shapeless

/ˈʃeɪpləs//ˈʃeɪpləs/

معنی: بی شکل، بدشکل، بی ریخت، فاقد شکل معین
معانی دیگر: نادیس

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: shapelessly (adv.), shapelessness (n.)
(1) تعریف: lacking any distinct or recognizable shape or form.
مترادف: amorphous, formless
مشابه: indefinite, indistinct, nebulous, shadowy, vague

(2) تعریف: lacking pleasing or symmetrical shape or form; unshapely.
متضاد: shapely
مشابه: asymmetric, unshapely

جمله های نمونه

1. the fire had fused the gold coins into a solid, shapeless mass
آتش سوزی سکه های طلا را گداخته و تبدیل به یک توده ی سخت و بی شکل کرده بود.

2. Wind and rain have eroded the statues into shapeless lumps of stone.
[ترجمه گوگل]باد و باران مجسمه ها را به صورت توده های بی شکل سنگ فرسایش داده است
[ترجمه ترگمان]باد و باران مجسمه ها را به تکه های بی شکل و بی شکل تبدیل کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. She wore a shapeless knitted garment.
[ترجمه گوگل]او یک لباس بافتنی بی شکل پوشیده بود
[ترجمه ترگمان]لباس knitted بر تن داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She looked a frump in her shapeless skirt and flat shoes.
[ترجمه گوگل]او در دامن بی‌شکل و کفش‌های تختش به‌نظر می‌رسید
[ترجمه ترگمان]او زنی frump بود که در دامن shapeless و کفش های flat دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. His ideas are interesting, but they're rather shapeless.
[ترجمه گوگل]ایده‌های او جالب هستند، اما نسبتاً بی‌شکل هستند
[ترجمه ترگمان]نظرات او جالب است، اما آن ها نسبتا بی شکل هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Aunt Mary wore shapeless black dresses.
[ترجمه گوگل]عمه مریم لباس های مشکی بی شکل می پوشید
[ترجمه ترگمان]عمه مری لباس سیاهی بر تن داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The hat had become limp and shapeless.
[ترجمه گوگل]کلاه سست و بی شکل شده بود
[ترجمه ترگمان]کلاه شل و بی شکل شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The black reticule sagged under the weight of shapeless objects.
[ترجمه گوگل]مشبک سیاه زیر وزن اجسام بی شکل آویزان شد
[ترجمه ترگمان]کیف سیاهش در زیر وزن اشیا بی شکل خم شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. A bearded, shapeless man in brown and purple woollens.
[ترجمه گوگل]مردی ریش دار و بی شکل با پارچه های پشمی قهوه ای و بنفش
[ترجمه ترگمان]یک مرد ریشو دارای موهای قهوه ای پوش و لباس های پشمی بنفش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The prisoners wear shapeless orange uniforms.
[ترجمه گوگل]زندانیان لباس های بی شکل نارنجی می پوشند
[ترجمه ترگمان]زندانی ها لباس نارنجی تیره می پوشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. A brief mood of shapeless hysteria took hold of the claustrophobic young community, which ended abruptly with a short holiday.
[ترجمه گوگل]حال و هوای کوتاهی از هیستری بی شکل جامعه جوان کلاستروفوبیک را فرا گرفت که ناگهان با یک تعطیلات کوتاه پایان یافت
[ترجمه ترگمان]یک حالت زودگذر حالت تهوع بی شکل، از یک جامعه claustrophobic که ناگهان با یک تعطیلی کوتاه به پایان رسیده بود، به دست گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He wore a shapeless gray cap, coarse work clothes, and heavy clodhopper shoes.
[ترجمه گوگل]او یک کلاه خاکستری بی شکل، لباس کار درشت و کفش های کلودهاپر سنگین پوشیده بود
[ترجمه ترگمان]یک کلاه خاکستری بی شکل، لباس های زمخت و کفش های سنگین خانگی به تن داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He looked dirty and was wearing an ugly, shapeless suit.
[ترجمه گوگل]او کثیف به نظر می رسید و کت و شلواری زشت و بی شکل به تن داشت
[ترجمه ترگمان]او کثیف به نظر می رسید و کت و شلوار زشت و بی شکل به تن داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He was wearing a shapeless grey coat which really did not fit him.
[ترجمه گوگل]او یک کت خاکستری بی شکل پوشیده بود که واقعاً به او نمی آمد
[ترجمه ترگمان]کت و شلوار خاکستری رنگی پوشیده بود که واقعا برایش مناسب نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی شکل (صفت)
amorphous, formless, shapeless, unshaped, unshapen

بدشکل (صفت)
malformed, awry, shapeless, deformed

بی ریخت (صفت)
formless, shapeless

فاقد شکل معین (صفت)
shapeless

انگلیسی به انگلیسی

• lacking shape, formless, amorphous
something that is shapeless does not have a definite or attractive shape.

پیشنهاد کاربران

بپرس