set

/ˈset//set/

معنی: مجموعه، دستگاه، دست، دسته، یک دست، دوره، جهت، روشن، واقع شده، دقیق، لجوج، نشاندن، کار گذاشتن، نصب کردن، قرار دادن، مستقر شدن، غروب کردن، گذاردن، نهادن، مرتب کردن، چیدن، سفت شدن، اغاز کردن، قرار گرفته، جاانداختن
معانی دیگر: گذاشتن، هشتن، زدن، (آتش) گیراندن، (معمولا با: down) نوشتن، نگاشتن، یادداشت کردن، واداشتن، تنظیم کردن، میزان کردن، (استخوان) جا انداختن، بستن، استخوان بندی کردن، محکم کردن یا شدن، سفت کردن یا شدن، ماسیدن، آراستن، - کردن، - درآوردن، - شدن، معین کردن، تعیین کردن، معلوم کردن، برقرار کردن، بجا گذاشتن، (رکورد و غیره را) شکستن، کاشتن، متوجه کردن، گرداندن، راندن، گماشتن، مستقر کردن، مسافرت کردن، (به سفر یا حرکت و غیره) پرداختن، رفتن، طرح ریزی شده، ماسیده، ثابت، بی حرکت، مصمم، آماده، ابزارگان، (دندان یا ظرف چینی و غیره) دست، سرویس، (رادیو و بی سیم و غیره) دستگاه، (ریاضی) مجموعه، افزانه، مهر زدن، صحه گذاردن، امضا کردن، (پرنده) روی تخم نشستن، (محلی) رجوع شود به: sit، گروه، جرگه، زمره، سو، گرایش، تمایل، حالت، وضع، شکل، قلمه، نهال، (تنیس و غیره) ست، تند شدن، باردادن، منظم، (مصر باستان) ست (مظهر بدی)، یکدست ظروف وغیره، سمت، سوار کردن

جمله های نمونه

1. set down all the items in one column
همه ی اقلام را در یک ستون بنویس

2. set function
تابع مجموعه ای،تابع افزانه ای

3. set theory
دیدمان افزانه ها،نظریه ی مجموعه ها

4. set (or put or lay) store by
ارزش قایل بودن برای (چیزی)،اهمیت دادن

5. set (or put) one's house in order
سامان بخشیدن،سر و سامان دادن

6. set (or turn) loose
آزاد کردن (از اسارت یا تله یا گرفتاری و غیره)،رهایی بخشیدن

7. set a pattern for
الگو کردن برای،سرمشق شدن برای

8. set a trend
(گرایش یا مد جدیدی را) باب کردن،رواج دادن

9. set about
آغاز کردن،شروع کردن،پرداختن (به کاری)

10. set against
1- موازنه کردن،ترازبندی کردن 2- مقایسه کردن 3- دشمنی کردن (با کسی)

11. set an example
سرمشق (دیگران) شدن

12. set apart
1- جدا کردن،سوا کردن 2- (برای کاری) نگهداشتن،کنار گذاشتن

13. set aside
1- رجوع شود به: 2 set apart- رد کردن،مردود شمردن،کنار زدن 3- فسخ کردن،باطل کردن

14. set at naught
ناچیز شمردن،تحقیر کردن،به مبارزه طلبیدن

15. set back
1- (ساعت را) عقب کشیدن 2- پیشرفت را متوقف کردن،عقب انداختن

16. set down
1- قراردادن،کار گذاشتن 2- زمین گذاشتن 3- (هواپیما) نشاندن،فرود آوردن 4- نوشتن،ضبط کردن 5- وابسته دانستن (به چیزی)،نسبت دادن 6- (مقررات و غیره) برقرار کردن

17. set fire to
آتش زدن،دچار حریق کردن،سوزاندن

18. set foot (in a place)
گام نهادن در،قدم گذاشتن (در جایی)

