اسم ( noun )
حالات: simplicities
حالات: simplicities
• (1) تعریف: the quality or condition or an instance of being simple.
• متضاد: culture, difficulty
• مشابه: facility
• متضاد: culture, difficulty
• مشابه: facility
- The simplicity of the instructions made the product easy to assemble.
[ترجمه گوگل] سادگی دستورالعمل ها باعث شده است که محصول به راحتی مونتاژ شود
[ترجمه ترگمان] سادگی دستورالعمل مونتاژ را آسان می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سادگی دستورالعمل مونتاژ را آسان می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The engineers marveled at the simplicity of the design.
[ترجمه گوگل] مهندسان از سادگی طراحی شگفت زده شدند
[ترجمه ترگمان] مهندسان از سادگی طراحی شگفت زده شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مهندسان از سادگی طراحی شگفت زده شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: absence of decoration or luxury; forthright plainness.
• متضاد: opulence, splendor
• متضاد: opulence, splendor
- She had the chandeliers removed, as she preferred simplicity with regard to furnishings.
[ترجمه گوگل] او لوسترها را برداشت، زیرا او سادگی را در مورد وسایل ترجیح می داد
[ترجمه ترگمان] او the را برداشته بود، چون سادگی را با توجه به اسباب و اثاثیه ترجیح می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] او the را برداشته بود، چون سادگی را با توجه به اسباب و اثاثیه ترجیح می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: lack of deceit or affectation; sincerity.
- The great man spoke with honest simplicity.
[ترجمه گوگل] مرد بزرگ با سادگی صادقانه صحبت کرد
[ترجمه ترگمان] مرد بزرگ با سادگی و سادگی سخن می گفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مرد بزرگ با سادگی و سادگی سخن می گفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید