slim

/sˈlɪm//slɪm/

معنی: لاغر، نازک، خوش اندام، باریک اندام، لاغر شدن و کردن
معانی دیگر: (به طور خوشایند) لاغر، کشیده اندام، کمر باریک، ترکه ای، اندک، ناچیز، نابسنده، معدود، قلیل، لاغر کردن یا شدن، وزن کم کردن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: slimmer, slimmest
(1) تعریف: attractively thin in form; slender.
مترادف: gracile, slender, svelte, willowy
متضاد: chubby, fat, plump
مشابه: lean, meager, slight, spare, tenuous, thin

(2) تعریف: of small size, amount, or value; slight.
مترادف: meager, scant, scanty, slender, slight, small
متضاد: great
مشابه: dim, insignificant, mean, negligible, outside, paltry, remote, skimpy, trifling, trivial

- slim hopes
[ترجمه گوگل] امیدهای باریک
[ترجمه ترگمان] امیدها بسیار ناچیز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a slim allowance
[ترجمه امیر رستمی] کمک هزینه ناچیز
|
[ترجمه گوگل] کمک هزینه باریک
[ترجمه ترگمان] مقرری مختصری داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: slims, slimming, slimmed
مشتقات: slimly (adv.), slimness (n.)
• : تعریف: to make or become slim or slimmer (usu. fol. by down).
مترادف: slenderize
متضاد: fatten
مشابه: diet, reduce, taper, thin

جمله های نمونه

1. a slim audience
حضار معدود

2. a slim girl
یک دختر باریک اندام

3. a slim hope
امید کم

4. dieting to slim down
رژیم گرفتن برای کاهش وزن

5. she keeps slim by taking regular exercise
او با ورزش مرتب خود را لاغر نگه می دارد.

6. our chances of success are slim
احتمال موفقیت ما کم است.

7. the bill passed by a slim majority
لایحه با اکثریت قلیلی تصویب شد.

8. She works very hard to stay slim.
[ترجمه مارينارامندي] او سخت تلاش میکنه تا ظریف اندام بمونه
|
[ترجمه گوگل]او برای لاغر ماندن بسیار سخت کار می کند
[ترجمه ترگمان]او خیلی سخت کار می کند تا لاغر بماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He is not slim enough to wear these tight trousers.
[ترجمه گوگل]او آنقدر لاغر نیست که بتواند این شلوار تنگ را بپوشد
[ترجمه ترگمان]آنقدر لاغر نیست که این شلوار تنگ را بپوشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She is slim and shy - the very antithesis of her sister.
[ترجمه گوگل]او لاغر و خجالتی است - نقطه مقابل خواهرش
[ترجمه ترگمان]او لاغر و خجول است - کاملا متضاد خواهرش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She's got a lovely slim figure.
[ترجمه گوگل]او یک هیکل باریک دوست داشتنی دارد
[ترجمه ترگمان]هیکل زیبایی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The fashion model had a very slim figure.
[ترجمه گوگل]مدل لباس ظاهر بسیار باریکی داشت
[ترجمه ترگمان]مدل مد خیلی باریک بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She has only a slim chance of passing the exam.
[ترجمه گوگل]او فقط شانس کمی برای قبولی در امتحان دارد
[ترجمه ترگمان]فقط یه شانس خیلی کمه که آزمون رد بشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Many firms have had little choice but to slim down.
[ترجمه گوگل]بسیاری از شرکت ها انتخاب کمی جز لاغری داشته اند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از شرکت ها چاره ای جز کاهش زمان ندارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I wish I was as slim as you.
[ترجمه گوگل]کاش منم مثل تو لاغر بودم
[ترجمه ترگمان]ای کاش منم مثل تو لاغر بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Doctors have told Benny to slim down.
[ترجمه گوگل]پزشکان به بنی گفته اند که لاغر شود
[ترجمه ترگمان]دکترها به بنی گفته بودند که کم کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. You're looking slim. Have you lost weight?
[ترجمه گوگل]لاغر به نظر میرسی آیا وزن کم کرده ای؟
[ترجمه ترگمان]خیلی لاغر شدی وزن کم کردی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

لاغر (صفت)
slight, gaunt, harsh, delicate, wizen, lean, weak, angular, skinny, thin, slim, emaciated, atrophic, spare, meager, exiguous, twiggy, gracile, scrannel, slink, lenten, scraggy, slab-sided, slimpsy, slimsy, unmelodious

نازک (صفت)
fine, tender, attenuate, soft, thin, slim, frail, ethereal, spare, fragile, tenuous, gossamer, eggshell, thready

خوش اندام (صفت)
handsome, beautiful, shapely, slim, well-built

باریک اندام (صفت)
slight, slim, slimpsy, slimsy

لاغر شدن و کردن (فعل)
slim

انگلیسی به انگلیسی

• lose weight, become thin; make thin
slender, thin; slight; small in amount, meager; of little value; trivial
someone who is slim has a thin, attractive, well-shaped body.
if you slim, you try to make yourself thinner and lighter by eating less food or healthier food.
a slim object is thinner than usual.
if the chance of something happening is slim, it is unlikely to happen.
see also slimmer.

پیشنهاد کاربران

slim برای تعریف کردن از کسی استفاده میشه در حالی که skinny برای نکوهش. هر دو هم به معنی لاغر هستند.
( در مورد اشخاص ) قلمی
لاغر اما خوش اندام
لاغر جذاب
Slim= lean
1. عرض کوچک نسبت به ارتفاع یا طول
2. دور کوچک به نسبت قد یا طول. باریک
3. کم در مقدار یا کیفیت
4. کوچک یا غیر قابل ملاحظه; ضعیف؛ اندک
5 - کاهش دادن یا موجب کاهش
6. لاغر شدن یا لاغر شدن، به ویژه با رژیم غذایی و ورزش
7. نام مستعار برای افراد لاغر یا لاغر اندام
8. نام آفریقایی ایدز
لاغر اندام ، استخونی
لاغر خوش اندام
صفت slim به معنای لاغر یا باریک اندام
صفت slim در مفهوم لاغر یا باریک اندام، اندام یک فرد، حالت و اندازه آن را توصیف می کند و اشاره به کوچک بودن آن دارد. مثال:
. he's slim and of average height ( او لاغر است و قد متوسطی دارد. )
...
[مشاهده متن کامل]

. she is tall and slim ( او قد بلند و باریک اندام است. )
منبع: سایت بیاموز

اندک

نحیف
there’s a slim possibility that he’s a menace.
احتمال اندکی وجود دارد که او یک تهدید است.

نرمه ( فراوری موادمعدنی )
غیرممکن ( به ویژه در مورد شانس )
The chances are pretty slim
این شانس تقربیا غیر ممکن است
لاغر
خوش هیکل
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس