simplicity

/ˌsɪmˈplɪsəti//sɪmˈplɪsɪti/

معنی: سادگی، فروتنی، ساده لوحی، بی الایشی، ساده دلی، بسیطی
معانی دیگر: سادگی (غیرپیچیدگی)، آسانی، سهولت، بی پیرایگی، عاری بودن از تجمل و تزیین، بی تکلفی، بی شیله پیله بودن، بی نیرنگی، جهالت، ابلهی، حماقت، هالویی، پخمگی، دبنگی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: simplicities
(1) تعریف: the quality or condition or an instance of being simple.
متضاد: culture, difficulty
مشابه: facility

- The simplicity of the instructions made the product easy to assemble.
[ترجمه گوگل] سادگی دستورالعمل ها باعث شده است که محصول به راحتی مونتاژ شود
[ترجمه ترگمان] سادگی دستورالعمل مونتاژ را آسان می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The engineers marveled at the simplicity of the design.
[ترجمه گوگل] مهندسان از سادگی طراحی شگفت زده شدند
[ترجمه ترگمان] مهندسان از سادگی طراحی شگفت زده شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: absence of decoration or luxury; forthright plainness.
متضاد: opulence, splendor

- She had the chandeliers removed, as she preferred simplicity with regard to furnishings.
[ترجمه گوگل] او لوسترها را برداشت، زیرا او سادگی را در مورد وسایل ترجیح می داد
[ترجمه ترگمان] او the را برداشته بود، چون سادگی را با توجه به اسباب و اثاثیه ترجیح می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: lack of deceit or affectation; sincerity.

- The great man spoke with honest simplicity.
[ترجمه گوگل] مرد بزرگ با سادگی صادقانه صحبت کرد
[ترجمه ترگمان] مرد بزرگ با سادگی و سادگی سخن می گفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the simplicity of rustic life
بی پیرایگی زندگی روستایی

2. the simplicity of this design
سادگی این الگو

3. the simplicity of using this dictionary
سهولت استفاده از این فرهنگ

4. his political simplicity was obvious
جهالت سیاسی او آشکار بود.

5. the pleasant simplicity which adorns babba taher's poetry
سادگی خوشایندی که زینت بخش شعر باباطاهر است.

6. a woman of simplicity and kindness
زنی ساده دل و مهربان

7. the shepherd's artless simplicity
سادگی عاری از تصنع چوپان

8. modern designs tend to simplicity
طرح های جدید به سادگی تمایل دارند.

9. taking advantage of his simplicity is morally reprehensible
سو استفاده از سادگی او از نظر اخلاقی نکوهیده است.

10. the beauty of this plan is its simplicity
مزیت این نقشه سادگی آن است.

11. Using plastic to pay for an order is simplicity itself.
[ترجمه گوگل]استفاده از پلاستیک برای پرداخت یک سفارش، خود سادگی است
[ترجمه ترگمان]استفاده از پلاستیک برای پرداخت سفارش خود سادگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Programming the video is simplicity itself.
[ترجمه گوگل]برنامه نویسی ویدیو خود سادگی است
[ترجمه ترگمان]برنامه نویسی، خود سادگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The picture was striking in its simplicity.
[ترجمه گوگل]تصویر در سادگی خود قابل توجه بود
[ترجمه ترگمان]تصویر در سادگی آن قابل توجه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The plan has the virtue of simplicity.
[ترجمه گوگل]این طرح دارای فضیلت سادگی است
[ترجمه ترگمان]این طرح خاصیت سادگی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Her book has the cardinal virtue of simplicity.
[ترجمه گوگل]کتاب او دارای فضیلت اصلی سادگی است
[ترجمه ترگمان]کتاب او فضیلت اصلی سادگی را دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سادگی (اسم)
homeliness, ease, facility, chastity, simplicity, naivety, plainness, simpleness, easiness, tenuity, rusticity, simple-mindedness

فروتنی (اسم)
humbleness, lowliness, homeliness, modesty, humility, pudency, simplicity, simpleness, coyness, meekness, demureness, pudicity, rusticity

ساده لوحی (اسم)
simplicity, naivety, credulity, gullibility, simple-heartedness

بی الایشی (اسم)
immaculacy, simplicity

ساده دلی (اسم)
simplicity, naivety, simple-heartedness

بسیطی (اسم)
simplicity

تخصصی

[حسابداری] سادگی
[ریاضیات] سادگی، سهولت، تسهیل

انگلیسی به انگلیسی

• absence of complexity; plainness; sincerity, guilelessness; lack of sophistication; lack of intelligence
the simplicity of something is the fact that it is uncomplicated and can be understood easily.
if there is simplicity in the way that someone does something, they do it in a simple and attractive way.

پیشنهاد کاربران

1. سادگی. بی آلایشی 2. آسانی 3. سهولت
مثال:
the essential simplicity of his style
سادگی و بی آلایشی اساسی و بنیادی سبک او
his style is marked by simplicity and concision
سبک او معرف سادگی و ایجاز است.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : simplify
✅️ اسم ( noun ) : simplification / simplicity
✅️ صفت ( adjective ) : simple / simplistic
✅️ قید ( adverb ) : simply / simplistically
سهولت
سادگی
ساده سازی

بپرس