sensory

/ˈsensəri//ˈsensəri/

معنی: حساس، حسی، وابسته به مرکز احساس
معانی دیگر: (وابسته به اعصاب و احساس) سوهشی

جمله های نمونه

1. sensory comprehension
ادراک حسی

2. Both motor and sensory functions are affected.
[ترجمه گوگل]هر دو عملکرد حرکتی و حسی تحت تأثیر قرار می گیرند
[ترجمه ترگمان]هر دو توابع حرکتی و حسی نیز تحت تاثیر قرار می گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. All sensory forms are affected by proximity and this is particularly noticeable amidst networks of lines.
[ترجمه گوگل]همه اشکال حسی تحت تأثیر مجاورت قرار می گیرند و این به ویژه در میان شبکه های خطوط قابل توجه است
[ترجمه ترگمان]تمام اشکال حسی از نزدیکی تحت تاثیر قرار می گیرند و این به ویژه در میان شبکه های خطوط قابل توجه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Their sensory perception as well as their motor responses - their behaviour - are thus totally consonant with their bodily form and function.
[ترجمه گوگل]بنابراین ادراک حسی و همچنین پاسخ های حرکتی آنها - رفتار آنها - کاملاً با شکل و عملکرد بدن آنها همخوانی دارد
[ترجمه ترگمان]درک حسی آن ها و واکنش های موتور آن ها - رفتار آن ها - در نتیجه کاملا با شکل و عملکرد بدنی آن ها هماهنگ است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Logogens accept input from both bottom-up sensory analysers, and top-down contextual mechanisms.
[ترجمه گوگل]لوگوژن ها ورودی را هم از تحلیلگرهای حسی از پایین به بالا و هم از مکانیسم های زمینه ای از بالا به پایین می پذیرند
[ترجمه ترگمان]Logogens ورودی را از both حسی تحتانی، و مکانیسم های زمینه ای به پایین را می پذیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He points out that sensory deprivation often leads to disturbances in perception and thinking.
[ترجمه گوگل]او اشاره می کند که محرومیت حسی اغلب منجر به اختلال در ادراک و تفکر می شود
[ترجمه ترگمان]او اشاره می کند که محرومیت حسی اغلب منجر به اختلالات ادراک و تفکر می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He emphasized, instead, the role of sensory experience.
[ترجمه گوگل]او در عوض بر نقش تجربه حسی تاکید کرد
[ترجمه ترگمان]او تاکید کرد که در عوض، نقش تجربه حسی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Capsaicin destroys small sensory nerve fibres if it is injected under the skin of newborn rats.
[ترجمه گوگل]اگر کپسایسین زیر پوست موش‌های تازه متولد شده تزریق شود، رشته‌های عصبی حسی کوچک را از بین می‌برد
[ترجمه ترگمان]کپسایسین در صورت تزریق زیر پوست موش های تازه متولد شده، فیبرهای عصبی حسی کوچک را نابود می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. So the sensory and motor indriyas of all creatures are closely integrated within the mind structure of a creature.
[ترجمه گوگل]بنابراین ایندریاهای حسی و حرکتی همه موجودات در ساختار ذهنی یک موجود ادغام شده است
[ترجمه ترگمان]بنابراین the حسی و حرکتی تمامی موجودات در ساختار ذهن یک موجود پیوند نزدیکی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. An occupational therapist can help with motor or sensory reactivity and processing difficulties.
[ترجمه گوگل]یک کاردرمانگر می تواند به مشکلات واکنش حرکتی یا حسی و مشکلات پردازش کمک کند
[ترجمه ترگمان]یک درمانگر حرفه ای می تواند با واکنش پذیری حرکتی یا حسی و مشکلات پردازش به شما کمک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. They also increase the amount of sensory stimulation it receives.
[ترجمه گوگل]آنها همچنین میزان تحریک حسی دریافتی را افزایش می دهند
[ترجمه ترگمان]آن ها همچنین مقدار تحریک حسی را که دریافت می کند را افزایش می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. This typical report contains many descriptions of direct sensory phenomena.
[ترجمه گوگل]این گزارش معمولی حاوی توصیفات بسیاری از پدیده های حسی مستقیم است
[ترجمه ترگمان]این گزارش معمول بسیاری از توصیفات پدیده های حسی مستقیم را شامل می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. During this stage, behavior is primarily sensory and motor.
[ترجمه گوگل]در این مرحله رفتار اساساً حسی و حرکتی است
[ترجمه ترگمان]در طول این مرحله، رفتار در درجه اول حسی و حرکتی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Perception was pretty much neurophysiology: sensory inhibition, Mach band phenomena, iconic storage, and the like.
[ترجمه گوگل]ادراک تقریباً فیزیولوژی عصبی بود: بازداری حسی، پدیده‌های باند ماخ، ذخیره نمادین و موارد مشابه
[ترجمه ترگمان]ادراک بسیار پیچیده بود: مهار حسی، پدیده باند مچه، ذخیره سازی نمادین، و نظایر آن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. They were stabled indoors without companions or sensory stimulation.
[ترجمه گوگل]آنها بدون همراه یا تحریک حسی در داخل خانه مستقر شدند
[ترجمه ترگمان]آن ها را در اصطبل به همراه companions یا تحریک حسی به خانه بردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حساس (صفت)
alive, acute, keen, sensitive, susceptible, delicate, touchy, tender, exquisite, vigilant, sensate, sentient, stark, techy, sensory, kittle, passible, sharp-nosed, soft-boiled, thin-skinned, supersensitive, susceptive, ticklish

حسی (صفت)
sensational, intuitive, sensory, sensorial

وابسته به مرکز احساس (صفت)
sensory

انگلیسی به انگلیسی

• pertaining to the senses; sensitive, responsive to stimuli (physiology)
sensory means relating to the physical senses.

پیشنهاد کاربران

↩️ دوستان لطفاً به این توضیحات خوب دقت کنید:
📋 در زبان انگلیسی یک root word داریم به اسم sens
📌 این ریشه، معادل "feel, " "perceive, " یا "sense" می باشد؛ بنابراین کلماتی که این ریشه را در خود داشته باشند، به "feel, " "perceive, " یا "sense" مربوط هستند.
...
[مشاهده متن کامل]

📂 مثال:
🔘 dissension: Disagreement or conflict in feelings
🔘 consensus: General agreement or shared perception
🔘 senseless: Lacking logical feeling or perception
🔘 desensitize: To reduce sensitivity or emotional response
🔘 insensate: Lacking feeling or perception
🔘 insensitive: Not perceiving or responding to feelings
🔘 nonsense: Illogical or meaningless perception
🔘 nonsensical: Lacking sense or logical feeling
🔘 sensation: A physical feeling or perception
🔘 sensational: Evoking strong feelings or perception
🔘 sensationalism: Exaggerating to provoke a strong feeling or reaction
🔘 sense: The ability to perceive or feel
🔘 sensibility: Capacity to feel or perceive emotions
🔘 sensible: Based on sound perception or judgment
🔘 sensitive: Easily affected by feelings or perception
🔘 sensitize: To make more responsive to perception or feeling
🔘 sensor: A device that perceives or detects changes
🔘 sensory: Relating to the senses or perception
🔘 sensual: Relating to physical senses or pleasure
🔘 sensuality: Pleasure derived from the senses or feelings
🔘 sensuous: Pleasing to the senses or feelings

sensory memory
حافظه حسی
حافظه احساسی
وابسته به حواس پنج گانه
relating to or using your senses of sight, hearing, smell, taste, or touch:
sensory stimuli such as music
مصطفی جان sensory صفته نه اسم.
Sensory = حسی
حواس پنجگانه
بینایی ، بویایی ، چشایی، شنیداری و لامسه
حسگر - حسگرانه

بپرس