simple

/ˈsɪmpl̩//ˈsɪmpl̩/

معنی: ساده، نادان، بی تزویر، فروتن، ناازموده، بسیط، خام، سهل، بی تکلف
معانی دیگر: آسان، غیر پیچیده، نابغرنج، محض، صرف، مطلق، بی عاریه، عریان، غیر تجملی، غیر اعیانی، بی شایبه، خالص، سره، نامخلوط، بی شیله پیله، ساده دل، ساده لوح، بی غرض، بی فریب، بی نیرنگ، بی مکر، حقیر، افتاده، دونپایه، عامی، عادی، ابله، احمق، نابخرد، کم هوش، عقب افتاده، (گیاه شناسی) ساده، یکپارچه، یک تکه، بی انشعاب، بی شاخه، تنها از یک برچه یا مادگی، (شیمی) ابتدایی، ناآمیخته، یکدست، (حقوق) بدون قید و شرط، قطعی، مسلم، بلامعارض، (زبان شناسی) بسیط، تک، مجرد، طبیعی، بی ادا و اطوار، بی وانمود، بی افاده، بی اهمیت، ناآموخته، بی سواد، (قدیمی) گیاه طبی، داروی گیاهی، ساده کردن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: simpler, simplest
(1) تعریف: made of only one part or thing; unmixed.
مترادف: plain, pure, unmixed
متضاد: compound
مشابه: elementary, rude, single, stark, unalloyed, uncombined, uncompounded

- A lever is a simple machine.
[ترجمه kkk] اهرم ماشینی ساده است .
|
[ترجمه گوگل] اهرم یک ماشین ساده است
[ترجمه ترگمان] یک اهرم یک ماشین ساده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: consisting of few parts or things, or consisting of only essential things.
متضاد: busy, complex, complicated, elaborate, involved, sophisticated

- It has a simple pattern of blue and white stripes.
[ترجمه گوگل] الگوی ساده ای از راه راه های آبی و سفید دارد
[ترجمه ترگمان] آن یک الگوی ساده از نوارهای آبی و سفید دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She wore a simple blue dress to the wedding.
[ترجمه گوگل] او در مراسم عروسی یک لباس ساده آبی پوشیده بود
[ترجمه ترگمان] لباس آبی ساده ای به تن داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: not complex or difficult; easily done or understood.
مترادف: easy, elementary, soft, uncomplicated
متضاد: abstract, complex, complicated, dense, difficult, elaborate, formidable, frustrating, hard, knotty, tricky, troublesome
مشابه: basic, facile, light, manageable, obvious, plain, rude, rudimentary, snap

- The form is simple to fill out, so it's easy to enter the contest.
[ترجمه گوگل] پر کردن فرم ساده است، بنابراین شرکت در مسابقه آسان است
[ترجمه ترگمان] پر کردن فرم ساده است، بنابراین ورود به این رقابت آسان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: without pretentions; modest.
مترادف: homely, homespun, modest, plain, unaffected, unpretentious
متضاد: affected, high-flown, ostentatious, pretentious, turgid
مشابه: artless, bare, chaste, down-home, humble, informal, rustic, shirt-sleeve, stark, unassuming, unceremonious, unsophisticated

- His folks were honest, simple people who were happy with what they had in life.
[ترجمه گوگل] مردم او مردمی صادق و ساده بودند که از آنچه در زندگی داشتند راضی بودند
[ترجمه ترگمان] مردم شریف، آدم های ساده و ساده ای بودند که با آنچه در زندگی داشتند شاد بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: ordinary or common.
مترادف: commonplace, everyday, mundane, ordinary, unremarkable
متضاد: fancy, sophisticated
مشابه: average, prosaic, workaday

