short

/ˈʃɔːrt//ʃɔːt/

معنی: خلاصه، کوچک، کوتاه، موجز، غیر کافی، کمتر، قاصر، کسردار، بی مقدمه، مختصر، اتصالی پیدا کردن
معانی دیگر: کوتاه (کم بلندی)، کوتاه (کم درازا)، کم، کوتاه (کم مدت)، کم زمان، زودگذر، (حافظه) ناپایا، ضعیف، رک و گستاخ، کم حرف تا سرحد بی ادبی، زود خشم، زود رنج، زود...، کمتر از حد لازم، دارای کمبود، کوتاهتر از حد لازم، پوسته پوسته شونده، ترد، شکننده، - شکن، کوتاه مدت، فیلم کوتاه (معمولا کمتر از 30 دقیقه)، (جمع) شلوار کوتاه، شورت، ناگهان، غفلتا، به طور خلاصه، لب کلام، با شگفتی، در تعجب، (بازرگانی) سلف فروشی کردن، سلف فروختن، (آواشناسی) کوته آوا، (هجا در شعر انگلیسی) بی تکیه (در برابر: با تکیه accentual)، (مردانه) زیرشلواری (underpants هم می گویند)، رجوع شود به: short circuit، گستاخانه، با گستاخی، بی ادبانه، مخفف، کوتهواره، باقی دار، شلوار کوتاه، تنکه، یکمرتبه، پیش از وقت، ندرتا، کوتاه کردن، برق اتصالی پیدا کردن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: shorter, shortest
عبارات: short of
(1) تعریف: of little length; not long.
متضاد: lengthy, long
مشابه: brief, curt, diminutive, little, minute, slight, small, teeny, tiny, wee

- The belt is too short to go around my waist.
[ترجمه Seta] کمربند خیلی کوتاه تر از این است که دور کمر من بچرخد
|
[ترجمه گوگل] کمربند آنقدر کوتاه است که دور کمرم بچرخد
[ترجمه ترگمان] کمربند آنقدر کوتاه است که دور کمر من می چرخد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of little height; not tall.
متضاد: lofty, tall
مشابه: bantam, diminutive, dwarfish, elfin, lilliputian, little, low, petite, small, squat, stubby, truncated

- He was a short boy in elementary school, but he became quite tall in middle school.
[ترجمه گوگل] او در دوران دبستان پسری کوتاه قد بود، اما در دوران راهنمایی قد بلندی داشت
[ترجمه ترگمان] او در مدرسه ابتدایی پسر کوتاهی بود، اما در دبیرستان بسیار بلند شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: of little duration; brief.
مترادف: brief, transitory
متضاد: lengthy, long, long-drawn-out
مشابه: ephemeral, fleeting, little, momentary, quick, short-lived, temporary, transient

- The family went on a short vacation.
[ترجمه گوگل] خانواده به تعطیلات کوتاهی رفتند
[ترجمه ترگمان] خانواده به تعطیلات کوتاهی رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: lacking in amount; insufficient.
مترادف: deficient, insufficient, shy
متضاد: plentiful
مشابه: inadequate, lacking, low, meager, scant, scanty, scarce, sparse

- We were two dollars short of what we needed to buy the tickets.
[ترجمه گوگل] دو دلار از آنچه برای خرید بلیط نیاز داشتیم کم داشتیم
[ترجمه ترگمان] ما دو دلار کم داشتیم که می خواستیم بلیط بخریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: rude; curt; abrupt.
مترادف: abrupt, brusque, curt, rude
متضاد: courteous
مشابه: cross, gruff, impatient, impolite, irritable, sharp, short-tempered, snappish, testy

- Don't be short with me.
[ترجمه گوگل] با من کوتاهی نکن
[ترجمه ترگمان] با من کوتاه نیا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: not up to a standard.
مترادف: inadequate, insufficient, substandard
مشابه: defective, deficient, lacking, low, poor, wanting
قید ( adverb )
حالات: shorter, shortest
(1) تعریف: suddenly; abruptly.
مترادف: abruptly, suddenly
مشابه: directly, forthwith, immediately, instantly, point-blank, posthaste, quickly

- We stopped short at the red light.
[ترجمه گوگل] پشت چراغ قرمز کوتاه ایستادیم
[ترجمه ترگمان] در روشنایی سرخ توقف کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: at a point or place before the desired goal.
مشابه: before, early, precipitately

- The ball fell short.
[ترجمه گوگل] توپ کوتاه آمد
[ترجمه ترگمان] رقص کوتاه شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: not up to a standard.

- His work fell short.
[ترجمه گوگل] کارش کوتاه آمد
[ترجمه ترگمان] کارش کوتاه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
عبارات: for short
(1) تعریف: something that is short.

(2) تعریف: a malfunction in an electrical circuit, usu. resulting in a failure; short circuit.
مترادف: short circuit

(3) تعریف: the main point; gist (usu. fol. by of).
مترادف: essence, gist, substance

- the long and short of it
[ترجمه گوگل] بلند و کوتاه آن
[ترجمه ترگمان] بلند و کوتاه،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: (pl.) trousers that stop above or close to the knee.

(5) تعریف: (pl.) men's underpants.
مترادف: briefs, drawers, underpants
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: shorts, shorting, shorted
مشتقات: shortness (n.)
(1) تعریف: to cause a short circuit in.
مترادف: short-circuit

(2) تعریف: to give less than what is expected or needed.
مترادف: shortchange
مشابه: cheat, defraud

- We shorted him five dollars on that payment.
[ترجمه گوگل] ما پنج دلار بابت آن پرداخت به او کوتاهی کردیم
[ترجمه ترگمان] ما بهش پنج دلار پول دادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. short bill
سفته ی کوتاه مدت،برات دیداری

2. short hair has become fashionable again
موی کوتاه دوباره باب شده است.

3. short partitions divide the room into four cubicles
دیواره های کوتاه اتاق را به چهار اتاقک تقسیم می کند.

4. short skirts are fashionable this winter
این زمستان دامن کوتاه مد است.

5. short skirts are in
دامن کوتاه مد است.

6. short skirts are the trend again
دامن کوتاه دوباره باب شده است.

7. short skirts went out
دامن کوتاه از مد افتاد.

8. short skirts were then the latest mode
آن روزها دامن کوتاه آخرین مد محسوب می شد.

9. short and sweet
مختصر و مفید

10. short for
خلاصه ی،مخفف (چیزی)

11. short of
1- کمتر از،دارای کمبود 2- ناقص،فاقد (چیزی) 3- کوتاه،کم برد (پرتابه و غیره)

12. a short building
ساختمان کوتاه

13. a short bus ride
اتوبوس سواری کوتاه

14. a short distance
یک فاصله ی کم

15. a short length of colored film
یک بخش کوتاه از فیلم رنگی

16. a short man
یک مرد کوتاه (قد)

17. a short meeting
یک ملاقات مختصر

18. a short memory
حافظه ی ضعیف

19. a short period
مدت کم

20. a short respite
یک تنفس (استراحت) کوتاه

21. a short stop
ایست کوتاه

22. a short story
یک داستان کوتاه

23. a short street
یک خیابان کوتاه

24. a short taxi trip costs 10 dollars
یک سواری کوتاه با تاکسی ده دلار خرج بر می دارد.

25. a short tree
یک درخت کوتاه

26. cold short
(فلز) سردشکن (شکننده در سرما)

27. his short story is cheap and boring
داستان کوتاه او مبتذل و خسته کننده است.

28. hot short
(فلز) گرم شکن (شکننده در گرما)

29. other short stories of note
دیگر داستان های کوتاه در خورتوجه

30. the short of it is, they are no longer interested
خلاصه ی مطلب این است که آنها دیگر علاقه مند نیستند.

