a smack of humor
[ترجمه گوگل] یک درام جدی با بوی طنز
[ترجمه ترگمان] یک درام جدی با صدای شوخی و شوخی،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: smacks, smacking, smacked
(1) تعریف: to suggest a taste, smell, or the like (often fol. by of).

- His breath smacks of garlic.
[ترجمه گوگل] نفسش بوی سیر می دهد
[ترجمه ترگمان] نفس او بوی سیر می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to hint at or indicate something.

- Your behavior smacks of treachery.
[ترجمه نگین] رفتارت بوی خیانت می دهد
|
[ترجمه گوگل] رفتار شما بوی خیانت می دهد
[ترجمه ترگمان] کتک زدن تو از خیانت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: smacks, smacking, smacked
(1) تعریف: to hit noisily, esp. with the hand open; slap.
مشابه: knock

(2) تعریف: to make a sharp noise by quickly closing and then opening (the lips).

- She finished the pie and smacked her lips with enjoyment.
[ترجمه گوگل] پای را تمام کرد و با لذت لب هایش را زد
[ترجمه ترگمان] کیک را تمام کرد و با لذت لب هایش را به هم زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to kiss, esp. loudly.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to make a loud kissing noise with the lips.
اسم ( noun )
(1) تعریف: the sound made by a slap or a kiss.

(2) تعریف: a loud kiss.

(3) تعریف: a sharp, noisy slap.
مشابه: lick
قید ( adverb )
(1) تعریف: (informal) with a loud noise.

- The book fell smack on the floor.
[ترجمه گوگل] کتاب به شدت روی زمین افتاد
[ترجمه ترگمان] کتاب روی زمین افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: squarely; directly.

- smack in the center
[ترجمه گوگل] صدا در مرکز
[ترجمه ترگمان] کتک زدن در وسط
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: a fishing boat with a sloop rig and a compartment for carrying the fish alive.
اسم ( noun )
• : تعریف: (slang) heroin.
مشابه: junk

جمله های نمونه

1. smack down
(امریکا - خودمانی) گوشمالی دادن،سرجای خود نشاندن

2. smack one's lips
با اشتیاق انتظار کشیدن یا به خاطر آوردن

3. a smack of racism
اثری از نژادپرستی

4. a smack of wine for each guest
یک کمی شراب برای هریک از مهمانان

5. his comments smack of atheism
اظهاراتش حاکی از عدم اعتقاد به خداوند است.

6. he drove his car smack into the tree
اتومبیلش را صاف زد به درخت.

7. i wished i could smack his ugly face!
خیلی دلم می خواست یک چک توی آن صورت زشتش بزنم !

8. to give somebody a smack on the tail
به کسی در کونی زدن

9. an orange with a bitter smack
یک پرتقال تلخ مزه

10. He longed to land her a good smack in the face.
[ترجمه گوگل]او مشتاق بود که او را خوشبو کند
[ترجمه ترگمان]دلش می خواست با مشت محکمی به صورتش بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. You're going to get a smack in a minute!
[ترجمه سمانه] در عرض یک دقیقه نظرتون رو عوض می کنید.
|
[ترجمه گوگل]در عرض یک دقیقه دمدمی مزاج خواهید گرفت!
[ترجمه ترگمان]میخ وای یه دقیقه دی گه کتک بخوری!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. In part that's because industry is smack in the middle of the city.
[ترجمه گوگل]تا حدی به این دلیل است که صنعت در وسط شهر به هم ریخته است
[ترجمه ترگمان]در بخشی از دهه ۱۹۸۰، به این دلیل که صنعت در حال کتک زدن در وسط شهر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The car ran smack into the side of the bus.
[ترجمه گوگل]ماشین به سمت اتوبوس دوید
[ترجمه ترگمان]اتومبیل به سرعت به پهلوی اتوبوس برخورد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. You're going to get a smack on the bottom if you don't stop being such a naughty boy.
[ترجمه گوگل]اگر دست از چنین پسر شیطونی نزنید، از ته دل خوش خواهید کرد
[ترجمه ترگمان]اگه دست از چنین پسر شیطونی نباشی، باید یه سیلی بخوری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I gave him a smack on the jaw.
[ترجمه گوگل]به فکش زدم
[ترجمه ترگمان] من بهش یه مشت فک دادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. There was a smack of malice in her reply.
[ترجمه گوگل]در پاسخ او بوی بدخواهی مشهود بود
[ترجمه ترگمان]یک سیلی از شیطنت در جواب او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ضربت (اسم)
smash, chop, skelp, impact, strike, stroke, hit, bat, smack, bop, beat, slap, whack, butt, blow, impulse, bump, knock, fib, biff, thump, bob, cuff, buffet, buff, dint, hack, pound, impulsion, lead-off, thwack, percussion, plunk, swat, whang