- The royal wedding won't be in a simple church; it will take place in the cathedral.
[ترجمه گوگل] عروسی سلطنتی در یک کلیسای ساده برگزار نخواهد شد در کلیسای جامع برگزار خواهد شد
[ترجمه ترگمان] عروسی سلطنتی در کلیسای ساده ای نیست؛ در کلیسای جامع اتفاق خواهد افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: lacking in intelligence or cunning.
مترادف: dense, dimwitted, dull, dumb, slow, stupid, thick, thickheaded
متضاد: cunning, shrewd
مشابه: bovine, brainless, ingenuous, naive, unintelligent, witless

- Being simple, he didn't know he was being cheated.
[ترجمه گوگل] از آنجایی که ساده بود، نمی دانست که فریب خورده است
[ترجمه ترگمان] ساده بودن، او نمی دانست که دارد گول می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: something simple or unmixed.

جمله های نمونه

1. simple honesty
امانت محض

2. simple root
ریشه ی بسیط

3. simple words and compound words
واژه های بسیط (تک واژه ها) و واژه های مرکب (آمیخته)

4. a simple camel driver
یک شتربان عادی

5. a simple color mixed with another becomes a complex one
رنگ خالصی که بارنگی دیگر آمیخته شود تبدیل به رنگ مرکب می شود.

6. a simple compound
یک ترکیب یکدست (مرکب از اجزا مشابه)

7. a simple examination
یک امتحان آسان

8. a simple fruit
میوه ی یک برچه ای

9. a simple pattern
یک طرح ساده

10. a simple rustic
یک دهاتی ساده لوح

11. a simple vowel
واکه ی بسیط،تک آوا

12. free simple
ملک مسلم،میراث بلامعارض

13. the simple truth
واقعیت عریان

14. analysis into simple degrees of freedom
تجزیه به درجات آزادی منفرد

15. farmers with simple tastes
کشاورزان با سلیقه های بی تکلف

16. with a simple maneuver, he opened the door to the bank's safe
با یک شگرد ساده در خزانه ی بانک را باز کرد.

17. he lived a simple and abnegating life
او به طور ساده و ایثارگرانه ای زندگی می کرد.

18. he stole the simple shepherd's cash
نقدینه ی شبان ساده لوح را دزدید.

19. neurotics who turn simple daily tasks into rituals
روان رنجورانی که کارهای ساده ی روزانه را تبدیل به تشریفات می کنند

20. no human situation is simple
هیچیک از مسائل انسانی ساده نیستند.

21. the japanese took this simple idea and elaborated it
ژاپنی ها این فکر ساده را گرفتند و روی آن سخت کار کردند.

22. they won over many simple young men to communism
آنان جوانان ساده دل فراوانی را به آغوش کمونیسم کشاندند.

23. he lives by a few simple imperatives
او بر طبق معدودی اصول ساده زندگی می کند.

24. their ideal was a quiet, simple life
کمال مطلوب آنها یک زندگی ساده و آرام بود.

25. he pitched his speech at a simple level so that even children could understand
او نطق خود را به طرز ساده ای ادا کرد،به طوریکه حتی بچه ها آن را فهمیدند.

26. his diet consisted of fruits and simple country dishes
رژیم او از میوه و غذاهای ساده ی روستایی تشکیل می شد.

27. paraphrase this difficult philosophical essay into simple english
این مقاله ی دشوار فلسفی رابه انگلیسی ساده بنویسید.

28. the ability to read and do simple figuring
قدرت خواندن و محاسبه ی ساده کردن

29. the monkey was trained to manipulate simple devices
به کار بردن ابزار ساده را به میمون آموخته بودند.

30. the resolution of a compound into simple substances
تجزیه ی یک ترکیب به مواد ساده

31. the child who can't even put a simple sentence together
کودکی که نمی تواند حتی یک جمله ی ساده بسازد

32. on the face of it, the document seemed simple
ظاهر سند ساده به نظر می رسید.

33. how did he manage to balls up such a simple job?
چطور از عهده ی کاری بدین سادگی برنیامد؟

مترادف ها

ساده (صفت)
accustomed, ordinary, normal, simple, easy, plain, naive, modest, bare, open-and-shut, artless, onefold, natural, smooth, unobtrusive, unaffected, customary, dupeable, free-standing, simplex, homely, humbly, inartificial, unassuming, simple-minded, uncomplicated, unforced, unlabored, unlaboured, unpretending

نادان (صفت)
silly, inept, simple, unlettered, apish, ignorant, foolish, unwise, asinine, thickheaded, witless, untaught, self-blinded

بی تزویر (صفت)
simple, artless, guileless, candid, single-minded

فروتن (صفت)
humble, simple, modest, discreet, meek, artless, blushing, submissive, bashful, coy, low, demure, homely, unpretentious, prostrate

ناازموده (صفت)
simple, ungainly, clumsy, untried

بسیط (صفت)
wide, large, simple, comprehensive, extensive

خام (صفت)
rude, simple, naive, rare, green, unripe, crude, naif, raw, unfeasible, half-baked, undone, unequipped, unprepared

سهل (صفت)
light, simple, easy

بی تکلف (صفت)
simple, pickwickian, unpretentious, unassuming

تخصصی

[ریاضیات] ساده، مختصر، بسیط

انگلیسی به انگلیسی

• stupid person, foolish person; something simple; substance unmixed with other substances; commoner; plant with medicinal qualities, herbal medication (archaic)
not mixed with anything; easy, uncomplicated; modest, unaffected; ordinary; plain, not elaborate, unadorned; stupid, dumb, not intelligent
if something is simple, it is easy to understand or do.
simple things are plain and not elaborate in style.
a simple way of life is uncomplicated and fairly basic.
a simple plant or organism is a form of life that is not well-developed or advanced.
you use simple to emphasize that the thing you are mentioning is the only important one.

پیشنهاد کاربران

مشخص
رُک
بی غل و غش
صاف و ساده
بی آلایش
محض
بسته به زمینه های تخصصی متن ممکن است معانی متفاوتی داشته باشد. به عنوان مثال در یک زمینه �حقوقی - اقتصادی� اصطلاحی تحت عنوان �simple global currency� وجود دارد که در آن simple به معنای �فراگیر� است.
ساده
مثال: She prefers simple meals like soup and salad.
او غذاهای ساده مانند سوپ و سالاد را ترجیح می دهد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
simple = basic = elementary
ساده = پایه = ابتدایی
simple # complicated
ساده # پیچیده
🥱🤤🫣🫠😗
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : simplify
✅️ اسم ( noun ) : simplification / simplicity
✅️ صفت ( adjective ) : simple / simplistic
✅️ قید ( adverb ) : simply / simplistically
ساده
he wore simple clothes
اون لباسه ساده ای پوشیده بود
اسان easy
The exam was very simple
امتحان خیلی اسون یا بود
واژه ی سلیم فارسی در زبان انگلیسی به simple تغییر شکل داده است.
بدون دنگ و فنگ
Simple اغلب بمعنای� ساده�است.

به نقل از هزاره:
1. آسان، راحت، ساده، سهل، بی دردسر
2. [غذا، دکوراسیون، لباس و غیره] ساده، بی تکلف، بی پیرایه
3. [ابزار، ماده و غیره] ساده
4. [شکل، سیستم] ابتدایی
5. [شخص] ساده، بی غل و غش
...
[مشاهده متن کامل]

6. [سرباز، کارگر و غیره] ساده، معمولی، عادی
7. [شخص] خام، بی تجربه، ساده ؛ ساده دل، زودباور، ساده لوح
8. ( محاوره ) احمق، کودن
9. صِرف، محض، مطلق
10. ( دستور ) ساده، بسیط

پایه، ابتدایی
بدیهی، روشن
In the past, I've come up with a simple sewing skill and laughingly said you do not have the same thread as I do.


Simple present tense
زمان حال ساده
یک رنگی
بی پیرایه
گاگول ، دَنگُول

خام
ساده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس