اسم ( noun )
• (1) تعریف: a large, long-handled scoop for digging or lifting heavy material such as earth, snow, or coal.
- The gravediggers began work with their shovels.
[ترجمه گوگل] گورکن ها با بیل هایشان شروع به کار کردند
[ترجمه ترگمان] gravediggers با shovels شروع به کار کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] gravediggers با shovels شروع به کار کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: a mechanized vehicle fitted with such a scoop, used for digging, excavating, and the like.
- The builders used a steam shovel to do the excavation.
[ترجمه گوگل] سازندگان برای حفاری از بیل بخار استفاده کردند
[ترجمه ترگمان] سازندگان از یک بیل بخار برای انجام حفاری استفاده کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] سازندگان از یک بیل بخار برای انجام حفاری استفاده کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: the quantity of material that can be held in such a scoop.
- He heaved another shovel of coal into the furnace.
[ترجمه گوگل] او یک بیل دیگر از زغال سنگ را به داخل کوره انداخت
[ترجمه ترگمان] بیل دیگری یک بیل دیگر از زغال را در تنور گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بیل دیگری یک بیل دیگر از زغال را در تنور گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: shovels, shoveling, shoveled
حالات: shovels, shoveling, shoveled
• (1) تعریف: to lift and move with a shovel.
- We'll shovel the ground over here and start our garden.
[ترجمه گوگل] ما اینجا زمین را بیل می کنیم و باغمان را شروع می کنیم
[ترجمه ترگمان] ما زمین را روی زمین می گذاریم و garden را شروع می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] ما زمین را روی زمین می گذاریم و garden را شروع می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to lift, move, or throw hastily, roughly, or in large quantities, as though with a shovel.
- She was hungry and shoveled the food into her mouth.
[ترجمه گوگل] گرسنه بود و غذا را در دهانش فرو کرد
[ترجمه ترگمان] گرسنه بود و غذا را توی دهانش می گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] گرسنه بود و غذا را توی دهانش می گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to excavate or clear with, or as if with, a shovel.
• مشابه: dig, unearth
• مشابه: dig, unearth
- He shoveled his car out of the snowbank.
[ترجمه گوگل] او ماشینش را با بیل از پشت برف بیرون آورد
[ترجمه ترگمان] اتومبیل را از ماشین بیرون می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] اتومبیل را از ماشین بیرون می آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to use a shovel.
- The prisoners shoveled under the hot sun.
[ترجمه گوگل] زندانیان زیر آفتاب داغ بیل می زدند
[ترجمه ترگمان] زندانی ها زیر آفتاب داغ بیل می زدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] زندانی ها زیر آفتاب داغ بیل می زدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید