ski

/ˈskiː//skiː/

معنی: اسکی، اسکی بازی کردن
معانی دیگر: وسیله ی اسکی (مرکب از دو تیغه که به کفش اسکی می بندند)، اسکی کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: skis
(1) تعریف: one of a pair of long, narrow, smooth runners with upturned front tips, worn attached to boots, for gliding over snow.

(2) تعریف: see water ski.

(3) تعریف: a similar runner attached to a vehicle such as an airplane for landing on snow and ice.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: skis, skiing, skied
• : تعریف: to move over snow on skis, esp. as a sport.
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: skiable (adj.)
• : تعریف: to traverse (a trail, mountain, or the like) on skis.

جمله های نمونه

1. ski binding
گیره ی روی اسکی (که کفش اسکی در آن قرار می گیرد)

2. ski poles
باتون های اسکی

3. a ski bum
دیوانه ی اسکی

4. a ski rack
باربند ویژه ی اسکی

5. a ski run
پیست اسکی

6. slide the left ski forward, then the right
اسکی چپ را به جلو بلغزان،سپس اسکی راست را.

7. His father bought a ski outfit for him on his birthday.
[ترجمه گوگل]پدرش در روز تولدش برای او لباس اسکی خرید
[ترجمه ترگمان]پدرش برای تولدش یه لباس اسکی خریده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The star has a ski slope reserved exclusively for her.
[ترجمه گوگل]این ستاره یک پیست اسکی دارد که منحصراً برای او رزرو شده است
[ترجمه ترگمان]این ستاره یک شیب اسکی دارد که منحصرا برای او رزرو شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. We used to ski before noon then take a long lunch.
[ترجمه Hani] ماقبل از ظهر اسکی کردیم و بعد از آن یک ناهار طولانی گرفتیم
|
[ترجمه گوگل]قبل از ظهر اسکی می کردیم و بعد یک ناهار طولانی می خوردیم
[ترجمه ترگمان]ما قبل از ظهر با اسکی بازی می کردیم، بعد یک ناهار مفصل بگذاریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Some ski resorts opened early, thanks to a late-October snowstorm.
[ترجمه گوگل]برخی از پیست‌های اسکی به دلیل طوفان برفی اواخر اکتبر افتتاح شدند
[ترجمه ترگمان]برخی از تفریحگاه های اسکی، به لطف طوفان برف اواخر اکتبر، باز شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I clacked one ski against the other and almost tripped.
[ترجمه گوگل]یکی از اسکی ها را به هم زدم و تقریباً زمین خوردم
[ترجمه ترگمان]صدای یک اسکی را به سمت دیگر پرتاب کردم و تقریبا به زمین افتادم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It's a city famed for its ski slopes and casinos.
[ترجمه گوگل]این شهر به خاطر پیست‌های اسکی و کازینوهایش مشهور است
[ترجمه ترگمان]این شهر به خاطر پیست اسکی و کازینوها معروف است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The ski had become disconnected from the boot.
[ترجمه گوگل]اسکی از چکمه جدا شده بود
[ترجمه ترگمان]اسکی از پوتین جدا شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Here's $100 to put towards your ski trip.
[ترجمه گوگل]در اینجا 100 دلار برای صرف سفر اسکی شما وجود دارد
[ترجمه ترگمان]این ۱۰۰ دلار است که به سفر اسکی شما وارد می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She came a cropper on the ski slopes.
[ترجمه گوگل]او یک ماشین خراش در پیست اسکی آمد
[ترجمه ترگمان]She روی شیب های اسکی شکست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The ski instructor showed us some special stretches.
[ترجمه گوگل]مربی اسکی کشش های خاصی را به ما نشان داد
[ترجمه ترگمان]مربی اسکی مسیری ویژه را به ما نشان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. An averagely fit person can master easy ski runs within a few days.
[ترجمه گوگل]یک فرد با تناسب اندام می تواند در عرض چند روز بر دوی اسکی آسان مسلط شود
[ترجمه ترگمان]یک فرد با تناسب اندام می تواند در عرض چند روز یک پرش با اسکی راحت داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Ski equipment can be hired locally.
[ترجمه گوگل]تجهیزات اسکی را می توان به صورت محلی استخدام کرد
[ترجمه ترگمان]تجهیزات اسکی می توانند به صورت محلی استخدام شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اسکی (اسم)
ski

اسکی بازی کردن (فعل)
ski

انگلیسی به انگلیسی

• long narrow runner attached to the feet and used to glide on snow or water; long narrow runner attached to a vehicle to enable travel on snow or ice
glide across snow or water on skis
skis are long, flat, narrow pieces of wood, metal, or plastic that are fastened to boots so that you can move easily over snow.
when people ski, they move over snow on skis.
ski is used to refer to things that are concerned with skiing.

پیشنهاد کاربران

1. چوب اسکی 2. ( مربوط به ) اسکی 3. اسکی کردن
مثال:
a ski run
یک مسیر و خط اسکی
اسکی / اسکی کردن
مثال: They went skiing in the mountains.
آن ها به کوه ها برای اسکی رفتند.
ski 2 ( n ) ( also waterski, wɑt̮ərˌski ) =either of the pair of long, flat boards on which a person stands in order to waterski
ski
ski 1 ( n ) ( ski ) ( pl. skis ) =one of a pair of long narrow pieces of wood, metal, or plastic that you attach to boots so that you can move smoothly over snow, e. g. a pair of skis.
ski
Ski : اسکی
ski ( ورزش )
واژه مصوب: برف سُره
تعریف: هریک از دو تختۀ باریک و بلندی که برای برف سُری به پا می بندند و طوری طراحی شده است که برای سهولت حرکت بر روی برف علاوه بر جنس مناسب دارای نوک برآمده و انحنا در جلو و عقب لبه های جانبی است|||متـ . چوب اسکی
آبُسُریدن.
یَخُسُریدن.
بَرفُسُریدن.
بازی اسکی روی برف
اسکی

بپرس