صفت ( adjective )
حالات: simpler, simplest
حالات: simpler, simplest
• (1) تعریف: made of only one part or thing; unmixed.
• مترادف: plain, pure, unmixed
• متضاد: compound
• مشابه: elementary, rude, single, stark, unalloyed, uncombined, uncompounded
• مترادف: plain, pure, unmixed
• متضاد: compound
• مشابه: elementary, rude, single, stark, unalloyed, uncombined, uncompounded
- A lever is a simple machine.
[ترجمه kkk] اهرم ماشینی ساده است .|
[ترجمه گوگل] اهرم یک ماشین ساده است[ترجمه ترگمان] یک اهرم یک ماشین ساده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: consisting of few parts or things, or consisting of only essential things.
• متضاد: busy, complex, complicated, elaborate, involved, sophisticated
• متضاد: busy, complex, complicated, elaborate, involved, sophisticated
- It has a simple pattern of blue and white stripes.
[ترجمه گوگل] الگوی ساده ای از راه راه های آبی و سفید دارد
[ترجمه ترگمان] آن یک الگوی ساده از نوارهای آبی و سفید دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] آن یک الگوی ساده از نوارهای آبی و سفید دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She wore a simple blue dress to the wedding.
[ترجمه گوگل] او در مراسم عروسی یک لباس ساده آبی پوشیده بود
[ترجمه ترگمان] لباس آبی ساده ای به تن داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] لباس آبی ساده ای به تن داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: not complex or difficult; easily done or understood.
• مترادف: easy, elementary, soft, uncomplicated
• متضاد: abstract, complex, complicated, dense, difficult, elaborate, formidable, frustrating, hard, knotty, tricky, troublesome
• مشابه: basic, facile, light, manageable, obvious, plain, rude, rudimentary, snap
• مترادف: easy, elementary, soft, uncomplicated
• متضاد: abstract, complex, complicated, dense, difficult, elaborate, formidable, frustrating, hard, knotty, tricky, troublesome
• مشابه: basic, facile, light, manageable, obvious, plain, rude, rudimentary, snap
- The form is simple to fill out, so it's easy to enter the contest.
[ترجمه گوگل] پر کردن فرم ساده است، بنابراین شرکت در مسابقه آسان است
[ترجمه ترگمان] پر کردن فرم ساده است، بنابراین ورود به این رقابت آسان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] پر کردن فرم ساده است، بنابراین ورود به این رقابت آسان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (4) تعریف: without pretentions; modest.
• مترادف: homely, homespun, modest, plain, unaffected, unpretentious
• متضاد: affected, high-flown, ostentatious, pretentious, turgid
• مشابه: artless, bare, chaste, down-home, humble, informal, rustic, shirt-sleeve, stark, unassuming, unceremonious, unsophisticated
• مترادف: homely, homespun, modest, plain, unaffected, unpretentious
• متضاد: affected, high-flown, ostentatious, pretentious, turgid
• مشابه: artless, bare, chaste, down-home, humble, informal, rustic, shirt-sleeve, stark, unassuming, unceremonious, unsophisticated
- His folks were honest, simple people who were happy with what they had in life.
[ترجمه گوگل] مردم او مردمی صادق و ساده بودند که از آنچه در زندگی داشتند راضی بودند
[ترجمه ترگمان] مردم شریف، آدم های ساده و ساده ای بودند که با آنچه در زندگی داشتند شاد بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] مردم شریف، آدم های ساده و ساده ای بودند که با آنچه در زندگی داشتند شاد بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (5) تعریف: ordinary or common.
• مترادف: commonplace, everyday, mundane, ordinary, unremarkable
• متضاد: fancy, sophisticated
• مشابه: average, prosaic, workaday
• مترادف: commonplace, everyday, mundane, ordinary, unremarkable
• متضاد: fancy, sophisticated
• مشابه: average, prosaic, workaday
- The royal wedding won't be in a simple church; it will take place in the cathedral.
[ترجمه گوگل] عروسی سلطنتی در یک کلیسای ساده برگزار نخواهد شد در کلیسای جامع برگزار خواهد شد
[ترجمه ترگمان] عروسی سلطنتی در کلیسای ساده ای نیست؛ در کلیسای جامع اتفاق خواهد افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] عروسی سلطنتی در کلیسای ساده ای نیست؛ در کلیسای جامع اتفاق خواهد افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (6) تعریف: lacking in intelligence or cunning.
• مترادف: dense, dimwitted, dull, dumb, slow, stupid, thick, thickheaded
• متضاد: cunning, shrewd
• مشابه: bovine, brainless, ingenuous, naive, unintelligent, witless
• مترادف: dense, dimwitted, dull, dumb, slow, stupid, thick, thickheaded
• متضاد: cunning, shrewd
• مشابه: bovine, brainless, ingenuous, naive, unintelligent, witless
- Being simple, he didn't know he was being cheated.
[ترجمه گوگل] از آنجایی که ساده بود، نمی دانست که فریب خورده است
[ترجمه ترگمان] ساده بودن، او نمی دانست که دارد گول می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ساده بودن، او نمی دانست که دارد گول می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: something simple or unmixed.