اسم ( noun )
• (1) تعریف: a gesture, action, or device used to give information, directions, or warning.
• مترادف: sign
• مشابه: alarm, alert, beacon, gesture, indication, token, warning, word
• مترادف: sign
• مشابه: alarm, alert, beacon, gesture, indication, token, warning, word
- A flashing yellow light is a signal for drivers to use caution.
[ترجمه گوگل] چراغ زرد چشمک زن علامتی است که رانندگان باید احتیاط کنند
[ترجمه ترگمان] یک نور زرد چشمک زن، علامتی برای رانندگان است که از احتیاط استفاده کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] یک نور زرد چشمک زن، علامتی برای رانندگان است که از احتیاط استفاده کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: an understood gesture or other sign that is meant to initiate some action.
• مترادف: cue, motion, sign
• مشابه: token
• مترادف: cue, motion, sign
• مشابه: token
- A raised flag was the signal to begin the race.
[ترجمه Bita] یک پرچم افراشته، نشانه شروع مسابقه بود|
[ترجمه گوگل] پرچم برافراشته علامت شروع مسابقه بود[ترجمه ترگمان] یک پرچم بزرگ نشانه شروع مسابقه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- On the commanders' signal, the soldiers began to fire.
[ترجمه گوگل] با علامت فرماندهان، سربازان شروع به تیراندازی کردند
[ترجمه ترگمان] سربازان به علامت فرماندهان شروع به تیراندازی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سربازان به علامت فرماندهان شروع به تیراندازی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: an electromagnetic or sound wave that is transmitted or received.
- The TV signal is weak in this area.
[ترجمه گوگل] سیگنال تلویزیون در این قسمت ضعیف است
[ترجمه ترگمان] سیگنال تلویزیون در این منطقه ضعیف است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سیگنال تلویزیون در این منطقه ضعیف است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• (1) تعریف: remarkable; notable.
• مترادف: notable, noteworthy, remarkable, standout
• مشابه: distinguished, eminent, exceptional, noticeable, significant, singular, striking
• مترادف: notable, noteworthy, remarkable, standout
• مشابه: distinguished, eminent, exceptional, noticeable, significant, singular, striking
- a signal achievement
[ترجمه غزال] یک موفقیت چشم گیر|
[ترجمه گوگل] یک دستاورد سیگنال[ترجمه ترگمان] یک موفقیت سیگنال
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: acting as a signal.
• مشابه: directing, guiding, warning
• مشابه: directing, guiding, warning
- The signal light is used to warn boats on the lake.
[ترجمه گوگل] از چراغ سیگنال برای هشدار دادن به قایق ها در دریاچه استفاده می شود
[ترجمه ترگمان] چراغ علامت برای هشدار دادن به قایق روی دریاچه استفاده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] چراغ علامت برای هشدار دادن به قایق روی دریاچه استفاده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: signals, signaling, signaled
حالات: signals, signaling, signaled
• (1) تعریف: to direct a signal to.
• مترادف: sign
• مشابه: beacon, beckon, motion, wave
• مترادف: sign
• مشابه: beacon, beckon, motion, wave
- He signaled the driver to stop the car.
[ترجمه گوگل] به راننده اشاره کرد که ماشین را متوقف کند
[ترجمه ترگمان] به راننده اشاره کرد که جلوی اتومبیل را بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] به راننده اشاره کرد که جلوی اتومبیل را بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to express, direct, or announce with a signal.
• مترادف: indicate
• مشابه: announce, beckon, buzz, mean, signify, sound, token
• مترادف: indicate
• مشابه: announce, beckon, buzz, mean, signify, sound, token
- The buzzer signaled the end of the game.
[ترجمه گوگل] زنگ پایان بازی را نشان داد
[ترجمه ترگمان] زنگ خطر علامت پایان بازی را اعلام کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زنگ خطر علامت پایان بازی را اعلام کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: signaler (n.)
مشتقات: signaler (n.)
• : تعریف: to communicate by making a signal or signals.
• مترادف: sign
• مشابه: beckon, buzz, gesture, nod, radio, semaphore, wave
• مترادف: sign
• مشابه: beckon, buzz, gesture, nod, radio, semaphore, wave