فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: shivers, shivering, shivered
حالات: shivers, shivering, shivered
• (1) تعریف: to tremble or shake involuntarily, as with cold, anticipation, or fear.
• مترادف: quake, quiver, shake, shudder, tremble
• مشابه: flutter, quaver, rattle, shimmy, twitch, twitter, vibrate, wiggle
• مترادف: quake, quiver, shake, shudder, tremble
• مشابه: flutter, quaver, rattle, shimmy, twitch, twitter, vibrate, wiggle
- The survivors shivered with cold as they waited for their rescuers.
[ترجمه گوگل] بازماندگان در حالی که منتظر امدادگران خود بودند از سرما می لرزیدند
[ترجمه ترگمان] بازماندگان در حالی که منتظر نجات دهندگان خود بودند از سرما می لرزیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] بازماندگان در حالی که منتظر نجات دهندگان خود بودند از سرما می لرزیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We shivered in fear as the hurricane winds tore at the house.
[ترجمه ......] ما لرزیده بودیم از ترس هنگامی که توفان باد با خانه ضربه می زد و می خواست خانه را ز جا بکند|
[ترجمه گوگل] وقتی بادهای طوفانی خانه را درنوردید، از ترس میلرزیدیم[ترجمه ترگمان] وقتی باد می وزید، ما در ترس و وحشت به خود لرزیدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: in nautical terminology, to vibrate when headed too close to the wind.
• مشابه: flutter, rattle, shake, vibrate
• مشابه: flutter, rattle, shake, vibrate
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to cause (a sail) to shake or vibrate.
• مشابه: flutter, shake, vibrate
• مشابه: flutter, shake, vibrate
اسم ( noun )
مشتقات: shiveringly (adv.), shiverer (n.)
مشتقات: shiveringly (adv.), shiverer (n.)
• : تعریف: a trembling or shaking motion, as from cold, anticipation, or fear.
• مترادف: quiver, shake, shudder
• مشابه: quaver
• مترادف: quiver, shake, shudder
• مشابه: quaver
- Reading about the murders gave me the shivers.
[ترجمه گوگل] خواندن در مورد قتل ها من را لرزاند
[ترجمه ترگمان] خواندن درباره قتل ها به من لرزه می انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه ترگمان] خواندن درباره قتل ها به من لرزه می انداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: shivers, shivering, shivered
حالات: shivers, shivering, shivered
• : تعریف: to shatter into small parts or fragments.
• مترادف: shatter, splinter
• مترادف: shatter, splinter
اسم ( noun )
• : تعریف: a small fragment; shard; splinter.
• مترادف: fragment, shard, splinter
• مشابه: sliver
• مترادف: fragment, shard, splinter
• مشابه: sliver