اسم ( noun )
• (1) تعریف: a taste or slight hint of a flavor or the like.
• مشابه: dash, kiss, tang
• مشابه: dash, kiss, tang
- a smack of rosemary in the stew
[ترجمه محمد] رزماری سوپ را مزه دار کرده|
[ترجمه گوگل] کمی رزماری در خورش[ترجمه ترگمان] یه تیکه از رزماری رو توی سوپ
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a small quantity; touch.
• مشابه: catch, dash
• مشابه: catch, dash
- a serious drama with a smack of humor
[ترجمه گوگل] یک درام جدی با بوی طنز
[ترجمه ترگمان] یک درام جدی با صدای شوخی و شوخی،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک درام جدی با صدای شوخی و شوخی،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: smacks, smacking, smacked
حالات: smacks, smacking, smacked
• (1) تعریف: to suggest a taste, smell, or the like (often fol. by of).
- His breath smacks of garlic.
[ترجمه گوگل] نفسش بوی سیر می دهد
[ترجمه ترگمان] نفس او بوی سیر می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نفس او بوی سیر می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to hint at or indicate something.
- Your behavior smacks of treachery.
[ترجمه نگین] رفتارت بوی خیانت می دهد|
[ترجمه گوگل] رفتار شما بوی خیانت می دهد[ترجمه ترگمان] کتک زدن تو از خیانت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: smacks, smacking, smacked
حالات: smacks, smacking, smacked
• (1) تعریف: to hit noisily, esp. with the hand open; slap.
• مشابه: knock
• مشابه: knock
• (2) تعریف: to make a sharp noise by quickly closing and then opening (the lips).
- She finished the pie and smacked her lips with enjoyment.
[ترجمه گوگل] پای را تمام کرد و با لذت لب هایش را زد
[ترجمه ترگمان] کیک را تمام کرد و با لذت لب هایش را به هم زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کیک را تمام کرد و با لذت لب هایش را به هم زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to kiss, esp. loudly.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to make a loud kissing noise with the lips.
اسم ( noun )
• (1) تعریف: the sound made by a slap or a kiss.
• (2) تعریف: a loud kiss.
• (3) تعریف: a sharp, noisy slap.
• مشابه: lick
• مشابه: lick
قید ( adverb )
• (1) تعریف: (informal) with a loud noise.
- The book fell smack on the floor.
[ترجمه گوگل] کتاب به شدت روی زمین افتاد
[ترجمه ترگمان] کتاب روی زمین افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] کتاب روی زمین افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: squarely; directly.
- smack in the center
اسم ( noun )
• : تعریف: a fishing boat with a sloop rig and a compartment for carrying the fish alive.
اسم ( noun )
• : تعریف: (slang) heroin.
• مشابه: junk
• مشابه: junk