size

/ˈsaɪz//saɪz/

معنی: اندازه، قالب، قد، سایز، چسبزنی، میزان، مقدار، بر اورد کردن، اهار زدن
معانی دیگر: (جامه و کفش و کلاه و غیره) اندازه، بزرگی، زیادی، کلانی، رشد، شماره، تعداد، (عامیانه) وضع، به اندازه ی خاصی درآوردن، (طبق اندازه) مرتب کردن، ردیف کردن، آهار، چسب، ساختن یارده بندی کردن برحسب اندازه، بر اورد کردن
size_
پسوند: اندازه [life-size]

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the physical extent or dimensions of anything.
مترادف: breadth, dimension, extent, span
مشابه: magnitude, measure, measurement, proportion

- She was surprised at the size of his hands.
[ترجمه گوگل] از اندازه دستان او شگفت زده شد
[ترجمه ترگمان] از اندازه دستش تعجب کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: measure of relative largeness or smallness according to a graduated scale.
مترادف: dimension, measure, measurement
مشابه: magnitude

- What is your shirt size?
[ترجمه گوگل] اندازه پیراهن شما چقدر است؟
[ترجمه ترگمان] سایز لباست چیه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: dimension, quantity, or amount.
مترادف: amount, dimension, magnitude, measure, proportions, quantity, range, scope

- She was happy with the size of her new salary.
[ترجمه گوگل] او از میزان حقوق جدید خود راضی بود
[ترجمه ترگمان] به اندازه حقوق تازه او خوشحال بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The size of the city's population has grown to two million.
[ترجمه گوگل] جمعیت این شهر به دو میلیون نفر رسیده است
[ترجمه ترگمان] جمعیت این شهر به دو میلیون نفر رسیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: sizes, sizing, sized
(1) تعریف: to separate or arrange according to size.
مشابه: arrange, array, grade, order, range, rank, rate

- The books are first sized; then the ones in each group are arranged in alphabetical order.
[ترجمه Saeid.T] اول اینکه ااین کتاب ها طبق اندازه مرتب شدن ( اندازه بندی شدن ) ، بعد آنها در هر گروه به ترتیب حروف الفبا قرار گرفتن ( چیده شدن )
|
[ترجمه گوگل] کتاب ها در اندازه اول هستند سپس افراد هر گروه به ترتیب حروف الفبا مرتب می شوند
[ترجمه ترگمان] کتاب ها در درجه اول قرار دارند و سپس آن هایی که در هر گروه قرار دارند به ترتیب الفبایی مرتب می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make (something) a particular size.
مشابه: adjust, bulk, shrink

- The coat was sized incorrectly; it should be a six, not an eight.
[ترجمه گوگل] اندازه کت اشتباه بود باید شش باشد نه هشت
[ترجمه ترگمان] نیم تنه یک اشتباه بزرگ بود؛ باید ساعت شش و نیم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: any of several substances made from glue, starch, clay, or wax, and used as filler material for cloth, paper, or wall surfaces.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: sizes, sizing, sized
• : تعریف: to cover or treat with size.

جمله های نمونه

1. size up
(عامیانه) 1- برآورد کردن،سنجیدن 2- برانداز کردن 3- واجد شرایط بودن یا شدن

2. a size 7 hat
کلاه سایز هفت

3. the size of a tree
اندازه ی یک درخت

4. the size of his power and potentialities
میزان قدرت و امکانات او

5. the size of the box was augmented considerably
اندازه ی جعبه به طور قابل ملاحظه ای بزرگ تر شد.

6. what size dress do you wear?
اندازه ی پیراهن شما چیست ؟

7. equality of size
برابری اندازه

8. of middle size
دارای اندازه ی متوسط

9. that's the size of it
وضع چنین است.

10. the enormous size of the pacific ocean
اندازه ی عظیم اقیانوس آرام

11. the formidable size of his opponent daunted him
هیکل هیبت انگیز حریف او را مرعوب کرد.

