senseless

/ˈsensləs//ˈsenslɪs/

معنی: بی معنی، احمق، بی حس، احمقانه، عاری از احساسات
معانی دیگر: غش کرده، از هوش رفته، بیهوش، غیر منطقی، بی شعور، ابله، خر، ابلهانه، خرانه

جمله های نمونه

1. a senseless tradition
یک سنت بی معنی

2. the blow knocked him senseless
ضربه او را بیهوش کرد.

3. It's senseless to continue any further.
[ترجمه گوگل]ادامه بیشتر بی معنی است
[ترجمه ترگمان]ادامه دادن دیگر بی معنی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Her death seemed such a senseless waste of life.
[ترجمه گوگل]مرگ او چنین هدر دادن زندگی بی معنی به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]مرگ او به نظر می رسید که مرگ او بی هوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. His death was a senseless waste of life.
[ترجمه گوگل]مرگ او اتلاف بی معنی زندگی بود
[ترجمه ترگمان]مرگ او بی هوده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. It was an absolutely senseless act of violence.
[ترجمه گوگل]این یک عمل خشونت آمیز کاملاً بی معنی بود
[ترجمه ترگمان]این یک عمل کاملا بی معنی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Panos was beaten senseless by the burglars.
[ترجمه گوگل]پانوس توسط سارقان بی دلیل مورد ضرب و شتم قرار گرفت
[ترجمه ترگمان]دزدها از دزدها به شدت کتکش زده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. What a senseless fellow he is!
[ترجمه گوگل]چه آدم بی عقلی است!
[ترجمه ترگمان]عجب آدمی است!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She knocked him senseless.
[ترجمه گوگل]بی معنی او را زد
[ترجمه ترگمان]بی آن که چیزی بگوید او را بی هوش کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. His dreams were senseless and inchoate.
[ترجمه گوگل]رویاهایش بی معنی و بی معنی بود
[ترجمه ترگمان]رویاهایش بی معنی و نیمه تمام بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. They were knocked to the ground, beaten senseless and robbed of their wallets.
[ترجمه گوگل]آنها را به زمین زدند، کتک زدند و کیف پولشان را دزدیدند
[ترجمه ترگمان]با مشت به زمین کوبیده می شدند و senseless را beaten و از کیف their دزدی می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He lay senseless out in the rain.
[ترجمه گوگل]او زیر باران بی معنی دراز کشید
[ترجمه ترگمان]بی هوش در باران دراز کشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It would be senseless to continue any further.
[ترجمه گوگل]ادامه بیشتر بی معنی خواهد بود
[ترجمه ترگمان]ادامه دادن به این موضوع بی معنی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She was exasperated by the senseless delays.
[ترجمه گوگل]او از تأخیرهای بیهوده خشمگین شد
[ترجمه ترگمان]از این delays بی معنی خشمگین بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. In their senseless killing of innocent people, the terrorists have shown their lack of respect for human life.
[ترجمه گوگل]تروریست ها در کشتار بیهوده مردم بی گناه، عدم احترام خود را به جان انسان ها نشان دادند
[ترجمه ترگمان]تروریست ها در کشتار senseless مردم بیگناه، عدم احترام خود را نسبت به زندگی بشر نشان داده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی معنی (صفت)
absurd, irrational, meaningless, pointless, senseless, vacuous, dumb, inept, witless, unmeaning, frothy, insensate

احمق (صفت)
dotty, senseless, silly, dense, cockscomb, foolish, dull, batty, stupid, frivolous, dopey, thickheaded, inane, fatuous, cockeyed, unmeaning, daffy, daft, fat-headed, feeble-minded, gawky, loony, spooney, spoony

بی حس (صفت)
senseless, passive, dead, vapid, torpid, obtuse, insentient, insensible, callous, unfeeling, stolid, insensitive, numb, impassible, insensate, impassive

احمقانه (صفت)
senseless, silly, juvenile, insane, childish, puerile, potty, infatuated, doltish, highland, spooney, spoony

عاری از احساسات (صفت)
senseless, insensible, heartless, dead-hearted, emotionless, stockish, iron-hearted, marble-hearted

انگلیسی به انگلیسی

• insensible, unconscious, lacking perception; pointless, meaningless; stupid, foolish
a senseless action seems to have no meaning or purpose.
if someone is senseless, they are unconscious.

پیشنهاد کاربران

بی هوش
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : sense / sensitize / sensationalize
✅️ اسم ( noun ) : sense / sensibility / sensitivity / sensitization / sensor / sensuality / sensuousness / sensation / sensationalism
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ صفت ( adjective ) : sensible / sensitive / senseless / sensory / sensual / sensuous / sensational / sensationalist
✅️ قید ( adverb ) : sensibly / sensitively / senselessly / sensuously / sensually / sensationally

بدون احساس
بی منطق
بیهوده
بی احساس
بی دلیل، بی جهت
بی حس، بی معنی
بی دلیل

بپرس