جستجو یا بررسی کردن چیزی ( اطلاعات، مدارک، اشیاء ) برای پیدا کردن موارد مهم یا خاص.
Common related sayings:
"Separate the wheat from the chaff" → جدا کردن خوب از بد
"Filter out" → فیلتر کردن یا حذف کردن چیزهای بی اهمیت
"Sort through" → مرتب و بررسی کردن
"Separate the wheat from the chaff" → جدا کردن خوب از بد
"Filter out" → فیلتر کردن یا حذف کردن چیزهای بی اهمیت
"Sort through" → مرتب و بررسی کردن
🔸 معادل فارسی:
- غربال کردن
- زیر و رو کردن
- جست وجوی دقیق در میان چیزها
- جدا کردن مفید از غیرمفید
- - -
🔸 تعریف ها:
1. ** ( اصلی – تصویری ) :**
به معنای جست وجوی دقیق در میان مجموعه ای از اشیاء یا اطلاعات، مثل غربال کردن آرد که ذرات ریز و درشت جدا می شوند.
... [مشاهده متن کامل]
مثال: *Investigators sifted through thousands of documents. *
بازرسان هزاران سند را غربال کردند.
2. ** ( کاربردی – حقوقی/رسانه ای ) :**
برای اشاره به بررسی کامل داده ها، مدارک یا شواهد در تحقیقات.
مثال: *They sifted through emails to find evidence. *
آن ها ایمیل ها را زیر و رو کردند تا مدرک پیدا کنند.
3. ** ( استعاری – فرهنگی ) :**
گاهی برای اشاره به انتخاب یا جدا کردن چیزهای ارزشمند از میان حجم زیادی اطلاعات یا گزینه ها.
مثال: *I had to sift through job offers to find the right one. *
مجبور شدم پیشنهادهای کاری را غربال کنم تا مناسب ترین را پیدا کنم.
- - -
🔸 مترادف ها:
comb through – scrutinize – examine – sort out – filter
- غربال کردن
- زیر و رو کردن
- جست وجوی دقیق در میان چیزها
- جدا کردن مفید از غیرمفید
- - -
🔸 تعریف ها:
1. ** ( اصلی – تصویری ) :**
به معنای جست وجوی دقیق در میان مجموعه ای از اشیاء یا اطلاعات، مثل غربال کردن آرد که ذرات ریز و درشت جدا می شوند.
... [مشاهده متن کامل]
مثال: *Investigators sifted through thousands of documents. *
بازرسان هزاران سند را غربال کردند.
2. ** ( کاربردی – حقوقی/رسانه ای ) :**
برای اشاره به بررسی کامل داده ها، مدارک یا شواهد در تحقیقات.
مثال: *They sifted through emails to find evidence. *
آن ها ایمیل ها را زیر و رو کردند تا مدرک پیدا کنند.
3. ** ( استعاری – فرهنگی ) :**
گاهی برای اشاره به انتخاب یا جدا کردن چیزهای ارزشمند از میان حجم زیادی اطلاعات یا گزینه ها.
مثال: *I had to sift through job offers to find the right one. *
مجبور شدم پیشنهادهای کاری را غربال کنم تا مناسب ترین را پیدا کنم.
- - -
🔸 مترادف ها:
به دقت بررسی کردن، آزمودن، جستجو کردن در میان بسیاری از چیزها برای رسیدن به هدفی
الک کردن، غربال کردن
الک کردن، غربال کردن