senselessness


بیحسی، بیهوشی، بی شعوری

جمله های نمونه

1. So many things that annoyed me by their senselessness.
[ترجمه گوگل]خیلی چیزها که من را از بی معنی بودنشان آزار می دهد
[ترجمه ترگمان]خیلی چیزها بود که مرا آزار می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Psychologists have long revealed the senselessness of such exaggerated regulation.
[ترجمه گوگل]روانشناسان مدتهاست که بی معنی بودن چنین مقررات اغراق آمیزی را آشکار کرده اند
[ترجمه ترگمان]روانشناسان مدتی است که پوچی این مقررات مبالغه آمیز را آشکار کرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Xiaolin's Life of Games depicts a feeling of senselessness in life.
[ترجمه گوگل]زندگی بازی‌های شیائولین احساس بی‌معنای زندگی را به تصویر می‌کشد
[ترجمه ترگمان]زندگی Xiaolin یک احساس پوچی در زندگی را به تصویر می کشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Her voice struggled on through the heat, beating against it, molding its senselessness into forms.
[ترجمه گوگل]صدای او در میان گرما به سختی ادامه می‌یابد، بر آن می‌کوبد و بی‌معنایی‌اش را به شکل‌هایی در می‌آورد
[ترجمه ترگمان]صدایش در گرما تقلا می کرد، بر ضد آن ضربه می زد و پوچی آن را در قالب تهی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He tells him about the history of the fire brigade, and the senselessness of books.
[ترجمه گوگل]او از تاریخچه آتش نشانی و بی معنی بودن کتاب ها برایش می گوید
[ترجمه ترگمان]او درباره تاریخ تشکیلات آتش نشانی و پوچی کتاب ها به او می گوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• pointlessness, quality of being meaningless; stupidity, foolishness

پیشنهاد کاربران

بپرس