12. the mind-boggling size of the milky way
وسعت شگفت انگیز راه شیری

13. the prodigious size of the white ogre
هیکل سهمگین دیو سفید

14. cut of size
(عامیانه) سر جای خود نشاندن،نوک کسی را چیدن،ادب کردن

15. of a size
هم اندازه،به یک اندازه

16. to measure the size of a box
جعبه را اندازه گرفتن

17. to vary in size
از نظر اندازه گوناگون بودن

18. cut down to size
(عامیانه) خجل کردن،خجلت زده کردن،از شهرت و اعتبار کسی کاستن

19. an increase in the size of the student body
افزایش تعداد دانشجویان

20. its body is the size of a cat
جثه اش به اندازه یک گربه است.

21. a bank account of considerable size
یک حساب بانکی کلان

22. china's population and australia's continental size
جمعیت چین و وسعت قاره مانند استرالیا

23. they are vastly different in size
آنها از نظر اندازه بسیار متفاوت هستند.

24. all post offices have weight and size limitations
همه ی ادارات پست در مورد وزن و اندازه محدودیت هایی دارند.

25. boys who are all the same size
پسرانی که همه یک اندازه هستند

26. few of the fish attain any size
تعداد کمی از ماهی ها بزرگ می شوند.

27. his forehead has a bump the size of an egg
پیشانی او به اندازه ی یک تخم مرغ بالا آمده است.

28. the boy was double his sister's size
اندازه ی پسر دو برابر خواهرش بود.

29. they have graded the apples by size
سیب ها را از نظر اندازه طبقه بندی کرده اند.

30. books assorted solely on the basis of size
کتاب هایی که صرفا از نظر اندازه دسته بندی شده بودند

31. he was pitted against a man twice his size
او در مقابل مردی قرار داشت که دو برابر هیکل او بود.

32. by the age of twenty he had attained full size
در بیست سالگی به رشد کامل رسید.

33. we must trim this article dow to half its size
باید این مقاله را به نصف اندازه ی آن تقلیل بدهیم.

34. a peek inside the factory gave me an idea of its size
نگاه تندی به داخل کارخانه مرا از بزرگی آن با خبر کرد.

مترادف ها

اندازه (اسم)
tract, limit, extent, measure, bulk, volume, span, size, gage, gauge, deal, scale, quantity, quantum, magnitude, measurement, meter, indicator, dimension

قالب (اسم)
format, case, size, ingot, pat, standard, cast, mandrel, cake, model, template, mold, mandril

قد (اسم)
length, size, stature

سایز (اسم)
size

چسبزنی (اسم)
size

میزان (اسم)
measure, rate, adjustment, bulk, criterion, level, amount, size, mete, balance, quantum, equilibrium, equipoise, dimension, scales

مقدار (اسم)
extent, measure, value, content, amount, size, deal, scantling, quantity, quantum, magnitude, proportion, mouthful, percentage, certain number, dose, summa

بر اورد کردن (فعل)
rate, calculate, estimate, size, assess

اهار زدن (فعل)
size, starch

تخصصی

[عمران و معماری] اندازه - چسب
[کامپیوتر] اندازه - نگاه کنید به scale .
[برق و الکترونیک] اندازه
[فوتبال] اندازه
[مهندسی گاز] اندازه، بعد، باندازه گردن
[نساجی] آهار - آهار زدن - نمره نخ - اندازه - ابعاد - مقدار - جیره - به اندازه در آوردن
[ریاضیات] اندازه، بزرگی، مرتبه، حجم
[پلیمر] آهار
[آمار] اندازه

انگلیسی به انگلیسی

• spatial dimension; measurement; extent, degree; adhesive used to fill pores in paper and cloth
arrange according to size; cover with size (type of adhesive)
you can add -sized or -size to nouns to form adjectives that describe the size of something.
the size of something is how big or small it is.
the size of something is also the fact that it is very large.
a size is one of a series of graded measurements, especially for things such as clothes or shoes.
if you cut someone down to size, you embarrass or humiliate them in order to make them aware that they are not as important as they think they are.
if you size up a person or situation, you carefully look at the person or think about the situation, so that you can decide how to act; an informal expression.

پیشنهاد کاربران

Siz rahaysız etdiysəm bağışlayın
در بسیاری متون اقتصادی �میزان� بهتر معنا را می رساند
اندازه
مثال: Make sure to check the size of the shoes before buying them.
حتماً اندازه کفش ها را قبل از خرید چک کنید.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
اندازه - ظرفیت
اندازه - حجم
ابعاد
قواره
وسعت
- شدت
جثه
ظرفیت
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس