settle for


قانع بودن (با)، راضی بودن

جمله های نمونه

1. I'm not going to settle for second best .
[ترجمه حسین ربیعی] من به جایگاه دوم، قانع نخواهم شد.
|
[ترجمه گوگل]من قرار نیست به دومین بهترین رضایت بدهم
[ترجمه ترگمان]برای دومین بار هم قرار نیست به این نتیجه برسم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He didn't see why he should settle for less.
[ترجمه گوگل]او نمی دانست که چرا باید به کمتر راضی شود
[ترجمه ترگمان]او دلیلی برای این کار نمی دید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. In the end they had to settle for a draw.
[ترجمه گوگل]در نهایت آنها باید به تساوی رضایت می دادند
[ترجمه ترگمان]سرانجام مجبور شدند که کنار بکشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He wants a full refund and he won't settle for anything less.
[ترجمه گوگل]او بازپرداخت کامل می خواهد و به چیزی کمتر رضایت نمی دهد
[ترجمه ترگمان]اون یه بازگشت کامل می خواد و به هیچ چیز کم تر حل نمی شه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She refuses to settle for second best - she strives for perfection.
[ترجمه گوگل]او حاضر نیست به دومین بهترین رضایت دهد - او برای کمال تلاش می کند
[ترجمه ترگمان]او حاضر نیست به بهترین شکل زندگی کند - او برای کمال تلاش می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He refused to settle for anything that was second best.
[ترجمه گوگل]او حاضر نشد به هر چیزی که در رتبه دوم قرار می گرفت رضایت دهد
[ترجمه ترگمان]او از اقامت در هر چیزی که دومین مورد بود امتناع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. They want $2500 for it, but they might settle for $2000.
[ترجمه گوگل]آنها 2500 دلار برای آن می خواهند، اما ممکن است به 2000 دلار رضایت دهند
[ترجمه ترگمان]آن ها ۲۵۰۰ دلار برای آن می خواهند، اما ممکن است ۲۰۰۰ دلار اقامت داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. They refused to settle for a promise of jam tomorrow.
[ترجمه گوگل]آنها حاضر نشدند به وعده مربای فردا بسنده کنند
[ترجمه ترگمان]قرار بود فردا به توافق برسند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Sometimes you have to settle for second best.
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات باید به دومین بهترین رضایت داد
[ترجمه ترگمان] بعضی وقت ها باید برای دومین لحظه استراحت کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Once you've tasted luxury it's very hard to settle for anything else.
[ترجمه گوگل]هنگامی که طعم تجمل را چشیدید، بسیار سخت است که به چیز دیگری بسنده کنید
[ترجمه ترگمان]به محض اینکه این نعمت رو تجربه کردی، برای هر چیز دیگه خیلی سخت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She couldn't find any cola, so had to settle for orange juice.
[ترجمه گوگل]او هیچ کولای پیدا نکرد، بنابراین مجبور شد به آب پرتقال بسنده کند
[ترجمه ترگمان]هیچ کولا پیدا نمی کرد، بنابراین مجبور بود آب پرتغال را جا به جا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Since you have no spirit, I have to settle for beer.
[ترجمه گوگل]چون روح نداری، باید به آبجو بسنده کنم
[ترجمه ترگمان]، از اونجایی که تو هیچ روحی نداری من باید برای آبجو سر و سامون بگیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Others were less ready to settle for second best.
[ترجمه گوگل]دیگران کمتر آماده بودند که به دومین بهترین رضایت دهند
[ترجمه ترگمان]بقیه آماده بودند تا برای دومین بار به بهترین شکل زندگی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Never settle for painting a still life with nets and anchor just because you are afraid seascapes are too complex.
[ترجمه گوگل]هرگز به نقاشی طبیعت بی جان با تور و لنگر بسنده نکنید، فقط به این دلیل که می ترسید مناظر دریایی بیش از حد پیچیده باشند
[ترجمه ترگمان]هرگز برای نقاشی یک زندگی آرام با تورها و لنگر صادق نباشید چون شما می ترسید که seascapes بیش از حد پیچیده باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• be satisfied with, be content with

پیشنهاد کاربران

( به چیزی ) قناعت کردن، تن دادن، ( با اکراه ) پذیرفتن، کنار آمدن
The expression to settle for something means that you
don't necessarily want that thing - it's not the best thing, the thing you want the
most, but it's okay - it's acceptable. When someone said, I'm settled for
...
[مشاهده متن کامل]

something, they mean they weren't completely happy but it was okay - it was
good enough for them.
A Day in the life of Lucy
Episode 3 Eating Breakfast
ESL Podcast

تن داده به کاری یا چیزی
اقناع کردن، ارضا کردن، قانع کردن، راضی کردن، اکتفا کردن، کفایت کردن، بس بودن، بسنده کردن و . . .
بسنده کردن
رضایت دادن
settle for second best یک اصطلاح هست لطفا اونو تو دیکشنری قرار بدین
به معنی به مقام دوم راضی بودن/شدن
پذیرفتن، قانع شدن، کفایت کردن، راضی شدن علیرغم میل باطنی
to accept something or someone against your own will
They had to settle for the truce.
Time was short and I just had to settle for you.
NEVER SETTLE FOR LESS
راضی شدن
اکتفا کردن به . . . راضی بودن به . . .

بپرس