sentence

/ˈsentəns//ˈsentəns/

معنی: قضاوت، حکم، رای، گفته، فتوی، فتوا، جمله، محکوم کردن، رای دادن
معانی دیگر: (دادگاه و غیره) حکم، (دستور زبان) جمله، فراز، (حقوق) حکم صادر کردن، مجازات تعیین کردن، قرار محکومیت (یا زندان) صادر کردن، (قدیمی) ضرب المثل، (موسیقی) رجوع شود به: period

جمله های نمونه

1. a sentence of 20 days imprisonment can be mitigated to 10
حکم زندان 20 روزه را می توان به 10 روز تخفیف داد.

2. a sentence of not guilty
حکم برائت

3. a sentence usually begins with a capital letter and ends with a period
معمولا جمله با حرف بزرگ آغاز و با نقطه تمام می شود.

4. a sentence whose meaning has been perverted
جمله ای که معنی آن تحریف شده است

5. the sentence is capable of being misinterpreted
امکان دارد که این جمله سو تعبیر شود.

6. the sentence of death that overhung me
حکم اعدامی که مرا تهدید می کرد

7. the sentence was not at all congruent with his crime
حکم (مجازات) دادگاه اصلا با جنایت او متناسب نبود.

8. the sentence was ten years and a heavy fine
حکم دادگاه مبنی بود بر ده سال (زندان) و جریمه ی سنگین.

9. this sentence is very clear
این جمله خیلی واضح است.

10. death sentence
حکم اعدام

11. a complex sentence
جمله ی مرکب

12. a declarative sentence
جمله ی اخباری،گزاره

13. a faulty sentence
جمله ی غلط

14. a jail sentence which is commutable to a fine of $1000
محکومیت به زندان که با هزار دلار قابل بازخرید است

15. a life sentence
حکم زندان ابد

16. a mistranslated sentence
یک جمله ای که غلط ترجمه شده است.

17. a vague sentence
یک جمله ی گنگ

18. an illiterate sentence
جمله ی غیر مصطلح

19. an interrogative sentence
جمله ی استفهامی،فراز پرسشی

20. in the sentence "he lives alone by himself" the phrase" by himself" is redundant
در جمله ی ((او تنها با خودش زندگی می کند)) عبارت ((با خودش)) زاید است.

21. the court's sentence was announced
حکم دادگاه اعلام شد.

22. the third sentence has to go
جمله ی سوم باید حذف شود.

23. to suspend sentence on a convicted man
حکم مجازات مرد محکوم را به تعویق انداختن

24. should an interrogative sentence be ended with a question mark?
آیا باید جمله ی پرسشی را با نشان پرسش پایان داد؟

25. the judge passed sentence on the convicted man
قاضی درباره ی تنبیه مرد گناهکار حکم داد.

26. to analyze a sentence into nouns, verbs, pronouns, etc.
تجزیه ی جمله به اسم و فعل و ضمیر و غیره

27. pass (or pronounce) sentence (on someone)
(درباره ی کسی) حکم صادر کردن

28. he insisted that the sentence be expunged from the contract
او اصرار کرد که آن جمله از قرارداد حذف شود.

29. to pronounce a death sentence
حکم اعدام را اعلام کردن

30. to reprieve a death sentence
حکم اعدام را به تعویق انداختن

31. the judge commuted the death sentence to life imprisonment
قاضی حکم اعدام را به حبس ابد تخفیف داد.

32. the word order of a sentence
ترتیب واژه ها در یک جمله

33. the normal word order in a sentence
ترتیب معمولی واژه ها درجمله

34. the order of words in a sentence
ترتیب واژه ها در جمله

35. put a period at the end of each sentence
در آخر هر جمله نقطه بگذار.

36. the child who can't even put a simple sentence together
کودکی که نمی تواند حتی یک جمله ی ساده بسازد

37. the rules of cooking cannot be telescoped into a single sentence
نمی شود اصول آشپزی را در یک جمله خلاصه کرد.

38. the addition of even one word changes the sense of this sentence
افزودن حتی یک واژه معنی این جمله را عوض می کند.

