اسم ( noun )
• (1) تعریف: the physical extent or dimensions of anything.
• مترادف: breadth, dimension, extent, span
• مشابه: magnitude, measure, measurement, proportion
• مترادف: breadth, dimension, extent, span
• مشابه: magnitude, measure, measurement, proportion
- She was surprised at the size of his hands.
[ترجمه گوگل] از اندازه دستان او شگفت زده شد
[ترجمه ترگمان] از اندازه دستش تعجب کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] از اندازه دستش تعجب کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: measure of relative largeness or smallness according to a graduated scale.
• مترادف: dimension, measure, measurement
• مشابه: magnitude
• مترادف: dimension, measure, measurement
• مشابه: magnitude
- What is your shirt size?
[ترجمه گوگل] اندازه پیراهن شما چقدر است؟
[ترجمه ترگمان] سایز لباست چیه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سایز لباست چیه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: dimension, quantity, or amount.
• مترادف: amount, dimension, magnitude, measure, proportions, quantity, range, scope
• مترادف: amount, dimension, magnitude, measure, proportions, quantity, range, scope
- She was happy with the size of her new salary.
[ترجمه گوگل] او از میزان حقوق جدید خود راضی بود
[ترجمه ترگمان] به اندازه حقوق تازه او خوشحال بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به اندازه حقوق تازه او خوشحال بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The size of the city's population has grown to two million.
[ترجمه گوگل] جمعیت این شهر به دو میلیون نفر رسیده است
[ترجمه ترگمان] جمعیت این شهر به دو میلیون نفر رسیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] جمعیت این شهر به دو میلیون نفر رسیده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: sizes, sizing, sized
حالات: sizes, sizing, sized
• (1) تعریف: to separate or arrange according to size.
• مشابه: arrange, array, grade, order, range, rank, rate
• مشابه: arrange, array, grade, order, range, rank, rate
- The books are first sized; then the ones in each group are arranged in alphabetical order.
[ترجمه Saeid.T] اول اینکه ااین کتاب ها طبق اندازه مرتب شدن ( اندازه بندی شدن ) ، بعد آنها در هر گروه به ترتیب حروف الفبا قرار گرفتن ( چیده شدن )|
[ترجمه گوگل] کتاب ها در اندازه اول هستند سپس افراد هر گروه به ترتیب حروف الفبا مرتب می شوند[ترجمه ترگمان] کتاب ها در درجه اول قرار دارند و سپس آن هایی که در هر گروه قرار دارند به ترتیب الفبایی مرتب می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to make (something) a particular size.
• مشابه: adjust, bulk, shrink
• مشابه: adjust, bulk, shrink
- The coat was sized incorrectly; it should be a six, not an eight.
[ترجمه گوگل] اندازه کت اشتباه بود باید شش باشد نه هشت
[ترجمه ترگمان] نیم تنه یک اشتباه بزرگ بود؛ باید ساعت شش و نیم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] نیم تنه یک اشتباه بزرگ بود؛ باید ساعت شش و نیم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: any of several substances made from glue, starch, clay, or wax, and used as filler material for cloth, paper, or wall surfaces.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: sizes, sizing, sized
حالات: sizes, sizing, sized
• : تعریف: to cover or treat with size.