31. the short sleeves revealed his arms
آستین کوتاه بازوان او را آشکار می کرد.

32. "doc" is short for "doctor"
"doc" مخفف "doctor" است.

33. "ray" is short for "raymond"
"ray" مخفف "raymound" است.

34. be short of breath
دچار تنگی نفس بودن،تنگی نفس داشتن

35. fall short
1- فاقد بودن،کاستی داشتن،کم داشتن 2- (با: of) طبق دلخواه نبودن،به حد نصاب نرسیدن

36. for short
به طور خلاصه،به صورت مخفف

37. in short
به طور خلاصه،لب مطلب

38. in short order
به سرعت،بدون تاخیر،بی معطلی،زود

39. make short (or quick) work of
زود غائله را خواباندن،زود از شر چیزی خلاص شدن،زود خاتمه دادن،زود رسیدگی کردن

40. make short shrift of
با بی صبری یا شتاب رسیدگی کردن یا پرداختن به کاری،زود انجام دادن

41. nothing short of (or nothing less than)
همان قدر،کمتر نه،همانند

42. sell short
1- (سهام و اوراق بهادار و غیره) پیش از خرید فروختن،پیش از به دست آوری فروختن ( 2 (short sale- دست کم گرفتن،کم ارزش تر از آنچه هست پنداشتن

43. the short end of the stick
مغبون شدگی

44. a few short weeks
چند هفته ی زودگذر

45. after a short rest, we resumed our trip
پس از کمی استراحت به سفر خود ادامه دادیم.

46. after a short while, the harem's pleasures sated him
پس از اندک زمانی،لذایذ حرمسرا او را اشباع کرد.

47. are you short of funds?
پول کم داری ؟

48. but one short remove from victory
فقط یک قدم کوتاه تا پیروزی

49. don't be short with your father
نسبت به پدرت بی ادبی نکن.

50. drama and short stories are two different literary genres
نمایشنامه و داستان کوتاه دوگونه ی ادبی متفاوت هستند.

51. he has short hair
موی او کوتاه است.

52. he is short and has a disproportionately large head
او قد کوتاهی دارد و سرش به طور متنابهی بزرگ است.

53. in a short time he mastered mathematics
در مدتی کوتاه در ریاضیات چیره دست شد.

54. it's nothing short of robbery
چیزی از دزدی کم ندارد (دزدی است).

55. neither too short nor too long
نه خیلی کوتاه و نه خیلی بلند

56. she stopped short and began to listen
ناگهان ایستاد و شروع کرد به گوش فرا دادن.

57. this winter, short skirts are the thing
در این زمستان دامن کوتاه مد است.

58. we are short of room
کمبود جا داریم.

59. we are short of space
از نظر جا در مضیقه هستیم.

60. we are short on money
کم پول داریم،پولمان کم است.

61. be in short supply
دستخوش کمبود بودن،کم بودن،به اندازه ی کافی وجود نداشتن

62. have a short temper
زود خشم بودن،زود از جا در رفتن،بد خلق بودن

63. in the short run
در آغاز،در ابتدا،در کوتاه مدت

64. a series of short articles about population explosion
یک رشته مقاله ی کوتاه درباره ی انفجار جمعیت

65. he caught a short toss and ran
پاس کوتاهی را گرفت و دوید.

66. he did a short stretch in the navy
در نیروی دریایی مدت کمی خدمت کرد.

67. i took a short nap during the lunch break
هنگام تعطیل برای نهار،چرت کوتاهی زدم.

68. i was caught short
شگفت زده شدم.

69. meat has a short shelf life
(در فروشگاه ها) گوشت زود فاسد می شود.

70. most of his short stories are quite pedestrian and flat
اکثر داستان های او معمولی و خسته کننده اند.