مترادف ها

قضاوت (اسم)
witting, sentence, adjudication, verdict, judgeship, view

حکم (اسم)
brief, attachment, dictum, statement, edict, canon, precept, sentence, rule, decree, verdict, mandate, commission, pardon, fiat, arbiter, ruling, warrant, ordonnance, statute, commandment, finding, doom, writ, ordinance, rescript

رای (اسم)
dictum, sentence, verdict, judgment, opinion, award, vote, discretion, poll, suffrage

گفته (اسم)
dictum, statement, saying, sentence, parol, doctrine, ditty

فتوی (اسم)
sentence, verdict, judgment, judgement

فتوا (اسم)
sentence, judgment, judgement, judicial decree

جمله (اسم)
total, sum, sentence, term

محکوم کردن (فعل)
adjudge, condemn, convict, sentence, attaint

رای دادن (فعل)
sentence, resolve, vote, elect

تخصصی

[حقوق] محکوم کردن، مجازات کردن، محکومیت، مجازات، حکم
[ریاضیات] جمله، گزاره، حکم

انگلیسی به انگلیسی

• (grammar) grammatical unit usually comprised of a subject and verb (generally begins with a capital letter and ends with a punctuation mark); judgment specifying the punishment for a crime (law)
impose a punishment, penalize, convict
in a law court, a sentence is the punishment that a person receives after they have been found guilty.
when judges sentence someone, they state in court what their punishment will be.
a sentence is a group of words which, when they are written down, begin with a capital letter and end with a full stop.

پیشنهاد کاربران

محکوم کردن به
He was released from prison after serving two years of a five - year sentence.
حبس یا مجازات
دوره محکومیت
1 - محکومیت 2 - مجازات 3 - حکم قاضی در مورد متهم ویا متهمان و یا پرونده قضایی یا حقوقی 4 - رای ویا نظر قاضی
مترادف با condemn یعنی محکوم کردن
جمله، حکم
مثال: He was given a ten - year prison sentence.
به او حکم زندانی شدن ده ساله داده شد.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
( n ) جمله
اینجوری یاد بگیریم بهتره.
اگر در جایگاه فعل بود بگیریم: حکم دادن
اگر در جایگاه اسم بود بگیریم: حکم. جمله
مجازات
اسم sentence به معنای جمله
اسم sentence در مفهوم جمله به مجموعه ای از کلمات گفته می شود که با قاعده ای مشخص در کنار هم آمده و مفهوم بخصوصی را می رساند. از انواع جمله می توان جملات اخباری، سوالی و دستوری و . . . را نام برد. یک جمله معمولا از یک نهاد و یک گزاره تشکیل می شود و گاهی یک عبارت اصلی و چندین عبارت وابسته دارد. مثال:
...
[مشاهده متن کامل]

. he's very impatient and always interrupts me mid - sentence ( او خیلی عجول است و همیشه وسط جمله [حرف] من را قطع میکند. )
. your conclusion is good, but the final sentence is too long and complicated ( جمع بندی شما خوب است، اما جمله آخر زیادی طولانی و پیچیده است. )
اسم sentence به معنای حکم
اسم sentence در مفهوم حکم اشاره دارد به مجازاتی که توسط قاضی در دادگاه به یک متهم بخاطر جرمی مشخص، داده می شود و یا مجازاتی که از قبل برای جرمی مشخص در قانون تعیین شده باشد. مثال:
a prison sentence ( حکم حبس [زندان] )
. the judge passed sentence ( قاضی حکم صادر کرد. )
فعل sentence به معنای محکوم شدن
فعل sentence در مفهوم محکوم شدن یک فعل مجهول است و اشاره دارد به مجازات شدن بصورت قانونی در دادگاه، بمنظور انجام جرمی مشخص. این مجازات توسط قاضی معین می شود مگر آنکه از قبل در قانون مشخص شده باشد. مثال:
. he was sentenced to life imprisonment ( او محکوم به حبس ابد شده بود. )
منبع: سایت بیاموز

A sentence is a group of words that contains a subject and a verb
and expresses a complete thought. A sentence begins with a
. capital letter and ends with a period
تنبیه
مجازات
sentence ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: جمله ۳
تعریف: بزرگ ترین واحد ساختاری در دستور یک زبان
دو معنی مختلف دارد
۱. حکم و قضاوت. مثال:some people get sentenced to only 10 or 15 years for murder
۲. جمله. مثال:I want to say some sentences about wy life
حکم . نظر ( در دادگاه )
His sentence ended: دوران محکومیتش به پایان رسید
محکوم کردن ( به مجازات )
he sentenced to death محکوم به مرگه
the judge sentenced her to three years in prison قاضی اون رو به سه سال زندان محکوم کرد
convict:محکوم کردن ( کسی به جرم )
he convicted of murder محکوم به قتل شد
جمله
من می خواهم چند جمله ادبی بگویم I wnt to say a few literary sentences
she has a life sentence
محکومیتش مادام العمر است
جمله / بیان نظر و یا بیان خواسته
حکم، رای دادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٢)

بپرس