طعم (اسم)
taste, smack, savor, relish, odor, flavor, gusto, palate

مزه (اسم)
taste, smack, savor, relish, flavor, gusto, zest, sapor, sapour

ماچ (اسم)
smack, buss, kiss

صدای سیلی یا شلاق (اسم)
smack

چشیدن مختصر (اسم)
smack

با صدا غذا خوردن (فعل)
smack

ماچ صدادارکردن (فعل)
smack

مزه مخصوصی داشتن (فعل)
smack

کف دستی زدن (فعل)
smack

کتک زدن (فعل)
smack, beat, clobber, thrash, drub, fustigate, bludgeon, mug, scutch

دوست داشتن (فعل)
love, affect, like, smack, savor, savour

کاملا (قید)
outright, exactly, altogether, quite, smack, whole-hog, wholly, fully, entirely, totally, thru, in toto, teetotally, hand-and-foot, utterly, scot and lot, soundly, throughly

یک راست (قید)
straight, sheer, smack, directly, straight away

انگلیسی به انگلیسی

• faint taste, slight hint; little bit, small amount; slap; opening and closing of the lips accompanied by a sharp sound; loud kiss; sound of a kiss; fishing boat; heroin (slang)
strike with an open hand; hit with a smacking sound; open and close the lips with a sharp sound; kiss loudly
(slang) with a loud smacking sound; directly, squarely
if you smack someone, you hit them with your hand. verb here but can also be used as a count noun. e.g. i gave him a smack in the face.
if you smack something somewhere, you put it or throw it there so that it makes a loud, sharp noise. verb here but can also be used as a singular noun. e.g. she gave out the books, dropping them with a satisfying smack on each desk.
if one thing smacks of another thing, it reminds you of it or is like it; used showing disapproval.
something that is smack in a particular place is in that exact place; an informal use.

پیشنهاد کاربران

ملچ مولوچ کردن
Smack is a slang term for heroin, a highly addictive opioid drug derived from morphine. It is typically used illicitly and produces a euphoric effect.
اسمک یک اصطلاح عامیانه برای هروئین است. معمولاً به طور غیر قانونی استفاده می شود و یک اثر سرخوشی ایجاد می کند.
...
[مشاهده متن کامل]

“He’s hooked on smack, it’s ruining his life. ”
Another might warn, “Using smack can lead to overdose and even death. ”

منابع• https://fluentslang.com/slang-for-drug-deal/
گوش مالی دادن
با کف دست زدن ( سیلی زدن، چک زدن )
دقیقا و مستقیما در میان چیزی یا در روبروی چیزی
صدای لب ( هنگام بوسیدن )
صدای خوردن ( خوردن غذا یا هر چیز خوشمزه دیگه ای! )
صدای سیلی ( سیلی زدن به باسن یا به صورت یا هر جای دیگه ای که صدا بده )
تقریبا هم معنی با spank
منظور حرکت لبها است که وقتی چیزی خوشمزه است ملچ ملوچ می کنیم.
( غیررسمی ) هروئین
ضربه زدن
سیلی زدن

بپرس