🔸 معادل فارسی:
ابلاغ حکم قضایی / ارائه حکم بازرسی یا بازداشت / اجرای حکم رسمی
در زبان محاوره ای:
حکم دادن، حکم رو بردن، حکم قضایی رو اجرا کردن
________________________________________
... [مشاهده متن کامل]
🔸 تعریف ها:
1. ** ( حقوقی – رسمی ) :**
اقدام قانونی برای تحویل یا اعلام رسمی یک حکم قضایی ( مثل حکم بازداشت یا حکم بازرسی ) به فرد یا محل مورد نظر
مثال: The police **served a warrant** at his home early this morning.
پلیس صبح زود حکم قضایی رو در خونه اش ابلاغ کرد.
2. ** ( پلیسی – اجرایی ) :**
ورود مأموران به محل برای اجرای حکم، معمولاً با حضور فیزیکی و ارائه ی سند قانونی
مثال: Officers must follow protocol when serving a warrant.
افسرها باید طبق مقررات حکم رو اجرا کنن.
3. ** ( اداری – سند رسمی ) :**
در بافت حقوقی، "warrant" می تونه حکم بازداشت، حکم بازرسی، یا حکم توقیف اموال باشه؛ "serve" یعنی تحویل یا اعلام رسمی اون حکم
مثال: A search warrant was served on the suspect’s office.
حکم بازرسی در دفتر مظنون ابلاغ شد.
________________________________________
🔸 مترادف ها:
issue a warrant – deliver a warrant – execute a warrant – present legal order
ابلاغ حکم قضایی / ارائه حکم بازرسی یا بازداشت / اجرای حکم رسمی
در زبان محاوره ای:
حکم دادن، حکم رو بردن، حکم قضایی رو اجرا کردن
________________________________________
... [مشاهده متن کامل]
🔸 تعریف ها:
1. ** ( حقوقی – رسمی ) :**
اقدام قانونی برای تحویل یا اعلام رسمی یک حکم قضایی ( مثل حکم بازداشت یا حکم بازرسی ) به فرد یا محل مورد نظر
مثال: The police **served a warrant** at his home early this morning.
پلیس صبح زود حکم قضایی رو در خونه اش ابلاغ کرد.
2. ** ( پلیسی – اجرایی ) :**
ورود مأموران به محل برای اجرای حکم، معمولاً با حضور فیزیکی و ارائه ی سند قانونی
مثال: Officers must follow protocol when serving a warrant.
افسرها باید طبق مقررات حکم رو اجرا کنن.
3. ** ( اداری – سند رسمی ) :**
در بافت حقوقی، "warrant" می تونه حکم بازداشت، حکم بازرسی، یا حکم توقیف اموال باشه؛ "serve" یعنی تحویل یا اعلام رسمی اون حکم
مثال: A search warrant was served on the suspect’s office.
حکم بازرسی در دفتر مظنون ابلاغ شد.
________________________________________
🔸 مترادف ها: