sentimentality

/ˌsentəmenˈtæləti//ˌsentɪmenˈtælɪti/

معنی: احساسات، پیروی از عواطف واحساسات، گرایش بسوی احساسات، حالت احساساتی
معانی دیگر: تمایل به غلو در بیان احساسات، فزون سوهش نمایی، sentimentalism گرایش بسوی احساسات

جمله های نمونه

1. you must supplant sentimentality with wisdom
شما باید عقل را جانشین احساسات کنید.

2. The director discovered a rich vein of sentimentality.
[ترجمه گوگل]کارگردان رگه ای غنی از احساسات را کشف کرد
[ترجمه ترگمان]مدیر رگه غنی ابراز احساسات را کشف کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Sentimentality seems a characteristic of all the writers of that period.
[ترجمه ^^] بنظر میرسد ابراز احساسات مشخصه همه ی نویسندگان آن زمان بوده
|
[ترجمه گوگل]احساساتی بودن ویژگی همه نویسندگان آن دوره به نظر می رسد
[ترجمه ترگمان]sentimentality یکی از ویژگی های تمام نویسندگان آن دوره است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The film lapses into mawkish sentimentality near the end.
[ترجمه گوگل]فیلم نزدیک به پایان در احساساتی بدبینانه فرو می رود
[ترجمه ترگمان]فیلم در نزدیکی پایان این ابراز احساسات قرار می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. His books are sometimes accused of sickly sentimentality.
[ترجمه گوگل]کتاب های او گاهی به احساسات بیمارگونه متهم می شوند
[ترجمه ترگمان]کتاب های او گاه به حساسیت بیمار متهم می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. In this book there is no sentimentality.
[ترجمه گوگل]در این کتاب هیچ احساسی وجود ندارد
[ترجمه ترگمان]در این کتاب، احساساتی در کار نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The movie seems to tap into a general sentimentality about animals.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد این فیلم به احساسات عمومی در مورد حیوانات می پردازد
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که این فیلم به حساسیت عمومی نسبت به حیوانات ضربه زده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The film is spoilt by a slightly treacly sentimentality.
[ترجمه گوگل]این فیلم به دلیل احساساتی بودن کمی خراب شده است
[ترجمه ترگمان]این فیلم توسط احساساتی که از حساسیت کمی برخوردار است، خراب شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Caring for animals is not sentimentality - it reinforces our respect for life.
[ترجمه گوگل]مراقبت از حیوانات احساساتی نیست - احترام ما را به زندگی تقویت می کند
[ترجمه ترگمان]مراقبت از حیوانات احساساتی نیست - احترام ما را برای زندگی تقویت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. His poetry often lapses into sentimentality.
[ترجمه گوگل]شعر او غالباً در احساسات گرایی فرو می رود
[ترجمه ترگمان]شعر او اغلب به احساساتی تبدیل می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Here is the pretty official groveling in sentimentality.
[ترجمه گوگل]در اینجا غرض ورزی رسمی در احساسات گرایی است
[ترجمه ترگمان]این هم یکی از مقامات زیبا که در احساساتی شدن در شما رخنه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He was careful to avoid any sentimentality in his speech.
[ترجمه حمیدرضا افروشه] مراقب بود در سخنرانی اش احساساتی نشود
|
[ترجمه گوگل]مواظب بود که در صحبت هایش احساساتی نشود
[ترجمه ترگمان]مراقب بود که در گفتار خود حساسیت نشان ندهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Sentimentality was the defining feature of old Labour's solipsism.
[ترجمه گوگل]احساسات گرایی ویژگی تعیین کننده ی تنها گرایی کارگری قدیمی بود
[ترجمه ترگمان]sentimentality ویژگی تعیین کننده شخصیت قدیمی حزب کارگر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. There was no sentimentality about these cottages.
[ترجمه گوگل]هیچ احساساتی در مورد این کلبه ها وجود نداشت
[ترجمه ترگمان]در این کلبه ها هیچ احساساتی وجود نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

احساسات (اسم)
emotions, sentimentality, heartbeat

پیروی از عواطف و احساسات (اسم)
sentimentality, sensationalism, sentimentalism

گرایش بسوی احساسات (اسم)
sentimentality, sentimentalism

حالت احساساتی (اسم)
sentimentality, sentimentalism

انگلیسی به انگلیسی

• quality of being sentimental, quality of being emotional (especially excessively emotional)

پیشنهاد کاربران

احساسی بودن
احساساتی بودن| ابراز احساسات زیاد
احساس گرایی، احساسات گرایی، احساسی گری

بپرس