مترادف ها

خلاصه (اسم)
compendium, summary, short, abridgment, epitome, abstract, synopsis, substance, digest, compend, extract, adumbration, essence, review, condensation, upshot, sketch, gist, outline, resume, wrap-up

کوچک (صفت)
small, short, little, fractional, tiny, minute, bantam, miniature, pocket, diminutive, petty, dinky, puny, runty, gracile, teeny, pint-size, pint-sized, small-fry, weeny

کوتاه (صفت)
concise, short, little, miniature, succinct, dumpy, stocky, transient, laconic, stunted, pygmy, synoptic, synoptical

موجز (صفت)
concise, summary, short, terse, succinct, compendious, laconic, telegraphic

غیر کافی (صفت)
short, inadequate, skimp, incomplete, scanty

کمتر (صفت)
short, minor, lesser, less, minus

قاصر (صفت)
short

کسردار (صفت)
short

بی مقدمه (صفت)
short, sudden, snap

مختصر (صفت)
brief, abridged, concise, summary, short, little, terse, succinct, compendious, laconic, curt, synoptic, synoptical, telegraphic

اتصالی پیدا کردن (فعل)
short

تخصصی

[سینما] فیلم کوتاه - فیلم کوتاه 5 تا 20 دقیقه
[برق و الکترونیک] کوتاه
[ریاضیات] کوتاه
[سینما] فیلم کوتاه

انگلیسی به انگلیسی

• short circuit, malfunction of a circuit caused by an unintentional low-resistance connection (electricity); main point; motion picture of less than 30 minutes (slang); shot, small drink of liquor (british)
not long, little; not tall, small; lacking, deficient; insufficient, inadequate; lacking in length; concise, brief; crumbly or flaky due to high fat content; rude, abrupt
suddenly, abruptly; rudely; unawares, at a disadvantage; prematurely, before the intended target or destination; briefly
cause a short circuit; give less than required or agreed, shortchange (informal)
if something lasts for a short time, it does not last very long.
short speeches, letters, or books do not have many words or pages.
a short person is not as tall as most people.
a short object measures only a small amount from one end to the other.
if you are short with someone, you speak impatiently and crossly to them.
if you have a short temper, you get angry easily.
shorts are trousers with short legs.
if you are short of something or if it is short, you do not have enough of it.
see also shortly.
if something is short of a place or amount, it has not quite reached it.
if something is running short, or you are running short of it, you have almost used up your supply of it.
if something is cut short, it is stopped before it has finished.
to fall short of a target means to fail to reach it.
if you stop short or if something stops you short, you suddenly stop what you are doing, for example because something has surprised you.
if someone stops short of doing something, they nearly do it but do not actually do it.
if you are called something for short, it is a short version of your name. you can also say that a short version of your name is short for your name.
you use the expression in short when you are summarizing what you have just said.

پیشنهاد کاربران

" Short " به معنای " دارای کمبود"
We are short with food at home.
ما در خانه کمبود غذا داریم.
زودرنج، زودخشم
کوتاه
مثال: She wore a short dress to the party.
او یک لباس کوتاه به مهمانی پوشید.
معامله فروش
[اصطلاح تخصصی ارزهای دیجیتال]
معاملات شورت
یک تکنیک معاملاتی که در آن یک معامله گر یک دارایی را قرض می کند تا آن را بفروشد، با این انتظار که قیمت همچنان کاهش یابد.
م ذو من لذت ن ذن
قد کوتاه
کوتاه قامت
short
۱. کوتاه ( طول و درازا )
۲. کوتاه ( زمان )
∆ she is the shortest Dutch I've ever seen
∆ Life is short bro. . . . Don't make it shorter LOL
🔴 یکی از کاربردهای عجیب واژه ی SHORT در حوزه پول بکار میره و در خصوص کسری مالی به کار میره. مثال :
...
[مشاهده متن کامل]

∆ I'm $100 short for rent : برای ( پرداخت ) اجاره ( خونه م ) ۱۰۰ دلار کم دارم
∆ People not realising she could have been $300 short for rent