19. set forth
1- چاپ کردن،منتشر کردن 2- گفتن،بیان کردن

20. set free
آزاد کردن،رها کردن،ول کردن

21. set in
1- آغاز کردن 2- (باد یا موج و غیره) به طرف ساحل وزیدن یا رفتن 3- گنجاندن (در متن یا جمله و غیره)،جاسازی کردن،(به بخش دیگر) دوختن

22. set in order
منظم و مرتب کردن،سامان بخشیدن

23. set off
1- آغاز کردن،شروع کردن 2- (در اثر مقایسه) نمایان کردن 3- خوب نشان دادن 4- ترکاندن،منفجر کردن

24. set on
1- (به حمله یا خشونت و غیره) ترغیب کردن،واداشتن،(سگ را) کیش کردن 2- حمله کردن

25. set on its ear
جنجال بر پا کردن،شلوغ پلوغ کردن،به هم ریختن

26. set one's cap for
(برای شوهری) در نظر گرفتن،به شکار شوهر (یا معشوق) رفتن

27. set one's face against
در مخالفت اصرار کردن،پافشاری کردن در برابر،لجاجت کردن

28. set one's heart at rest
خیال خود را راحت کردن،غصه نخوردن،از دلواپسی درآمدن

29. set one's heart on
(دایما) طلب کردن،از ته دل خواستن،واسرنگیدن

30. set one's mind on
به صرافت کاری افتادن،تصمیم (به کاری) گرفتن

31. set one's seal (to something)
1- مهر کردن 2- تایید کردن،تصدیق کردن

32. set one's sights for something
برای دستیابی به چیزی هدفگیری کردن

33. set one's teeth
عزم خود را جزم کردن،آماده ی درگیری شدن

34. set one's teeth on edge
1- (در اثر خوردن چیز ترش و غیره) دندان را کند کردن،کند شدن دندان 2- به حالت چندش درآوردن (مثلا با کشیدن ناخن روی تخته ی سیاه) 3- برانگیختن،ناراحت کردن،آزردن

35. set one's teeth on edge
1- دندان های کسی را کند کردن

36. set out
1- محدود کردن،کرانیابی کردن 2- نقشه کشیدن،طرح (باغ یا ساختمان و غیره را) تهیه کردن 3- به نمایش گذاشتن

37. set people at loggerheads
نفاق انداختن،میانه ی مردم را به هم زدن

38. set sail
1- (برای عزیمت) بادبان ها را گستردن 2- (سفر دریایی) آغاز کردن

39. set sail
(کشتی) حرکت کردن،بادبان گشودن

40. set someone straight about something
چیزی را برای کسی روشن و مبرهن کردن

41. set straight
در جریان گذاشتن،مطلع کردن،روشن کردن

42. set the fox to watch the goose
گوشت را دست گربه سپردن

43. set the pace
رهبری کردن،آهنگ حرکت (یا پیشرفت و غیره را) تعیین کردن،پیشاهنگ شدن،پیشگام شدن

44. set the scene for something
شرح دادن صحنه ای که در آن چیزی در شرف وقوع است،(برای چیزی) صحنه چینی کردن

45. set the seal on something
به اوج رساندن،به پایان رساندن

46. set the stage for something
زمینه را برای چیزی مهیا کردن،مقدمه ی چیزی بودن

47. set the tone for something
جو یا کیفیت چیزی را تعیین کردن،آهنگ چیزی را معین کردن

48. set the world on fire
با انجام کارهای درخشان معروف شدن

49. set to
1- آغاز کردن،شروع به کار کردن 2- شروع به جنگ کردن

50. set to music
(شعر و غیره را) دارای موسیقی کردن،به موسیقی درآوردن

51. set up
1- صاف نشاندن 2- فرازاندن،در جای بلند قرار دادن 3- به قدرت رساندن 4- خود را بزرگتر از واقعیت جلوه دادن 5 - (خیمه و غیره)افراشتن،کار گذاشتن 6- آغاز کردن 7- سرمایه دادن 8- شاد و خرم کردن،نشئه کردن 9- موفق کردن 10- موجب شدن 11- درموقعیت خطرناک قرار دادن

52. set up shop
دست به کاسبی زدن،مغازه باز کردن،دست به کار شدن

53. set upon
(با خشونت) حمله کردن به

54. a set of china dishes
یکدست ظرف چینی

55. a set of china dishes
یک دست ظرف چینی

56. a set of false teeth
یک دست دندان عاریه

57. a set of magazines
یک دوره مجله

58. a set speech
نطقی که از قبل تهیه شده است

59. a set wage
مزد ثابت

60. get set to run
آماده ی دویدن شدن

61. go set this trap for another bird
برو این دام بر مرغ دگر نه

62. he set his hat back on his poll
کلاهش را دوباره بر سر گذاشت.

63. he set out on a long journey
او به یک مسافرت طولانی رفت.

64. he set the precedent of giving tips here
او رسم انعام دادن را در اینجا متداول کرد.

65. i set a lot of store by honesty
برای درستی اهمیت زیادی قایلم.

66. index set
(ریاضی) مجموعه ی نمودگار،مجموعه ی اندیس

67. lincoln set the slaves free
لینکلن بردگان را آزاد کرد.

68. null set
مجموعه ی خالی،گروهه ی تهی

69. rustam set spurs to his horse
رستم به اسبش مهمیز زد.

70. she set the dog on the strangers
سگ را به غریبه ها کیش کرد.

مترادف ها

مجموعه (اسم)
complex, collection, scrapbook, almanac, set, anthology, chrestomathy, treasury, music book, reading book, set of series

دستگاه (اسم)
apparatus, set, appurtenance, device, machine, system, machinery, plant, mechanism

دست (اسم)
hand, paw, set, arm, handshake, team, manus, fin

دسته (اسم)
detachment, school, section, regimen, hand, party, order, stack, handle, shaft, sect, kind, clump, clique, set, troop, stem, fagot, lever, team, pack, sheaf, army, host, corps, group, company, category, class, gang, assortment, grouping, estate, junta, ear, helm, cluster, ensign, batch, deck, knob, handhold, handgrip, bevy, tuft, fascicle, genre, genus, brigade, wisp, parcel, clan, gens, confraternity, drove, congregation, covey, stud, haft, hilt, skein, helve, horde, nib, shook, rabble, skulk, squad, trusser

یک دست (اسم)
level, set

دوره (اسم)
space, course, age, era, period, term, cycle, set, periodicity, periphery, stretch, spell, circuit, stadium, epoch, felly

جهت (اسم)
sense, direction, cause, point, orientation, course, aim, trepan, sake, set, bearing

روشن (صفت)
alight, light, bright, on, alive, clean, definite, explicit, express, unequivocal, shrill, vivid, set, transparent, intelligible, sunny, limpid, lucid, clean-cut, distinct, pellucid, clear-cut, cloudless, serene, diaphanous, eidetic, elucidated, fogless, luculent, legible, lightsome, nitid, perspicuous, transpicuous

واقع شده (صفت)
set

دقیق (صفت)
careful, accurate, precise, exact, detailed, stringent, astringent, tender, advertent, watchful, exquisite, wistful, sound, set, punctual, astute, scholastic, subtle, tenuous, particular, literal, punctilious, scrutinizing

لجوج (صفت)
persistent, opinionated, dogged, obstinate, set, stubborn, stuffy, intractable, obstreperous, pertinacious, mulish, obdurate, dour, irrefragable, waspish

نشاندن (فعل)
seat, embed, infix, set, imprint, imbed, immigrate, push, enchase, inlay, set down, stud

کار گذاشتن (فعل)
fix, set, enchase, install, instal

نصب کردن (فعل)
fix, stick, set, mount, erect, pitch, install, instal, set up, fay, uprear

قرار دادن (فعل)
lodge, place, put, fix, pose, park, row, set, mount, pack, locate, include, posture, posit, superpose

مستقر شدن (فعل)
settle, fix, set

غروب کردن (فعل)
set, go down

گذاردن (فعل)
pose, import, set, put on, instate, invest, imprint, repose, lay, thole

نهادن (فعل)
set, invest

مرتب کردن (فعل)
order, range, regulate, arrange, set, serialize, dispose, marshal, collocate, put in order, regularize, classify, tidy, draw up, redd, line up, straighten

چیدن (فعل)
cut, trim, lop, arrange, set, pick up, pluck, pick, mow, pull, pare, clip, crop, flunk, pick over, snip, skive, tear away

سفت شدن (فعل)
set, be thickened, tighten, become stiff, harden, become rigid, toughen, become fast, become firm, become hard, become tough, become thick, become tight, congeal, coagulate

اغاز کردن (فعل)
initial, set, tee off, begin, commence, inchoate, inaugurate, incept, initiate, sparkplug

قرار گرفته (فعل)
set

جاانداختن (فعل)
set

تخصصی

[شیمی] مجموعه، گروه، دسته
[سینما] آرایش صحنه - دکور - دکور صحنه - صحنه - ست / مجموعه دستگاه / نصب دکور
[عمران و معماری] مجموعه - دستگاه - گیرش
[کامپیوتر] مجموعه، مقدار دادن، تنظیم کردن- 1- نوعی داده در زبان پاسکال که دارای دسته مقادیری از یک نوع مشخصی است. مثلاً یک مجموعه را می توان با جمله ی زیر تعریف کرد: VAR smallnums: SET OF INTEGER. سپس می توان مجموعه ای از مقادیر را با جمله ی زیر به آن تخصیص داد: [Smallnums : =[1,2,3,4 حالا می توانید جمله ای مانند جمله ی زیر به کار ببرید : IF ×IN smallnums THEN ... تا آزمایش کنید که آیا یک عدد صحیح مشخص درون این مجموعه هست یا خیر. عبارت In smallnum × در صورتی درست است که X مقدار 1،2،3 یا 4 داشته باشد، در غیر این صورت عبارت مذکور غلط است . پاسکال عملیات استاندارد بر روی مجموعه را نیز فراهم می کند، مانند اتحاد ( با علامت +)، اشتراک ( با علامت *) و یا تفاوت ( با علامت - ) . 2- ورودی یک فلیپ فلاپ که آن را به حالت 1 می برد، بر خلاف ورودی reset. نگاه کنید به flip-flop. 3- فرمانی در MS-DOS (PC-DOS)، OS/2 و UNIX که اطلاعات را در ناحیه ی محیطی سیستم عامل ذخیره می کند. نگاه کنید به environment . در سایر سیستمهای عامل ( مانند VM/CMS و VAX/VMS )، فرمان SET به کاربر امکان می دهد تا بسیاری از جنبه های سیستم عامل را متناسب با نیاز خود تغییر دهد. - دستگاه ؛نشاندن ؛ مجموعه
[برق و الکترونیک] نشاندن (( یک )) کردن، فعال کردن - مجموعه دستگاه ؛ست کردن 1. گیرنده رادیویی یا تلویزیونی .2. ترکیبی از واحدها ،زیر مجموعه ها و قطعات متصل شده یا در ارتباط با یکدیگر برای انجام وظیفه عملیاتی معین ،مانند سیستم رادار . 3. قرار دادن قطعه حافظه ای مانند فلیپ-فلاپ در حالت از پیش تعریف شده،مانند قرار دادن آن در وضعیت 0 یا 1.
[مهندسی گاز] قراردادن، مستقرکردن
[نساجی] ثابت کردن - ثابت شدن - تثبیت - حالت پایدار و ثابت - دست - یکدست - تراکم چله - دستگاه - مجموعه - دسته- تیز کردن - به کارانداختن - دوره - وهله - مرحله - وضع کارگذاشتن
[ریاضیات] مجموعه، دسته، قرار دادن، تعیین گردیدن، تیز کردن، دستگاه، میزان کردن
[معدن] گلوگاه (خردایش)
[پلیمر] تثبیت، تنظیم، دستگاه، ست یا ثابت شدن
[آمار] مجموعه
[سینما] صحنه پرداخته - کاشتن - صحنه آرایی

انگلیسی به انگلیسی

• (in e-commerce) trademark for a standard protocol for security of financial transactions carried out by internet credit card
system; group of items, collection; posture, carriage; series, sequence; receiver, electronic device for receiving radio or television broadcasts; filming location; setting for a drama film or television program; direction; process of hardening
put, place; determine; fix in place; assign, post, appoint a person for a role; cause to be in a particular condition; arrange, prepare; adjust, align, calibrate to a specific position or setting; insert, inlay
fixed, unchanging; arranged, prepared; resolute, firmly resolved; determined in advance
a set of things is a number of them that are considered as a group.
if you set something somewhere, you put it there, especially in a careful or deliberate way.
if something is set in a particular place or position, it is in that place or position.
if something is set into a surface, it is fixed there and does not stick out.
you can use set to say that a person or thing causes something to happen.
when the sun sets, it goes below the horizon.
1. to set a trap means to make it ready for use. 2. if you set the table, you put the plates and cutlery on it ready for a meal.
1. if you set a clock or control, you adjust it to a particular point or level. 2. if you set a time, price, or level, you decide what it will be.
you use set to describe something which is fixed and does not change.
if you set a precedent, standard, or example, you establish it for other people to copy or try to achieve.
if someone sets you some work or sets a target, they say that you must do the work or reach the target.
if you are set to do something, you are ready or likely to do it.
if you are set on doing something, you are determined to do it.
when glue, jelly, or cement sets, it becomes firm.
if someone sets a poem to music, they write music for it.
a television set is a television.
the set for a play or film is the scenery or furniture that is on the stage or in the studio when the play is being performed or the scene is being filmed.
if a play, film, or story is set at a particular time or in a particular place, the events in it take place at that time or in that place.
in tennis, a set is one of the groups of six or more games that form part of a match.
if you set about doing something, you start doing it.
to set one person against another means to cause them to become enemies or rivals.
if a characteristic sets you apart from other people, it makes you noticeably different from the others.
1. if you set something aside for a special use or purpose, you keep it available for that use or purpose. 2. if you set aside a belief, principle, or feeling, you decide that you will not be influenced by it.
1. to set someone or something back means to delay them. 2. if something sets you back a large amount of money, it costs you that much money; an informal use. 3. see also setback.
if you set down your thoughts or experiences, you write them down.
if something unpleasant sets in, it begins and seems likely to continue or develop.
1. when you set off, you start a journey. 2. if something sets off an event or a series of events, it causes it to start. 3. if you set off a bomb or a firework, you cause it to explode.
to set animals on or upon someone means to cause the animals to attack them.
1. when you set out, you start a journey. 2. if you set out to do something, you start trying to do it. 3. if you set things out, you arrange them for people to use or display them for people to see. 4. if you se
1. if you set something up, you make the necessary preparations for it to be used or for it to work. 2. if you set up a structure, you place it or build it somewhere. 3. if you set up somewhere, you establish yourself

پیشنهاد کاربران

اگر در مورد استخوان شکسته بیاد یعنی :شکسته بندی کردن
قرار است
در انتظار
مثال:
Mohammad Mokhber, the man set to become Iran's interim president
Reuters
تنظیم کردن، مجموعه
مثال: She set the table for dinner.
او میز را برای شام آماده کرد.
صحنه
Definition : the place where a movie is being shot ; the scenery used for a movie or play
در نظر گرفتن
Since we can set one node potential orbitrary
از آنجاییکه میتوانیم پتانسیل گره را دلخواه در نظر بگیریم
در روان درمانی به معنی ذهنیت و وضعیت ذهنی است.
set: تنظیم کردن، چیدن میز
set:گروه
color set:گروه رنگ
The place where a movie is being shot, the scenery used for a movie or play
محل فیلمبرداری
set: قرار دادن
set themselves to reproducing
قرار دادند خودشان را در فرآیند بازتولید . . . .
Set goal هدف گذاری کردن
وعده ( غذایی )
کلمه Set در زبان انگلیسی 464 معنی دارد.
این کلمه رکورد دار معنی درتمام زبان های جهان است و اغلب موجب دردسر گردشگران میشود.
set the bomb
بمب کار گزاشتن
کوک کردن ( درمورد ساعت )
( فلسفه )
مجموعه
مثال:
On the other hand, it raises intrinsically important philosophical questions about contingency and necessity, causation and explanation , part / whole relationships ( mereology ) , possible worlds, infinity, sets, the nature of time, and the nature and origin of the universe.
...
[مشاهده متن کامل]

Stanford Encyclopedia of Philosophy / Cosmological Argument

گذاشتن
قرار گرفتن
ثبت شدن
ساماندهی کردن
کوک کردن ، ( درمورد ساعت )
اختصاص دادن
بستن ماست و غیره
یا به طور ثابت و بی حرکت استراحت کردن ( مثلا جوجه کباب در مرینید )
جا باز کردن یا نگه داشتن برای کسی دور یک میز
set a place at the table
1_قرار گرفتن
2_تنظیم کردن
3_آماده باش ( در مسابقات )
حقوق:جهت
سد ، مانع[ترکی استانبولی]
ابزار، اسباب، سامانه، سیستم، مجموعه، ماشین
ممکنه به معنای مطرح شدن هم تو بعضی جملات باشه
مرتب کردن یا چیدن
تنظیم کردن
گروه
سفت و سخت
set ( حمل‏ونقل دریایی )
واژه مصوب: انحراف از مسیر
تعریف: انحراف شناور از مسیر تعیین شده تحت تأثیر حرکت موج و جریان آب و وزش باد
در بازی فوتبال آمریکایی
Ready, set, hike
حاضر، به جا، رو!
آماده کردن - چیدن - تعیین کردن - مجموعه - مرتب کردن
A piece of equipment.

صحنه فیلمبرداری
Piece of equipment for receiving TV 📺or radio 📻signals.
آماده کردن. . Prepare. Make ready
. the wager is set
شرط بسته شد.
دسته
مجموعه هم معنا میده
Life is a set of seconds : زندگی مجموعه ای از ثانیه هاست
همون collection معنا میده
باعث شدن،
( باعث بوجود آمدن وضعیتی شدن )
set sb/sth doing sth
1 ) His remarks set me thinking
2 ) The thunderstorm set the radio crackling
3 ) The lamp caught fire and set light to the curtains
...
[مشاهده متن کامل]

4 ) He carelessly dropped a match and set the grass on fire
5 ) The wildness in her paintings is what sets them apart
6 ) With the deadline only a few weeks away, I set to work right away
تعیین کردن،
معین کردن،
مقرر داشتن
1 ) The school has been criticized for failing to set high standards for its students
2 ) The committee has set new limits on spending
3 ) The court's decision has set a legal precedent
4 ) Parents should set a good example to their children
5 ) He's set himself the goal/target of making his first million by the time he's 30
6 ) We're not in a position to set any conditions - we'll have to accept what they offer us
7 ) They need to set some boundaries of behaviour for that child
8 ) My brother set the academic standards we all had to follow
9 ) We have set ourselves a limit for our spending
10 ) He sets us a great example by cycling to work every day
11 ) Parents should try to set a good example
12 ) set a date/time Have you set a time for the next meeting?
13 ) set a price/rate Individual franchises set their own prices
14 ) set sth at sth The initial annual bonus rate has been set at 6. 75%
15 ) Have they set a deadline for applications?
16 ) set a limit ( on sth ) The government has set new limits on spending
17 ) The state should look for a better way to set annual salaries
18 ) We must continue to set clear priorities
به ثبت رساندن ( رکورد، نظریه و غیره ) ،
شکستن ( رکورد و غیره )
1 ) Lewis has set a new world record
2 ) She set a new world record at the Wannamaker Games
گذاشتن،
قرارگرفتن/دادن ( چیزی در مکان/موقعیت/وضعیت خاصی و غیره )
1 ) Set the box on its end
2 ) Our house is set back from the road
3 ) She set down her teacup and leaned forward
4 ) set a goal/target/standard
5 ) When it comes to safety, we will set high standards and enforce them
سفت شدن/کردن ( مایعات و مواد شل ) ،
ماسیدن
1 ) Leave the jelly in the fridge to set
2 ) Don't walk on the concrete until it has set
تکلیف مدرسه/درسی دادن به کسی
1 ) My science teacher always sets a lot of homework
2 ) What books have been set for this term?
3 ) What homework have you been set for the holidays?
سپردن/محول کردن انجام کاری به کسی
to give someone a particular task to do:
1 ) Harry set them to work painting the walls
2 ) We set the kids the task of clearing the snow from the drive
3 ) set sb sth
She was set the task of looking for ways to cut costs
4 ) set sb a goal/target/challenge Analysts said the bank had set itself a tough target of increasing its revenues by 6% per annum
noun
اجرای موسیقیایی
1 ) The band's opening set lasted 45 minutes
2 ) I played a couple of sets with Alfie
گروه،
مجموعه ( علائم و غیره ) ،
ست ( ابزار و غیره )
1 ) a chess set
2 ) a number set
3 ) She has a strange set of symptoms
4 ) We bought Charles and Mandy a set of cutlery as a wedding present
5 ) I always keep a tool set in the back of my car
6 ) The doctor said that he hadn't seen this particular set of symptoms before
7 ) We need to establish a new set of priorities
مجموعه ( پیش از نام یک فیلم یا نمایش )
1 ) They first met on the set of "Star Wars"
2 ) She was famous for throwing tantrums on set
3 ) They met on the set of 'Titanic'
حالت،
پوزیشن،
آرایش/ترتیب،
طرز قرارگیری
1 ) I could tell from the set of his jaw that he was angry
از حالت فک ش می تونم به شما بگم که اون مرد عصبی/خشمگین بود
2 ) Could you give my hair a set like the one in the picture in this magazine?
دستگاه ( تلویزیون و غیره )
1 ) We need a new television set
ما یه دستگاه تلویزیون جدید نیاز داریم
2 ) I walked in the room and turned off the set
adjective
آماده و مهیا
1 ) Shall we go now - is everyone set?
2 ) Is everything all set for the party?
3 ) At the start of the race, the starter said "On your marks, get set, go"
4 ) We were just getting set to leave when Ben said he had something important to tell us
5 ) Katy is set to go to college in September
6 ) be set to do sth
Fears that interest rates are set to rise have knocked stock markets around the world
7 ) Two new factories are set to open next year
همیشگی/ثابت،
یکسان،
یکجور
1 ) My parents say I have to be home by a set time
2 ) UK The restaurant does a set lunch ( = a meal which is offered at a fixed price, but with little or no choice about what you have to eat ) on Sundays
3 ) The receptionist had a bright set smile on his face, but I could tell that he was bored
4 ) My father has very set opinions/views on the matter
5 ) There wasn’t a set time for us to get there
6 ) a set price/amount
7 ) There is no set date for the announcement
شایسته،
درخور
1 ) be set for sth
The euro could even be set for a rapid recovery
2 ) He looks set to become world champion again this year

Impose a task, problem and etc to be done , dealt with, etc by sb : you will never get anywhere if you don't set yourself any goals
( INTERMEDIATE 3 )
دقیق
( آتش ) زدن
The firefighters were concerned that the fire had been set deliberately.
گاهی میتونید" لجباز" یا "لجوج" ترجمه کنید

a piece of equipment for receiving television or radio signals: She bought a radio set.
در نقش اسم ( سینما ) : صحنه ی فیلم
بسته به جمله معنی در نظر گرفتن یا فرض کردن هم میده
برنامه ریزی کردن
تعیین کردن
در 464 معنی، افول کردن را هم قرار بدهیم که بسته به متن، به جای غروب کردن کاربرد دارد.
چیدن
بازسازی کردن
I should set the table before our guests come
من باید قبل از آمدن مهمان ها میز را بچینم 🎩🎩🎩
چیدن/ مرتب کردن/ قراردادن
set trap کار گذاشتن تله
set table چیدن میز
sunsetغروب خورشید
set free آزاد کردن
تنظیم کردن
set a time مشخص کردن زمان معینی برا کاری
set the price تنظیم قیمت
set the alarmتنظیم زنگ هشدار
توی جمله میشه تا حدودی معنی حدس زد پس نگران نباشید

a piece of equipment for receiving television or radio signals: She bought a radio set.
( Pre Intermediate 1 )
به معنای در نظر گرفتن ( یک وظیفه، کار، یا مشکل، . . . برای انجام یا حل کردن ) هستش
مقرر کردن، ثبت کردن، به ثبت رساندن
چیدن:
We can set a day and a time to meet
میتونیم یه روز و یه زمانی رو برای دیدن بچینیم.
در ریاضی اگر در وسطِ جمله بیاید و بعد از این کلمه یک حرف قرار گیرد مانند: set S
که به معنای مجموعه ی S است ولی اگر در ابتدای جمله بیاید، به این معناست: فرض کنید یا در نظر بگیرید.
موفق باشید.
آنتن تلویزیون و رادیو ( در Pre intermediate 1 )
چیدن میز. Set the table
کلمه Set در زبان انگلیسی 464 معنی دارد. این کلمه رکورد دار معنی درتمام زبان های جهان است و اغلب تمام گردشگران را به دردسر میندازد
تنظیم کردن. چیدن
هماهنگ
در نظر من توضیح فردی که در مورد این کلمه در کتاب pre intermediate 1 شرح داده بودند نادرست است چرا که توضیح انگلیسی این کلمه در کتاب به این گونه آمده است:
a piece of equipment for receiving television or radios signals
...
[مشاهده متن کامل]

پس این کلمه تقریبا به معنای انتن است که میتوانیم با آن امواج رادیویی و تلویزیون را دریافت کنیم

تبیین
یکدست ، یکنواخت ، یکرنگ
قرار گرفتن
در کتاب pre intermediate 1 این کلمه در واژه نامه ی درس آخر وجود دارد که به معنی همان ستی که خودمان می گوییم است یا همان مجموعه مثل ست کامل اثاث منزل یا ست کامل گوشی خسته نباشید دانش آموزان pre intermediate 1
به تفکر واداشتن، به کار انداختن
Set aside:پس انداز کردن، کنار گذاشتن
Set out:اقدام به. . . کردن، تصمیم به. . . گرفتن
Setting:محیط، زمینه
مرتب کردن
قرار دادن
to arrange ( type ) into words and sentences preparatory to printing
compose
to arrange ( a text ) in type for printing
Set trap
دام/تله گذاشتن،
به دام ( خود ) انداختن،
به تله انداختن،
پهن کردن، گستردن ( تله / دام )
Set a trap

be set in your ways
برای انجام کارهای هر روزه و اینکه قصد تغییر عادتهایت را نداشته باشی.
As people get older, they often become set in their ways
داو!
کلمه Set در زبان انگلیسی 464 معنی دارد. این کلمه رکورد دار معنی درتمام زبان های جهان است و اغلب تمام گردشگران را به دردسر میندازد😐
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٨٢)

بپرس