skillful

/ˈskɪlfl̩//ˈskɪlfl̩/

معنی: ماهر، استادکار
معانی دیگر: زبردست، چیره دست، حاذق، مجرب

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: skillfully (skilfully) (adv.)
(1) تعریف: having or using skill; adroit or adept.
مترادف: accomplished, adept, adroit, deft, expert, masterful, proficient, versed
متضاد: inept, maladroit, unskillful
مشابه: able, capable, competent, dexterous, dextrous, handy, masterly, practiced, qualified, trained

- a skillful worker
[ترجمه گوگل] یک کارگر ماهر
[ترجمه ترگمان] یک کارگر ماهر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: displaying or marked by skill.
مترادف: cunning, expert, masterful, practiced
متضاد: unskilled, unskillful
مشابه: able, dexterous, masterly, nice

- a skillful demonstration
[ترجمه گوگل] یک نمایش ماهرانه
[ترجمه ترگمان] یک نمایش ماهرانه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a skillful painter
نقاش چیره دست

2. his skillful reasoning neutralized his enemies' accusations
استدلال ماهرانه ی او اتهامات دشمنانش را بی اثر کرد.

3. jahangir is a skillful doctor
جهانگیر پزشک حاذقی است.

4. his book is a skillful collage of historical facts and legend
کتاب او عبارتست از کولاژ ماهرانه ی واقعیات تاریخی و افسانه.

5. obeyd zakani was a skillful writer of allegories
عبید زاکانی در نوشتن تمثیل مهارت داشت.

6. they averted war by skillful negotiation
آنان با مذاکرات ماهرانه از وقوع جنگ جلوگیری کردند.

7. the smooth sentences of that skillful speaker
جمله های روان آن ناطق زبردست

8. A smooth sea never made a skillful mariner.
[ترجمه گوگل]دریای صاف هرگز یک دریانورد ماهر نمی ساخت
[ترجمه ترگمان]یک دریای آرام هرگز دریانورد ماهری نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It is a skillful technician that never blunders.
[ترجمه گوگل]این یک تکنسین ماهر است که هرگز اشتباه نمی کند
[ترجمه ترگمان]این یک تکنسین حرفه ای است که هرگز مرتکب اشتباه نمی شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The child has become skillful in reading and writing.
[ترجمه گوگل]کودک در خواندن و نوشتن مهارت پیدا کرده است
[ترجمه ترگمان]کودک در خواندن و نوشتن ماهر شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It was very skillful of you to repair my bicycle.
[ترجمه گوگل]خیلی ماهرانه بودی که دوچرخه من را تعمیر کردی
[ترجمه ترگمان]خیلی ماهر بود که bicycle را تعمیر کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She even learned skillful ways to lead her peers into games that she enjoyed and which were not overwhelming for her.
[ترجمه گوگل]او حتی روش‌های ماهرانه‌ای را یاد گرفت تا همسالانش را به بازی‌هایی سوق دهد که از آن‌ها لذت می‌برد و برای او طاقت‌فرسا نبود
[ترجمه ترگمان]او حتی روش های ماهرانه ای را یاد گرفت تا همسالان خود را به بازی هایی که از آن لذت می برد و برای او طاقت فرسا نبود، رهبری کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Skillful use of make-up can accent your cheekbones and hide small blemishes.
[ترجمه گوگل]استفاده ماهرانه از آرایش می تواند بر گونه های شما برجسته شود و لکه های کوچک را پنهان کند
[ترجمه ترگمان]skillful از این استفاده می کنند که می توانند گونه های شما را با لهجه کوچک تشخیص دهند و یک خراش کوچک را پنهان کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Leonard won for his skillful interpretation of a piece by Mozart.
[ترجمه گوگل]لئونارد برای تفسیر ماهرانه اش از قطعه ای از موتزارت برنده شد
[ترجمه ترگمان]لئونارد برای تفسیر ماهرانه خود از قطعه ای به نام (موتزارت)برنده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Ingenious corporations may devise more skillful ways to give employment to nonreaders.
[ترجمه گوگل]شرکت‌های مبتکر ممکن است راه‌های ماهرانه‌تری برای استخدام افراد غیرکتاب ابداع کنند
[ترجمه ترگمان]شرکت های هوشمند ممکن است روش های ماهرانه تری برای دادن شغل به nonreaders ابداع کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Thanks to Jackson's skillful management, profits are up this year.
[ترجمه گوگل]به لطف مدیریت ماهرانه جکسون، سود امسال افزایش یافته است
[ترجمه ترگمان]به لطف مدیریت ماهرانه جکسون، سود امسال بالا می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ماهر (صفت)
capable, slick, great, handy, understanding, industrious, cunning, adept, skilled, expert, skillful, proficient, skilful, dexterous, adroit, deft, dextrous, light-footed, light-handed, ingenious, workmanlike, workmanly, natty, sciential, wieldy

استادکار (صفت)
skillful

انگلیسی به انگلیسی

• proficient, adept, skilled, expert; masterful, performed with a high degree of skill; requiring special training or skill

پیشنهاد کاربران

کاربلد
مثال:
a skillful painter
یک نقاش چیره دست و ماهر
By handicrafts, we mean making decorative items in a skillful way using our hands
بوسیله صنایع دستی ما قصد داریم اقلام تزئینی را در یک روش ماهرانه با استفاده از دست بسازیم.
Handy with = good at using something, especially a tool
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : skill
✅️ صفت ( adjective ) : skilled / skillful
✅️ قید ( adverb ) : skillfully
صاحب مهارت ؛ استاد.
حرفه ای

بپرس