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : short / shorten
✅️ اسم ( noun ) : shortness / short / shorts / shortage
✅️ صفت ( adjective ) : short / shorty / shortie
✅️ قید ( adverb ) : short / shortly
در الکترونیک به معنای " اتصال کوتاه " میباشد.
ب معنی کوتاه
STOCK MARKET
to sell shares that you have borrowed, hoping that their price will fall before you buy them back and return them to their owner, so that you make a profit
بازار بورس/ در موقعیت شورت ( Short ) ، معامله گر کریپتو انتظار دارد قیمت از نقطه معینی کاهش یابد و بنابراین، برای فروش ارز دیجیتال اقدام می کند. این اقدام معامله گر را شورت کردن می نامند.
...
[مشاهده متن کامل]

*****************************
https://dictionary. cambridge. org/dictionary/english/short

کوتاه کم
short در کل می شود=
کوچک
کوتاه
ولی اگر از کتاب word by word انگلیسی نصیر استفاده می کنید
در صفحه ۴۳ گزینه ۲۶ می شود=
کسی که مو ی کوتاهی دارد
مو ی کوتاه
قد کوتاه
Short
کوتاه
کم
I am 10 dollars short من ۱۰ دلار کم دارم
برو بمیر؛گم شو
کلمه ی short هم به معنی کوتاهه هم به معنی کوچک و نا چیز
صفت short به معنای کوتاه قد
صفت short در مفهوم کوتاه قد، قد و قامت یک فرد را توصیف می کند و به کوتاه بودن او اشاره می کند. مثال:
. i'm really short but my brother's very tall ( من خیلی کوتاه قد هستم اما برادرم خیلی بلند قد است. )
...
[مشاهده متن کامل]

اسم short به معنای فیلم کوتاه
اسم short در مفهوم فیلم کوتاه اشاره دارد به فیلمی که مدت زمان کوتاه تری نسبت به یک فیلم سینمایی دارد و معمولا داستانی با جزئیات کمتری را روایت می کند و همچنین بازیگران کمتری در آن نقش دارند. short در این مفهوم در انگلیسی بریتانیایی بکار می رود. در امریکا از ترکیب واژه short و movie با هم استفاده می شود ( short movie ) که در اینجا short صفت است و به معنای کوتاه.
صفت short به معنای کوتاه و مختصر
صفت short در مفهوم کوتاه می تواند به فاصله، مسافت، زمان و اندازه اشاره داشته باشد. مثال:
. her hair is much shorter than it used to be ( موهای او خیلی کوتاه تر از قبل است. )
. he's grown so much in such a short time ( او در یک مدت کوتاه خیلی بزرگ شده است. )
صفت short در مفهوم مختصر به کوتاه بودن ولی دقیق و موثر بودن چیزی ( گفتگو و . . . ) اشاره دارد. مثال:
a short essay ( یک مقاله مختصر )
منبع: سایت بیاموز

short : not having enough of what is needed
غیر کافی - کمتر از حد لازم - کمبود
we are a bit short of money at the moment
ما در حال حاضر مقداری کمبود پول داریم
رکود
در زبان های غرب کشور، واژه ی - شُرت - برابرِ این واژه ی انگلیسی است زیرا زبانهای فارسی ومحلی کشورمان بااِنگلیسی، هم ریشه هستند - شُرت - به معنی ناتوان و دودل و سست می باشد
دارای کمبود
Not having enough of what is needed.
Example:Short of money
short
این واژه ی ایرانی - اروپایی همریشه ست با :
آلمانی : kurz
پارسی : کوت ( دَر کوتوله : کوت - اوله ) ، کوتاه
شاید : کُتَک ، کوتَک ( کوت - اَک= چوب ِ کوتاه قَد )
کوتاهــــ
short = فروش
short selling = فروش استقراضی
not having enough of what is needed
نابسنده
کوتاه . کوتاه ترین . از نظر اندازه با مدت
کوتاه ( از نظر قد و مدت )
اتصال
کوتاه
ملایم
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٣)

بپرس